زخم پارت ۶
زخم: پارت ۶
ا.ت: نه .میبینمت خدافظظظظ
لارا: خدافظظظظظظ
ا.ت : فردا دوستم لارا میخواد بیاد اینجا .
یونجون: ل..لارا؟ همون دوستت که.....
ا.ت: ( پرید وسط حرفش) تو روش کراش داری . اره همون .
یونجون: ب...برو بابا من رو کسی کراش ندارم .
ا.ت : اره جون عمت.
یونجون: عمه ی من عمه ی تو هم هست . بفهم .
ا.ت: باز شروع کرد . اصلا حوصله بحث ندارم باهات خیلی حرف میزنی .
یونجون: ممنونم. نظر لطفته
ا.ت: یونجون عزیزم .
یونجون: جانم
ا.ت: ببند
یونجون: خیلی خری .
ا.ت : میدونم .
تهیونک هم از وسط از دعوای این دوتا خندش گرفته بود و به زور خودشو نگه داشته بود که نخنده .
ا.ت: هوووف خسته شدم از دست تو یو دقیقه در اون گاراژ رو ببند . تهیونگ بلند شو بریم پانسمانت رو عوض کنم .
ته: چ...چی . باشه بریم
ا.ت کمک تهیونگ کرد و با هم رفتن اتاق تهیونگ .
ا.ت: خب بذار اول لبوزت رو دربیارم .
تهیونگ: خودم انجام میدونم .
ا.ت: دستت درد نمیگیره؟ میتونی؟
ته: اره میتونم .
ا.ت : اوکی پس تا باورت رو درمیاری منم وسایل رو بیارم ( لبخند)
ته: باشه . ( لبخند)
تهیونگ بلوزش رو در آورد و ا.ت هم وسایل رو آورد و آماده کرد .
ا.ت ویو:
وقتی برگشتم سمت تهیونگ محو عضله هاش شدم . قلبم آنقدر تند میزد که حس میکردم الان هست که از جاش دربیاد .
تهیونگ ویو:
ا.ت ازم خواست که بلوزم رو دربیارم تا پانسمان رو عوض کنه . وقتی بلوزم رو در آوردم برگشت سمتم و همینطوری محو شده بود و به بدن من زل زده بود . چند ثانیه تو همون حالت بود که دستمو جلوش تکون دادم که به خودش امد و گفت
ا.ت: ب...ببخشید حواسم پرتِ چیز شد....ام....چیز......اممممم
تهیونگ : بدن من؟( یه ابروش رو داده بالا و یه نگاه شیطانی آروم داره)
ا.ت: امممم....نه ...نه نه فقط داشتم نگاه به پانسمانت و زخمت میکردم .
تهیونگ: اوکی ( با همون چهره ی یکم شیطانی )
ا.ت ویو:
رفتم جلوش نشستم و پانسمان دستش رو باز کردم . کارای لازم رو کردم و دوباره باند رو پیچیدم و پانسمانش کردم . وقتی تموم شد داشتم وسایلم رو برمیداشتم که تهیونگ پرسید .
ته: دستت چی شده؟
ا.ت: این؟ موقع درصد کردن سوپ برید .
ته: واقعا؟ درد نمیکنه؟
ا.ت: نه بابا خیلی کوچیکه . چطور؟
ته: ه...همینطوری . گفتم شاید درد بکنه .
ا.ت: آها . نه درد نمیکنه . مرسی .
ته: خواهش میکنم .
ا.ت: من میرم دیگه تو هم راحت بخواب . شب به خیر .
ته: باشه . ممنونم شب تو هم بخیر .
ا.ت: مرسی
از اتاق تهیونگ آمدم بیرون و رفتم پایین .
هنوز هم ضربان قلبم بالا بود. خیلی تند میزد .
وقتی تصویرش میاد جلو چشماممممم..... چی میگی ا.ت برا خودت هاااا....دونه شدی..... هوووف بیخیال بذار برم بخوابم دیگه .
رفتم داخل اتاقی که مال یونجون بود .
دیدم یونجون خودش رو انداخته رو تخت و همه جای تخت رو گرفته .
ا.ت: راحت باش.
یونجون: یا عینک پی دی نیم کی آمدی .....
ا.ت: همین الان .
یونجون : آها .
ا.ت: برو اونور خوابم میاد .
یونجون: چشم بانو. بفرمایین .
ا.ت : زهر ماااار . بگیر بخواب .
یونجون: خیلی خب تو هم . شب خوش
ا.ت: شب خوشششش.
.............................
اسلاید ۲ لارا
اسلاید ۳ لباس لا را وقتی میخواد بره پیش. ا.ت
اسلاید ۴ لباس خود ا.ت وقتی لارا میاد .
تو پارت های بعدی میخونین.......
ا.ت: نه .میبینمت خدافظظظظ
لارا: خدافظظظظظظ
ا.ت : فردا دوستم لارا میخواد بیاد اینجا .
یونجون: ل..لارا؟ همون دوستت که.....
ا.ت: ( پرید وسط حرفش) تو روش کراش داری . اره همون .
یونجون: ب...برو بابا من رو کسی کراش ندارم .
ا.ت : اره جون عمت.
یونجون: عمه ی من عمه ی تو هم هست . بفهم .
ا.ت: باز شروع کرد . اصلا حوصله بحث ندارم باهات خیلی حرف میزنی .
یونجون: ممنونم. نظر لطفته
ا.ت: یونجون عزیزم .
یونجون: جانم
ا.ت: ببند
یونجون: خیلی خری .
ا.ت : میدونم .
تهیونک هم از وسط از دعوای این دوتا خندش گرفته بود و به زور خودشو نگه داشته بود که نخنده .
ا.ت: هوووف خسته شدم از دست تو یو دقیقه در اون گاراژ رو ببند . تهیونگ بلند شو بریم پانسمانت رو عوض کنم .
ته: چ...چی . باشه بریم
ا.ت کمک تهیونگ کرد و با هم رفتن اتاق تهیونگ .
ا.ت: خب بذار اول لبوزت رو دربیارم .
تهیونگ: خودم انجام میدونم .
ا.ت: دستت درد نمیگیره؟ میتونی؟
ته: اره میتونم .
ا.ت : اوکی پس تا باورت رو درمیاری منم وسایل رو بیارم ( لبخند)
ته: باشه . ( لبخند)
تهیونگ بلوزش رو در آورد و ا.ت هم وسایل رو آورد و آماده کرد .
ا.ت ویو:
وقتی برگشتم سمت تهیونگ محو عضله هاش شدم . قلبم آنقدر تند میزد که حس میکردم الان هست که از جاش دربیاد .
تهیونگ ویو:
ا.ت ازم خواست که بلوزم رو دربیارم تا پانسمان رو عوض کنه . وقتی بلوزم رو در آوردم برگشت سمتم و همینطوری محو شده بود و به بدن من زل زده بود . چند ثانیه تو همون حالت بود که دستمو جلوش تکون دادم که به خودش امد و گفت
ا.ت: ب...ببخشید حواسم پرتِ چیز شد....ام....چیز......اممممم
تهیونگ : بدن من؟( یه ابروش رو داده بالا و یه نگاه شیطانی آروم داره)
ا.ت: امممم....نه ...نه نه فقط داشتم نگاه به پانسمانت و زخمت میکردم .
تهیونگ: اوکی ( با همون چهره ی یکم شیطانی )
ا.ت ویو:
رفتم جلوش نشستم و پانسمان دستش رو باز کردم . کارای لازم رو کردم و دوباره باند رو پیچیدم و پانسمانش کردم . وقتی تموم شد داشتم وسایلم رو برمیداشتم که تهیونگ پرسید .
ته: دستت چی شده؟
ا.ت: این؟ موقع درصد کردن سوپ برید .
ته: واقعا؟ درد نمیکنه؟
ا.ت: نه بابا خیلی کوچیکه . چطور؟
ته: ه...همینطوری . گفتم شاید درد بکنه .
ا.ت: آها . نه درد نمیکنه . مرسی .
ته: خواهش میکنم .
ا.ت: من میرم دیگه تو هم راحت بخواب . شب به خیر .
ته: باشه . ممنونم شب تو هم بخیر .
ا.ت: مرسی
از اتاق تهیونگ آمدم بیرون و رفتم پایین .
هنوز هم ضربان قلبم بالا بود. خیلی تند میزد .
وقتی تصویرش میاد جلو چشماممممم..... چی میگی ا.ت برا خودت هاااا....دونه شدی..... هوووف بیخیال بذار برم بخوابم دیگه .
رفتم داخل اتاقی که مال یونجون بود .
دیدم یونجون خودش رو انداخته رو تخت و همه جای تخت رو گرفته .
ا.ت: راحت باش.
یونجون: یا عینک پی دی نیم کی آمدی .....
ا.ت: همین الان .
یونجون : آها .
ا.ت: برو اونور خوابم میاد .
یونجون: چشم بانو. بفرمایین .
ا.ت : زهر ماااار . بگیر بخواب .
یونجون: خیلی خب تو هم . شب خوش
ا.ت: شب خوشششش.
.............................
اسلاید ۲ لارا
اسلاید ۳ لباس لا را وقتی میخواد بره پیش. ا.ت
اسلاید ۴ لباس خود ا.ت وقتی لارا میاد .
تو پارت های بعدی میخونین.......
۲.۹k
۰۷ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.