پارت هفتم گزارش عشق
صبح زود با صدای مهیبی از خواب پریدم دویدم سمت بیرون یونگی به شدت عصبی بود ترجیح دادم برگردم تو اتاقم تا ترکش هاش به من نخوره
خدمتکار : خانم بفرمایید صبحونه آقا منتظرتونه
ا،ت : آقا عصبی هستن بزار اروم شن منم میام
خ،پ: نگران نباش دخترم این پسر همیشه عصبی میشه بعد چیزی نمیگذره اروم میشه
خ،پ : خانم پارک چند سال با یونگی هستید ؟
خدمتکار : یه ۵ سالی هست مثل پسر نداشته خودمه میتونم بگم کاملا شناختمش
اشک تو چشمام حلقه زد دستای خانم پارک رو گرفتم وقتی بهش نگاه میگردم یاد مادرم می افتادم
خ،پ : عزیزم گریه کن زود برمیگردی پیش خانواده ات
یونگی : درسته از صحنه های احساسی اصلا خوشم نمیاد ولی شما دوتا کنارهم خیلی خوبید
ا،ت : یاااا تو از کجا پیدات شد
یونگی : همه جاهستم حالا نظرتون باخوردن دستپخت
خوشمزه خانم پارک چیه ؟
ا،ت : به شرطی که خودشم باهامون غذا بخوره
یونگی: قبوله خانم پارک ؟
خ ،پ : به خاطر ا،ت جانم قبوله حالا گریه نکن بیا بریم
دقیقا مثل بچه ها باهام رفتار میکردن انگار نه انگار
۲۸ سالمه و سنی ازم گذشته
ا،ت : خانم پارک میشه یه لحظه
خ،پ : جانم
ا،ت : میشه این لباستون رو عوض کنید من حس خوبی
بهش ندارم خیلی خوب میشه
با کمک هم لباس انتخاب کردیم وتنش کرد خوشگل شده بود من خیلی دوستش داشتم
یونگی : اووو خانم پارک چقدر دوست داشتنی
ا،ت : سلیقه من مگه بده آقای مین ؟
یونگی : تومنحصر به فردی عزیزم
تعجب کردم من رو انقدر مهربون خطابم کرد
شام رو خوردم و داشتم پشت میز بلند میشدم
یونگی : میتونمازت بخوام چند دقیقه بشینی ؟
ا،ت : چشم میشنوم
یونگی : راست بلد نیستم چطور باید اینکار رو انجام بدم چون تا حالا این کارو انجام ندادم ولی به نظرم الان بهترین موقع است ...
ا،ت : خب ادامه بده
یونگی : میخواستم بقیه زندگیم رو باهات تقسیم کنم
چشمام از تعجب گرد شده بود نمیخواستم باور کنم که یونگی ازم خواستگاری کرده بلند شد حلقه رو گذاشت روی میز چی بابد جوابش رو میداد
ا،ت : خب نمیتونم این رو قبول کنم من وشما به عنوان همکارهم هستیم من مدیر مالی و شما رئیس شرکت
یونگی : دلیلش چیه ؟
ا،ت : من نمیتونم تنها تصمیم بگیرم
یونگی: فرصت داری با خانوادت در میون بزاری و برای شناخت هم مدتی باهم دوست باشیم
خدمتکار : خانم بفرمایید صبحونه آقا منتظرتونه
ا،ت : آقا عصبی هستن بزار اروم شن منم میام
خ،پ: نگران نباش دخترم این پسر همیشه عصبی میشه بعد چیزی نمیگذره اروم میشه
خ،پ : خانم پارک چند سال با یونگی هستید ؟
خدمتکار : یه ۵ سالی هست مثل پسر نداشته خودمه میتونم بگم کاملا شناختمش
اشک تو چشمام حلقه زد دستای خانم پارک رو گرفتم وقتی بهش نگاه میگردم یاد مادرم می افتادم
خ،پ : عزیزم گریه کن زود برمیگردی پیش خانواده ات
یونگی : درسته از صحنه های احساسی اصلا خوشم نمیاد ولی شما دوتا کنارهم خیلی خوبید
ا،ت : یاااا تو از کجا پیدات شد
یونگی : همه جاهستم حالا نظرتون باخوردن دستپخت
خوشمزه خانم پارک چیه ؟
ا،ت : به شرطی که خودشم باهامون غذا بخوره
یونگی: قبوله خانم پارک ؟
خ ،پ : به خاطر ا،ت جانم قبوله حالا گریه نکن بیا بریم
دقیقا مثل بچه ها باهام رفتار میکردن انگار نه انگار
۲۸ سالمه و سنی ازم گذشته
ا،ت : خانم پارک میشه یه لحظه
خ،پ : جانم
ا،ت : میشه این لباستون رو عوض کنید من حس خوبی
بهش ندارم خیلی خوب میشه
با کمک هم لباس انتخاب کردیم وتنش کرد خوشگل شده بود من خیلی دوستش داشتم
یونگی : اووو خانم پارک چقدر دوست داشتنی
ا،ت : سلیقه من مگه بده آقای مین ؟
یونگی : تومنحصر به فردی عزیزم
تعجب کردم من رو انقدر مهربون خطابم کرد
شام رو خوردم و داشتم پشت میز بلند میشدم
یونگی : میتونمازت بخوام چند دقیقه بشینی ؟
ا،ت : چشم میشنوم
یونگی : راست بلد نیستم چطور باید اینکار رو انجام بدم چون تا حالا این کارو انجام ندادم ولی به نظرم الان بهترین موقع است ...
ا،ت : خب ادامه بده
یونگی : میخواستم بقیه زندگیم رو باهات تقسیم کنم
چشمام از تعجب گرد شده بود نمیخواستم باور کنم که یونگی ازم خواستگاری کرده بلند شد حلقه رو گذاشت روی میز چی بابد جوابش رو میداد
ا،ت : خب نمیتونم این رو قبول کنم من وشما به عنوان همکارهم هستیم من مدیر مالی و شما رئیس شرکت
یونگی : دلیلش چیه ؟
ا،ت : من نمیتونم تنها تصمیم بگیرم
یونگی: فرصت داری با خانوادت در میون بزاری و برای شناخت هم مدتی باهم دوست باشیم
۶۷.۴k
۱۷ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.