عشق ارباب
پارت۱۳
کنار ارباااااب نه جونگ کوک وایستاده بودم که لیا رو دیدم از صبح ندیدمش
ات: اربابببب
که با نگاه جونگ کوک فهمیدم چی شده
ات: نه نه جونگ کوک شی میشه برم پیش دوستم؟
کوک: برو
ات: مرسی
رفتم پیش لیا
ات: لیاااااا
لیا: اتتتتت
ات: چرا از صبح نبودی
لیا: خودت که دیدی
ات: اره لیاااا یه چیزی شده مثل اینکه من از تو خثشگل ترم چوننن
لیا: چی کی همچین چیزی گفته اصلام
ات: عوضییی چونن من انتخاب شدم(ناراحت)
لیا: چی؟؟(داد) چرا تو؟ ات اشکال نداره هیچی نیست اوکی
ات: باشه
لیا: دیگه ناراحت نباش باشه به جاش دیگه نمیخواد ساعت پنج صبح بلند بشی
ات: تنها خوبی که داره همینه
لیا: اره باید به همینا فکر کنی
انقدر ناراحت بودم که سریع بغلش کردم
ات: لیا دارم بدبخت میشم(گریه)
لیا: ات این چه حرفیه دختر تو خیلی هم خوشبختی حالا الان بدشانسی اوردی چیزی نیست که قول میدم خثدم کنارت باشم تا اخرش
ات: قول
لیا: قول میدم
از بغلش اومدم بیرون که دیدم جونگ کوک داره اشاره میکنه که برم پیشش
ات: ارباب کارم داره خدافظ
لیا: خدافظ
شاید بگه که بهش بگم جونگ کوک منم جلو خودش بهش بگم ولی نمیتونم بقیه موقع ها بهش بگم رفتم پیشش و دوباره کنارش وایسادم
ات: کارم داشتین
♡چه موادب چه رسمی
کوک: نه هیونگ الان اینجوری شده
کوک: ات سلام کن دوستم جی هوپ
ات: اهااا سلام ات هستم هم... سر... ه جونگ کوک شی
جی هوپ: معلومه زن داداش خیلی با ادبه
کوک: اره دیگه
♡فکر کنم من دیر رسیدم
کوک: اره خیلی
♡خوب پس خودم خودمو معرفی میکنم
♡سلام زن داداش من نامجون هستم کیم نامجون
ات: اااا بله خوشبختم من ات هستم لی ات
ویو کوک
اولین باری بود که فامیلشو میشنوم لی اتت
داشت کم کم مهمونی تموم میشود که اون عوضی دوباره سرو کلش پیدا شد ...
کنار ارباااااب نه جونگ کوک وایستاده بودم که لیا رو دیدم از صبح ندیدمش
ات: اربابببب
که با نگاه جونگ کوک فهمیدم چی شده
ات: نه نه جونگ کوک شی میشه برم پیش دوستم؟
کوک: برو
ات: مرسی
رفتم پیش لیا
ات: لیاااااا
لیا: اتتتتت
ات: چرا از صبح نبودی
لیا: خودت که دیدی
ات: اره لیاااا یه چیزی شده مثل اینکه من از تو خثشگل ترم چوننن
لیا: چی کی همچین چیزی گفته اصلام
ات: عوضییی چونن من انتخاب شدم(ناراحت)
لیا: چی؟؟(داد) چرا تو؟ ات اشکال نداره هیچی نیست اوکی
ات: باشه
لیا: دیگه ناراحت نباش باشه به جاش دیگه نمیخواد ساعت پنج صبح بلند بشی
ات: تنها خوبی که داره همینه
لیا: اره باید به همینا فکر کنی
انقدر ناراحت بودم که سریع بغلش کردم
ات: لیا دارم بدبخت میشم(گریه)
لیا: ات این چه حرفیه دختر تو خیلی هم خوشبختی حالا الان بدشانسی اوردی چیزی نیست که قول میدم خثدم کنارت باشم تا اخرش
ات: قول
لیا: قول میدم
از بغلش اومدم بیرون که دیدم جونگ کوک داره اشاره میکنه که برم پیشش
ات: ارباب کارم داره خدافظ
لیا: خدافظ
شاید بگه که بهش بگم جونگ کوک منم جلو خودش بهش بگم ولی نمیتونم بقیه موقع ها بهش بگم رفتم پیشش و دوباره کنارش وایسادم
ات: کارم داشتین
♡چه موادب چه رسمی
کوک: نه هیونگ الان اینجوری شده
کوک: ات سلام کن دوستم جی هوپ
ات: اهااا سلام ات هستم هم... سر... ه جونگ کوک شی
جی هوپ: معلومه زن داداش خیلی با ادبه
کوک: اره دیگه
♡فکر کنم من دیر رسیدم
کوک: اره خیلی
♡خوب پس خودم خودمو معرفی میکنم
♡سلام زن داداش من نامجون هستم کیم نامجون
ات: اااا بله خوشبختم من ات هستم لی ات
ویو کوک
اولین باری بود که فامیلشو میشنوم لی اتت
داشت کم کم مهمونی تموم میشود که اون عوضی دوباره سرو کلش پیدا شد ...
۱۰.۵k
۲۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.