وقتی نمیزاری ببوستت…
وقتی نمیزاری ببوستت…
P2
کوک: شاید اگه بهم یه بوس میدادی میزاشتم بری..
ا.ت سریع لب کوک رو محکم بوسید..
ا.ت: بیا دادم..بزار منو پایین توروخدا!
کوک: حیف…الان دیگه دیره لاو!(پوزخند)
رفت تو اتاق و در و با پاهاش بست..بدون اینکه اجازه بده ا.ت حرفی بزنه اون رو چسبوند به دیوار اتاق و شروع کرد به کیس رفتن!
چند مین تو همون حالت بودن که ا.ت نفس کم آورد و میزد به شکم کوک…
کوک اون رو براید بلند کرد و رفتن سمت تخت..
ا.ت: چیکار میکن…
بدون اینکه به ا.ت اجازه صحبت بده لباسش رو تو تنش جر داد و بعد لباس خودش و در آورد..
دوباره شروع کرد به کیس رفتن و همزمان دستش رو روی بدن ا.ت حرکت میداد…
کیس مارک های کبودی روی بدنش گذاشت و همینطور میرفت پایین تر..
رسید به جای حساس ا.ت!(میدونید کجا دیگهه)
نیشخندی زد و شروع کرد به مک زدنش!!
کمی گذشت که الان هردو تحریک شده بودن!
و…
“چند سال بعد”
کوک: بدو بیا اینجا عسل بابایی…
یونجی: سلام باباییی…چی بلام خلیدی؟(لحن بچه گونست)
کوک: اول یه بوس به بابایی بده تا خوراکی هاتو بدم کوچولو!
یونجی: اگه بهت بوس ندم منم مثل مامانی میکنی؟
کوک: …
کوک: اهم..ا.ت عشقم؟(بلند)
ا.ت: جانم؟عه سلام اومدی؟!
کوک: ا.ت این بچه چی میگع
ا.ت: چی میگه؟
یونجی: مامانی بابایی گفت بهم یه بوس بده تا خوراکی هاتو بدم منم گفتم اگه بهت بوس ندم منم مث مامانی میکنی؟
ا.ت: اره مامانی تورو هم میکنه برو بهش بوس بده
کوک: ا.ت این چه حرفیه الان داری بهش میزنی؟(آروم)
یونجی سریع لپ های کوک رو بوسید خوراکی هاشو گرفت و رفت!
کوک بلند شد و نزدیک ا.ت شد..
کوک: نکنه بابت اینم باید دوباره تنبیه بشی توت فرنگی؟(بم)
ا.ت: یونجی صدام میکنه،عاا…بای بایییی
پایان
چطور بود؟؟💕🌈
P2
کوک: شاید اگه بهم یه بوس میدادی میزاشتم بری..
ا.ت سریع لب کوک رو محکم بوسید..
ا.ت: بیا دادم..بزار منو پایین توروخدا!
کوک: حیف…الان دیگه دیره لاو!(پوزخند)
رفت تو اتاق و در و با پاهاش بست..بدون اینکه اجازه بده ا.ت حرفی بزنه اون رو چسبوند به دیوار اتاق و شروع کرد به کیس رفتن!
چند مین تو همون حالت بودن که ا.ت نفس کم آورد و میزد به شکم کوک…
کوک اون رو براید بلند کرد و رفتن سمت تخت..
ا.ت: چیکار میکن…
بدون اینکه به ا.ت اجازه صحبت بده لباسش رو تو تنش جر داد و بعد لباس خودش و در آورد..
دوباره شروع کرد به کیس رفتن و همزمان دستش رو روی بدن ا.ت حرکت میداد…
کیس مارک های کبودی روی بدنش گذاشت و همینطور میرفت پایین تر..
رسید به جای حساس ا.ت!(میدونید کجا دیگهه)
نیشخندی زد و شروع کرد به مک زدنش!!
کمی گذشت که الان هردو تحریک شده بودن!
و…
“چند سال بعد”
کوک: بدو بیا اینجا عسل بابایی…
یونجی: سلام باباییی…چی بلام خلیدی؟(لحن بچه گونست)
کوک: اول یه بوس به بابایی بده تا خوراکی هاتو بدم کوچولو!
یونجی: اگه بهت بوس ندم منم مثل مامانی میکنی؟
کوک: …
کوک: اهم..ا.ت عشقم؟(بلند)
ا.ت: جانم؟عه سلام اومدی؟!
کوک: ا.ت این بچه چی میگع
ا.ت: چی میگه؟
یونجی: مامانی بابایی گفت بهم یه بوس بده تا خوراکی هاتو بدم منم گفتم اگه بهت بوس ندم منم مث مامانی میکنی؟
ا.ت: اره مامانی تورو هم میکنه برو بهش بوس بده
کوک: ا.ت این چه حرفیه الان داری بهش میزنی؟(آروم)
یونجی سریع لپ های کوک رو بوسید خوراکی هاشو گرفت و رفت!
کوک بلند شد و نزدیک ا.ت شد..
کوک: نکنه بابت اینم باید دوباره تنبیه بشی توت فرنگی؟(بم)
ا.ت: یونجی صدام میکنه،عاا…بای بایییی
پایان
چطور بود؟؟💕🌈
۱.۲k
۰۱ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.