کتابخانه؟ آری.. چند باری بود که به کتابخانه رفته بودم...
کتابخانه؟ آری.. چند باری بود که به کتابخانه رفته بودم...
من آدم مغروری بودم... در مدرسه همه مرا مغرور صدا می کردند... ولی من هنوزم مغرورم؟... شاید نباید چشمانش را میدیدم... شاید اون دو تیله چشم نبودند دو جفت کهکشان درون چشمانش داشت.. آیا عمقش مانند کهکشان بود؟
خیر... عمق چشمانش از هرررر مکان عمیقی، عمیق تر بود... آری
دیگر مغرور نیستم.. حاضرم برای دیدن دوباره آن چشم ها هر روز به کتابخانه برم تا شاید وقتی که اون کتابی را میخواهد و به اینجا می آید من هم باشم...
تا دوباره آن دو تیله ی مشکی را که همراه خود بغض را حمل میکرد را ببینم....
شاید بتوانم آن چشم های پر ستاره را خالص و بعد از باران ببینم...
من آدم مغروری بودم... در مدرسه همه مرا مغرور صدا می کردند... ولی من هنوزم مغرورم؟... شاید نباید چشمانش را میدیدم... شاید اون دو تیله چشم نبودند دو جفت کهکشان درون چشمانش داشت.. آیا عمقش مانند کهکشان بود؟
خیر... عمق چشمانش از هرررر مکان عمیقی، عمیق تر بود... آری
دیگر مغرور نیستم.. حاضرم برای دیدن دوباره آن چشم ها هر روز به کتابخانه برم تا شاید وقتی که اون کتابی را میخواهد و به اینجا می آید من هم باشم...
تا دوباره آن دو تیله ی مشکی را که همراه خود بغض را حمل میکرد را ببینم....
شاید بتوانم آن چشم های پر ستاره را خالص و بعد از باران ببینم...
۴.۱k
۲۹ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.