*ات*
*ات*
همیشه همون روزای تکراری میگذشت.به خاطر گم شدن نیزه فرمانده پارک هوجین کتک خوردم.
5 ماه میگزره و روزی میرسه.. بله همون روز که قراره یه سرباز بشم.
5 ساله شده که سرباز مین رو نمیبینم امروز اخرین ازمون و میشم یه سرباز رسمی. و نفرات برتر بعد ثبت نمرات اعلام میشن. اخرین ازمون دفاع بدون شمشیر
ات : این دیگه چجور ازمونیه. میلی همه با شمشیر و نیزه میجنگن دیگه
کوک : اره ولی یه وقتایی پیش میاد شمشیر از دستش میره. باید بلد باشه بدون شمشیر از خودش دفاع کنه این ازمون تو همه ستونا هست
پارک هوجین : این ازمون اولین نفر برتر رو مشخص میکنه و نمرش ثبت میشه
پس..سرباز مین اینطور ب عنوان نفر اول قبول شد
هوجین : لی ات، پارک لونا
*بعد 1 ساعت *
همه رو مینداختم زمین. داشتم خسته میشدم
هوجین : لی ات، جئون جونگ کوک
کوک : قربان..نمیشه استراحت بدین؟ لی ات خستن
هوجین : وسط جنگ هم میخواین همینو بگین؟!قراره بیشتر از این هم بجنگین. شما برا جان خودتون میجنگید یا برای جان مردمتون؟! *داد*
فقد جونگ کوک موند. کافیه بندازمش زمین. مثل 5 سال پیش
کوک : ات بلند شو!
تهیونگ : ات کل این راهو اومدی ک انتقام خانوادتو بگیری!
جیمین : نزار خستگی بدنتو قلدری کنه. بلند شو ات! بزار سرباز مین بهت افتخار کنه!
ات : *لبخند*
بلند شدم. جونگ کوک لبخندی زد و دستاشو مشت کرد و روبه جلو اورد
کوک : تمام قدرتتو نشون بده
سری تکون دادم و با صدای فرمانده پارک شروع کردیم. خواست بهم مشت بزنه ولی جاخالی دادم. مثل دفه قبل خواستم بندازمش زمین ولی اونم جا خالی داد. ینی...حرکتمو حفظ کرد
کوک : یه کلک دیگه روم جواب نمیده. فک کنم اولین نفر برتر نصیب من میشه
ات : تو خوابت ببینی
خواستم بهش مشت بزنم ولی هر دودستامو تو یه دستش گرف و ب پشتم قفل کرد و با بازو اون دستش گلومو فشار میداد
کوک : تسلیم شو!
هوجین : لی ات...ادامه میدی یا کنار میکشی؟
ات : ادامه میدم! *داد*
پاهامو به پاهای کوک قفل کردم و دوتامونو انداختم زمین و تونستم از دستش ازاد بشم ولی انگار ب شونش و شکمش فشار اومد چون من روش افتادم
هوجین : جئون؟
کوک : ادامه میدم!
ات : جونگ کوک!
کوک : چیه میخوای تسلیم شی؟
ات : نه ولی..
کوک : پس بجنگ
چرا یدفه اینطور شده. اینقد مقام سرباز برتر رو میخواد؟ باید بخاطرش دست بکشم یا باش بجنگم؟
میخواست بهم مشت بزنه دستشو گرفتم و انداختمش زمین
ات : تسلیم شو!
کوک : تا نبینم با کل قدرتت میجنگی دست نمیکشم.
ات : الان نمیتونم حتی بلند شی تسلیم شو
کوک : ازمونو جدی بگیر! *داد*
ات :....
کوک : ما ب عنوان دوستات تا اخر همرات نیستیم. ولی قلب یه میلی همیشه همراهته. پس بجنگ! هول نباش!
ات :*بغض*
کوک : بجنگ ات!!! *داد*
همیشه همون روزای تکراری میگذشت.به خاطر گم شدن نیزه فرمانده پارک هوجین کتک خوردم.
5 ماه میگزره و روزی میرسه.. بله همون روز که قراره یه سرباز بشم.
5 ساله شده که سرباز مین رو نمیبینم امروز اخرین ازمون و میشم یه سرباز رسمی. و نفرات برتر بعد ثبت نمرات اعلام میشن. اخرین ازمون دفاع بدون شمشیر
ات : این دیگه چجور ازمونیه. میلی همه با شمشیر و نیزه میجنگن دیگه
کوک : اره ولی یه وقتایی پیش میاد شمشیر از دستش میره. باید بلد باشه بدون شمشیر از خودش دفاع کنه این ازمون تو همه ستونا هست
پارک هوجین : این ازمون اولین نفر برتر رو مشخص میکنه و نمرش ثبت میشه
پس..سرباز مین اینطور ب عنوان نفر اول قبول شد
هوجین : لی ات، پارک لونا
*بعد 1 ساعت *
همه رو مینداختم زمین. داشتم خسته میشدم
هوجین : لی ات، جئون جونگ کوک
کوک : قربان..نمیشه استراحت بدین؟ لی ات خستن
هوجین : وسط جنگ هم میخواین همینو بگین؟!قراره بیشتر از این هم بجنگین. شما برا جان خودتون میجنگید یا برای جان مردمتون؟! *داد*
فقد جونگ کوک موند. کافیه بندازمش زمین. مثل 5 سال پیش
کوک : ات بلند شو!
تهیونگ : ات کل این راهو اومدی ک انتقام خانوادتو بگیری!
جیمین : نزار خستگی بدنتو قلدری کنه. بلند شو ات! بزار سرباز مین بهت افتخار کنه!
ات : *لبخند*
بلند شدم. جونگ کوک لبخندی زد و دستاشو مشت کرد و روبه جلو اورد
کوک : تمام قدرتتو نشون بده
سری تکون دادم و با صدای فرمانده پارک شروع کردیم. خواست بهم مشت بزنه ولی جاخالی دادم. مثل دفه قبل خواستم بندازمش زمین ولی اونم جا خالی داد. ینی...حرکتمو حفظ کرد
کوک : یه کلک دیگه روم جواب نمیده. فک کنم اولین نفر برتر نصیب من میشه
ات : تو خوابت ببینی
خواستم بهش مشت بزنم ولی هر دودستامو تو یه دستش گرف و ب پشتم قفل کرد و با بازو اون دستش گلومو فشار میداد
کوک : تسلیم شو!
هوجین : لی ات...ادامه میدی یا کنار میکشی؟
ات : ادامه میدم! *داد*
پاهامو به پاهای کوک قفل کردم و دوتامونو انداختم زمین و تونستم از دستش ازاد بشم ولی انگار ب شونش و شکمش فشار اومد چون من روش افتادم
هوجین : جئون؟
کوک : ادامه میدم!
ات : جونگ کوک!
کوک : چیه میخوای تسلیم شی؟
ات : نه ولی..
کوک : پس بجنگ
چرا یدفه اینطور شده. اینقد مقام سرباز برتر رو میخواد؟ باید بخاطرش دست بکشم یا باش بجنگم؟
میخواست بهم مشت بزنه دستشو گرفتم و انداختمش زمین
ات : تسلیم شو!
کوک : تا نبینم با کل قدرتت میجنگی دست نمیکشم.
ات : الان نمیتونم حتی بلند شی تسلیم شو
کوک : ازمونو جدی بگیر! *داد*
ات :....
کوک : ما ب عنوان دوستات تا اخر همرات نیستیم. ولی قلب یه میلی همیشه همراهته. پس بجنگ! هول نباش!
ات :*بغض*
کوک : بجنگ ات!!! *داد*
۵۹.۴k
۱۳ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.