فیک King of the Moon🍷🧛🏻♂️🩸پارت¹⁷
جین هی « از کی؟
شوگا « از وقتی وارد اتاق شدی.....
جین هی «( توی دلم) خاک تو سرت جین هی آبروت رفت....) خب هیچی...اصلا هر چی دیدی فراموش کن....باشه؟
شوگا « فراموش نمیکنم...باید جواب پس بدی.....اما الان دیرمون شده....برو تا من حاضر شم.....
جین هی « اره اره ایده خوبیه......دستگیره در رو گرفتم تا برم که گفت
شوگا « خیلی خوشگل شدی
جین هی « هان؟ تو چی گفتی الان؟
شوگا « هیچی
جین هی « اوهوم....پس فعلا خداحافظ یون یون
شوگا « لباس هامو پوشیدم و رفتم بیرون...جین هی جدا از اینکه یه کم خُل بود اما الان شبیه ملکه ها شده بود.....بعد از اینکه چک کردم همه چیز مرتبه رفتم سالن اصلی.....سوفی و الکس هم اونجا منتظر بودن...
الکس « از دیشب سوفی حسابی غر غر کرده بود و توی ذهنش اون دختره که ظاهرا اسمش جین هی هست رو تیکه تیکه کرده بود....لیوان شرابم رو برداشتم و کمی از اون نوشیدم که دیدم یونگی با یه دختر زیبا که دست کمی از ملکه ها نداشت اومد.....واوووووو..به شونه سوفی زدم و دختره رو نشونش دادم....رقیبت اومد.....حالا فهمیدم چرا یونگی اینقدر دوستش داره
سوفیا « کلافه به اون دوتا نگاه کردم....هر کس با من در بیفته حکمش مرگه.....حسابت رو میرسم دختر جون
جین هی « با یونگی رفتیم سالن اصلی جایی که همه منتظر بودن....همین که رسیدیم چشمم به اون خرمگس و پسرعموی یونگی اوفتاده....یه لباس سفید سلطنتی با خز های سفید پشمی به تن داشت....یونگی و اون پسر عموه که اسمش اکلس بود هم لباس های دیشبشون رو پوشیده بودن.....وقتی نزدیکشون شدیم سلامی کردم و پشت سر یونگی ایستادم....میدونم اونا منتظر بودن من بهشون تعظیم کنم....اما کور خوندن....
سوفیا « حتی وجودش رو مخ بود....اینکه تعظیم نکرده بود بدترش کرد....برای همین خطاب به یونگی گفتم « عالیجناب به این دختر احترام گذاشتن یاد ندادید؟
شوگا « از همین الان دعوای این دوتا شروع شده بود و خدا میدونست به چی خطم میشه....اومدم جواب بدم که جین هی پرید وسط حرفم
جین هی « چرا اتفاقا بهم گفتن به اعضای خاندان سلطنتی باید تعظیم کرد.....اما من جز شاه کسی رو از خاندان سلطنتی نمیبینم....
شوگا « به سختی جلوی پوزخندم رو گرفتم.....مثل اینکه جین هی منتظر بود سوفی حرف بزنه تا کارش رو یک سره کنه
سوفی « خنده ای عصبی کردم.....خودتو معرفی نمیکنی انسان؟
الکس« عجب دختر کراشی بود.....هم خوشگل بود...هم سرزبون دار....فکر کنم قراره یه مبارزه جذاب در پیش داشته باشیم...
جین هی « آممم فکر کنم منو میشناسی دیگه....کل کاخ رو زیر و رو کردی برای پیدا کردن من...اما بزار خودم رو کامل معرفی کنم...کیم جین هی هستم....
اسلاید بعدی لباس سوفیا🍡🍷🕶
ببخشید دیر شد نت نداشتم
شوگا « از وقتی وارد اتاق شدی.....
جین هی «( توی دلم) خاک تو سرت جین هی آبروت رفت....) خب هیچی...اصلا هر چی دیدی فراموش کن....باشه؟
شوگا « فراموش نمیکنم...باید جواب پس بدی.....اما الان دیرمون شده....برو تا من حاضر شم.....
جین هی « اره اره ایده خوبیه......دستگیره در رو گرفتم تا برم که گفت
شوگا « خیلی خوشگل شدی
جین هی « هان؟ تو چی گفتی الان؟
شوگا « هیچی
جین هی « اوهوم....پس فعلا خداحافظ یون یون
شوگا « لباس هامو پوشیدم و رفتم بیرون...جین هی جدا از اینکه یه کم خُل بود اما الان شبیه ملکه ها شده بود.....بعد از اینکه چک کردم همه چیز مرتبه رفتم سالن اصلی.....سوفی و الکس هم اونجا منتظر بودن...
الکس « از دیشب سوفی حسابی غر غر کرده بود و توی ذهنش اون دختره که ظاهرا اسمش جین هی هست رو تیکه تیکه کرده بود....لیوان شرابم رو برداشتم و کمی از اون نوشیدم که دیدم یونگی با یه دختر زیبا که دست کمی از ملکه ها نداشت اومد.....واوووووو..به شونه سوفی زدم و دختره رو نشونش دادم....رقیبت اومد.....حالا فهمیدم چرا یونگی اینقدر دوستش داره
سوفیا « کلافه به اون دوتا نگاه کردم....هر کس با من در بیفته حکمش مرگه.....حسابت رو میرسم دختر جون
جین هی « با یونگی رفتیم سالن اصلی جایی که همه منتظر بودن....همین که رسیدیم چشمم به اون خرمگس و پسرعموی یونگی اوفتاده....یه لباس سفید سلطنتی با خز های سفید پشمی به تن داشت....یونگی و اون پسر عموه که اسمش اکلس بود هم لباس های دیشبشون رو پوشیده بودن.....وقتی نزدیکشون شدیم سلامی کردم و پشت سر یونگی ایستادم....میدونم اونا منتظر بودن من بهشون تعظیم کنم....اما کور خوندن....
سوفیا « حتی وجودش رو مخ بود....اینکه تعظیم نکرده بود بدترش کرد....برای همین خطاب به یونگی گفتم « عالیجناب به این دختر احترام گذاشتن یاد ندادید؟
شوگا « از همین الان دعوای این دوتا شروع شده بود و خدا میدونست به چی خطم میشه....اومدم جواب بدم که جین هی پرید وسط حرفم
جین هی « چرا اتفاقا بهم گفتن به اعضای خاندان سلطنتی باید تعظیم کرد.....اما من جز شاه کسی رو از خاندان سلطنتی نمیبینم....
شوگا « به سختی جلوی پوزخندم رو گرفتم.....مثل اینکه جین هی منتظر بود سوفی حرف بزنه تا کارش رو یک سره کنه
سوفی « خنده ای عصبی کردم.....خودتو معرفی نمیکنی انسان؟
الکس« عجب دختر کراشی بود.....هم خوشگل بود...هم سرزبون دار....فکر کنم قراره یه مبارزه جذاب در پیش داشته باشیم...
جین هی « آممم فکر کنم منو میشناسی دیگه....کل کاخ رو زیر و رو کردی برای پیدا کردن من...اما بزار خودم رو کامل معرفی کنم...کیم جین هی هستم....
اسلاید بعدی لباس سوفیا🍡🍷🕶
ببخشید دیر شد نت نداشتم
۶۱.۰k
۱۴ بهمن ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۹۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.