عشق درسایه سلطنت پارت169
چشمایی که رنگ بی رحمی نداشت اما...
اما منو شکسته بود.. قلبم رو با رفتارش شکسته بود.. غرورم رو با اون دختر شکسته بود..
دلتنگش بودم ولی دلخور بودم... خیلی زیاد..
خم شد گردنبندم رو از روی زمین برداشت و نگاش کرد..
تهیونگ: داشتی برای رفتن پیش نماینده اسپانیا آماده میشدی؟
هه... چه موضوع بحث هیجان انگیز و مهمی
اروم به تایید سرتکون دادم..خشک و بی روح بودم و این کاملا مشخص بود..
امیدوار بودم بفهمه..گردنبند رو بلند کرد و گفت
تهیونگ: برگرد برات ببندم...
توان مقاومت و چونه زدن و حوصله بحث نداشتم..
اروم برگشتم و بهش پشت کردم..
قفل گردنبند رو باز کرد و گردنبند رو سمتم آورد..بغض کردم..
اروم موهام رو جمع کردم و روی شونه سمت چپم آوردم و نگهشون داشتم که راحت گردنبند رو ببنده..
گردنبند رو روی گردنم گذاشت و مشغول بستن قفلش شد..
یه خرده زیادی داشت با قفل کلنجار میرفت
نوک انگشتاش که به گر*دنم برخورد میکرد یه جوریم کرده بود..
نفسم رو سنگین بیرون دادم و از اینه بهش نگاه کردم..قفل گردنبند رو بست و هنوز به قفل گردنبند و یا شاید
گردنم خیره بود و بدون نگاه کردم بهم سرش رو جلو برد و ل*بش رو روی گر*دنم گذاشت..
پوستم خیلی شدید سوخت و تکون ریزی خوردم و لرزیدم.. چشمام رو بستم..دستش رو روی دستم که موهام رو گرفته بودم گذاشت و دستم رو پایین کشید..
انگشتاش رو از پشت دستم لای انگشتام قفل کرد..
چشمم رو باز کردم..از اینه نگاش کردم اونم داشت نگام میکرد..نگاهش برق میزد..
س*ینه ام تند تند بالا و پایین میشد..کمرم رو گرفت و منو سمت خودش برگردوند و سریع ل*بام رو قفل کرد..
خیلی گرم بود..د*ستش لای موهام و روی گر*دنم میچرخید.
خیلی سریع و بی وقفه میبو*سید..هیچ وقت اینجوری نبود بیش از حد داغ بود..
یه دستش رفت لای موهام و ل*باش رو از روی ل*بم روی گو*نه ام کشید و بعد ل*باش روی گر*دنم قرار گرفت..
تند تند و با عجله پشت سرهم به گر*دنم بو*سه میزد..
رفتارش گرم و بی اختیار و پر عط*ش بود..
خیلی پر ع*طش تشنه بود..
گرماش اونقدر زیاد بود که خیلی اسون داشت میسوزوندم
اختیارش رو از دست داده بود.. هیچ وقت اینجوری نشده بود..گر*دنم رو بو*سه بارون کرده بود..
بدنم مور مور شده بود و دستام یخه یخ بود..
به شدت لذت میبردم و قلبم تند تند میزد..
گا*زی از گر*دنم گرفت..اخی گفتم و دستم رو لای موهاش بردم و به موهاش چنگ زدم..
دا*غ هولم داد عقب و به دیوار چسبوندم
د*ستام رو توی موهاش محکم کردم و سرش رو به زور از
گر*دنم جدا کردم و سرش رو آوردم بالا دقیقا روبروی صورتم..زل زدم تو چشمش..اونم زل زد تو چشمم..
خیلی شدید نفس نفس میزد.. مثل من..
چرا من انقدر این چشمای قهوه ای رو دوس داشتم؟
بغض کردم..
اما منو شکسته بود.. قلبم رو با رفتارش شکسته بود.. غرورم رو با اون دختر شکسته بود..
دلتنگش بودم ولی دلخور بودم... خیلی زیاد..
خم شد گردنبندم رو از روی زمین برداشت و نگاش کرد..
تهیونگ: داشتی برای رفتن پیش نماینده اسپانیا آماده میشدی؟
هه... چه موضوع بحث هیجان انگیز و مهمی
اروم به تایید سرتکون دادم..خشک و بی روح بودم و این کاملا مشخص بود..
امیدوار بودم بفهمه..گردنبند رو بلند کرد و گفت
تهیونگ: برگرد برات ببندم...
توان مقاومت و چونه زدن و حوصله بحث نداشتم..
اروم برگشتم و بهش پشت کردم..
قفل گردنبند رو باز کرد و گردنبند رو سمتم آورد..بغض کردم..
اروم موهام رو جمع کردم و روی شونه سمت چپم آوردم و نگهشون داشتم که راحت گردنبند رو ببنده..
گردنبند رو روی گردنم گذاشت و مشغول بستن قفلش شد..
یه خرده زیادی داشت با قفل کلنجار میرفت
نوک انگشتاش که به گر*دنم برخورد میکرد یه جوریم کرده بود..
نفسم رو سنگین بیرون دادم و از اینه بهش نگاه کردم..قفل گردنبند رو بست و هنوز به قفل گردنبند و یا شاید
گردنم خیره بود و بدون نگاه کردم بهم سرش رو جلو برد و ل*بش رو روی گر*دنم گذاشت..
پوستم خیلی شدید سوخت و تکون ریزی خوردم و لرزیدم.. چشمام رو بستم..دستش رو روی دستم که موهام رو گرفته بودم گذاشت و دستم رو پایین کشید..
انگشتاش رو از پشت دستم لای انگشتام قفل کرد..
چشمم رو باز کردم..از اینه نگاش کردم اونم داشت نگام میکرد..نگاهش برق میزد..
س*ینه ام تند تند بالا و پایین میشد..کمرم رو گرفت و منو سمت خودش برگردوند و سریع ل*بام رو قفل کرد..
خیلی گرم بود..د*ستش لای موهام و روی گر*دنم میچرخید.
خیلی سریع و بی وقفه میبو*سید..هیچ وقت اینجوری نبود بیش از حد داغ بود..
یه دستش رفت لای موهام و ل*باش رو از روی ل*بم روی گو*نه ام کشید و بعد ل*باش روی گر*دنم قرار گرفت..
تند تند و با عجله پشت سرهم به گر*دنم بو*سه میزد..
رفتارش گرم و بی اختیار و پر عط*ش بود..
خیلی پر ع*طش تشنه بود..
گرماش اونقدر زیاد بود که خیلی اسون داشت میسوزوندم
اختیارش رو از دست داده بود.. هیچ وقت اینجوری نشده بود..گر*دنم رو بو*سه بارون کرده بود..
بدنم مور مور شده بود و دستام یخه یخ بود..
به شدت لذت میبردم و قلبم تند تند میزد..
گا*زی از گر*دنم گرفت..اخی گفتم و دستم رو لای موهاش بردم و به موهاش چنگ زدم..
دا*غ هولم داد عقب و به دیوار چسبوندم
د*ستام رو توی موهاش محکم کردم و سرش رو به زور از
گر*دنم جدا کردم و سرش رو آوردم بالا دقیقا روبروی صورتم..زل زدم تو چشمش..اونم زل زد تو چشمم..
خیلی شدید نفس نفس میزد.. مثل من..
چرا من انقدر این چشمای قهوه ای رو دوس داشتم؟
بغض کردم..
۱۹.۰k
۱۸ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.