پارت ۱۰۵
پشت رستوران يه فضاي سبز خيلي رويايي و قشنگ بود. با شبنم و بنفشه کلي عکس اون جا گرفته بوديم. يه بهشت کوچولو بود. راهم و به اون سمت کج کردم و رفتم پشت رستوارن. خدا رو شکر خلوت بود و جز آرتان کسي اون جا نبود. در حالي که دستش و کرده بود توي جيب شلوارش، وسط پارک ايستاده بود و با جديت به من نگاه مي کرد. نزديکش که رسيدم گفت:
- کاش هميشه دختر خوبي بودي.
- اين مسخره بازيا يعني چي؟
- اين سواليه که من دقيقا الان مي خواستم از تو بپرسم.
- آبروم و جلوي دوستام بردي.
- اين به اون در که توام آبروي من و جلوي مامان بابام بردي. انگار يادت نيست قرارمون چي بود! تو بايد نقش دوست دختر من و بازي مي کردي. يعني من و تو از قبل با هم حرف زده بوديم و قرارامون رو هم گذاشته بوديم. اون دو هفته وقت لعنتي چي بود يهو اين وسط؟
- هر دختري نياز به مهلت داره.
- بله، ولي نه دختري مثل تو که از خداشه من بگيرمش.
جيغ کشيدم:
- خفه شــــو!
خواستم برم که مچ دستم و گرفت. با شتاب مچم و از دستش خارج کردم و شروع کردم به دويدن،. دستم و سفت گرفت و چنان فشار مي داد که استخونام داشت پودر مي شد. گفت:
- اين بازي ايه که خودت شروعش کردي دختر خانوم. اجازه نمي دم با غرورم بازي کني. من با پدر و مادرم حرف زدم و نمي ذارم سکه ي يه پولم کني. فردا زنگ مي زني خونه مون و جواب مثبتت و به مامانم مي گي. فهميدي؟
داشتم از زور درد مي مردم، ولي گفتم:
- محاله، اصلا من پشيمون...
فشار دستش بيشتر شد. از درد جيغ زدم و اشک هام سرازير شد. از ناتواني خودم لجم گرفت. حق نداشتم جلوي اون غول بي شاخ و دم اين جوري ضعف نشون بدم. آرتان دوباره گفت:
- زنگ مي زني.
چاره اي نبود. اگه بازم مخالفت مي کردم دستم و مي شکست. ميون هق هق گفتم:
- باشه، باشه، کثافت ولم کن دستم شکست.
فشار دستش کم شد و ولم کرد. خودم و کشيدم کنار و گفتم:
- وحشي.
از جيبش دستمالي در آورد و گفت:
- مثل بچه ها اشکت دم مشکته! بگير پاک کن اشک هات و. فردا منتظر زنگت هستم. يادت باشه که اگه يادت بره اون روي من و هم مي بيني.
- نيست که الان نديدم!
- اين نصفش بود، براي ترسوندن تو.
بدون اين که دستمال و بگيرم، راهم و گرفتم و رفتم سمت ماشين. بنفشه و شبنم هم کنار ماشين منتظرم ايستاده بودن. کاملا ناخودآگاه کليدم و از توي کيفم در آوردم و رفتم سمت ماشينش. بنفشه و شبنم فقط نگاه مي کردن و نمي دونستن قصدم چيه. به ماشين که رسيدم، کليد و گذاشتم روي بدنه ي خوشگلش و با غيض يه خط سر تا سري روي بدنه اش کشيدم. از اول تا آخر. بنفشه جيغ زد:
-
- کاش هميشه دختر خوبي بودي.
- اين مسخره بازيا يعني چي؟
- اين سواليه که من دقيقا الان مي خواستم از تو بپرسم.
- آبروم و جلوي دوستام بردي.
- اين به اون در که توام آبروي من و جلوي مامان بابام بردي. انگار يادت نيست قرارمون چي بود! تو بايد نقش دوست دختر من و بازي مي کردي. يعني من و تو از قبل با هم حرف زده بوديم و قرارامون رو هم گذاشته بوديم. اون دو هفته وقت لعنتي چي بود يهو اين وسط؟
- هر دختري نياز به مهلت داره.
- بله، ولي نه دختري مثل تو که از خداشه من بگيرمش.
جيغ کشيدم:
- خفه شــــو!
خواستم برم که مچ دستم و گرفت. با شتاب مچم و از دستش خارج کردم و شروع کردم به دويدن،. دستم و سفت گرفت و چنان فشار مي داد که استخونام داشت پودر مي شد. گفت:
- اين بازي ايه که خودت شروعش کردي دختر خانوم. اجازه نمي دم با غرورم بازي کني. من با پدر و مادرم حرف زدم و نمي ذارم سکه ي يه پولم کني. فردا زنگ مي زني خونه مون و جواب مثبتت و به مامانم مي گي. فهميدي؟
داشتم از زور درد مي مردم، ولي گفتم:
- محاله، اصلا من پشيمون...
فشار دستش بيشتر شد. از درد جيغ زدم و اشک هام سرازير شد. از ناتواني خودم لجم گرفت. حق نداشتم جلوي اون غول بي شاخ و دم اين جوري ضعف نشون بدم. آرتان دوباره گفت:
- زنگ مي زني.
چاره اي نبود. اگه بازم مخالفت مي کردم دستم و مي شکست. ميون هق هق گفتم:
- باشه، باشه، کثافت ولم کن دستم شکست.
فشار دستش کم شد و ولم کرد. خودم و کشيدم کنار و گفتم:
- وحشي.
از جيبش دستمالي در آورد و گفت:
- مثل بچه ها اشکت دم مشکته! بگير پاک کن اشک هات و. فردا منتظر زنگت هستم. يادت باشه که اگه يادت بره اون روي من و هم مي بيني.
- نيست که الان نديدم!
- اين نصفش بود، براي ترسوندن تو.
بدون اين که دستمال و بگيرم، راهم و گرفتم و رفتم سمت ماشين. بنفشه و شبنم هم کنار ماشين منتظرم ايستاده بودن. کاملا ناخودآگاه کليدم و از توي کيفم در آوردم و رفتم سمت ماشينش. بنفشه و شبنم فقط نگاه مي کردن و نمي دونستن قصدم چيه. به ماشين که رسيدم، کليد و گذاشتم روي بدنه ي خوشگلش و با غيض يه خط سر تا سري روي بدنه اش کشيدم. از اول تا آخر. بنفشه جيغ زد:
-
۲.۷k
۲۸ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.