name:they are my reasons part:18

صبح)
نامجون: با توعم...صبحونه اتو بخور
ا.ت: .....
نامجون: ا.تتتتت
ا.ت: بله بله؟
نامجون: کجایی؟
ا.ت: تو فکر بودم
نامجون: فکر چی؟
ا.ت: درسام
نامجون: صبحونه اتو بخور
ا.ت: دارم میخورم
نامجون: من باید برم شرکت
ا.ت: میتونم بات بیام؟
نامجون: نه...با جیمین برو بیرون واسه خودت
ا.ت : اوکیییی
نامجون: دروغ گفتم( اروم)
ا.ت: هوم؟
نامجون: گفتم مراقب خودت باش
ا.ت: تو هم همینطور
(شب)
ا.ت رفته بود خونه ی جیمین باهم داشتن فیلم میدیدن
جیمین: کی میری خونه؟
ا.ت: میخوای زودتر برم؟(با خنده)
جیمین: نه منظورم این نبود گفتم ببینم چقدر وقت داریم.
ا.ت: نمیدونم...بابام پیام داد گفت نمیتونه بیاد امشب
جیمین: پس شب میمونی
ا.ت: نه
جیمین: من ازت نپرسیدم ... دستور دادم
ا.ت: مگه پادشاهی؟
جیمین: اره
ا.ت: پررو(با خنده)
(چند مین بعد)
جیمین: اره خلاصه بد ضایع شدم...
ا.ت: با درد به جیمین نگاه کرد
جیمین: خوبی؟
ا.ت: نه...سرم خیلی درد میکنه ... داره بدتر میشه
جیمین: بزار برم پایین ببینم قرص دارم
جیمین رفت پایین اما سر ا.ت هر ثانیه دردش بدتر میشد چشماش به زور میدید با بدبختی خودشو رسوند پایین
ا.ت: خیلی درد داره(با گریه)
جیمین: بیا بریم بیمار....ا.تتتتت
جیمین با ا.تی مواجه شد که روی زمین افتاده و از دماغش خون میاد
سریع سمتش رفت
جیمین: فاک...ا.ت... ا.ت میشنوی؟
جیمین: سریع ا.ت و بلند کرد و سمت شرکت نامجون حرکت کرد مطمئن بود نامجون حتما میدونه چشه اما خبر نداشت نامجون نمیدونه و کفریه از این موضوع
سریع به شرکت نامجون رفت و ا.ت روی تخت درازش کرد .ت روی تخت دراز کشیده بود . صورت و بدنش از عرق خیس شده بود
نامجون: چیکارش کردی؟؟؟(با ترس به ا.ت خیره شده بود)
جیمین: ه..هیچی...فقط داشتیم حرف میزدیم(با بغض)
ا.ت: دست..م...خیلی..درد میکنه....ی...یکی م..منو بیاره بیرون(با ناله و گریه)
تهیونگ: داره میمیره بدبخت
نامجون سمت جیمین رفت و یقه اش و گرفت
نامجون: عوضی بهم بگو چیکارششش کردیییییی(با داد )
جیمین: فقط بهم گفت سردرد داره موقعی رفتم قر...قرص بیارم اینطور شد(با گریه)
تهیونگ: ممکنه به خاطر قرصا باشه؟
نامجون: نمیدونم...تا الان سه تا ارام بخش بهش دادم ولی اروم نشده(با نگرانی به ا.ت خیره شد)
ا.ت دماغش شروع کرد به خون اومدن و بدنش میلرزید
جیمین و نامجون سمت ا.ت رفتن و نامجون شروع کرد به پاک کردن خون دماغش ولی تمومی نداشت.
ا.ت: ت..تهیونگ..تهیونگ..ا..ب..به ما..مان...بگو...ب..یاد...
تهیونگ که داشت از پنجره بیرونو نگاه میکرد چشاش و باز کرد و سریع سمت ا.ت برگشت
تهیونگ: چ..چی؟
#سناریو
#وانشات
#بی_تی_اس
#فن_فیک
#تک_پارتی
#کیپاپ
#ویسگون
#تهیونگ
#جونگکوک
#نامجون
#جیمین
#شوگا
#جین
#جیهوپ