⊙جُدایی نامُمکِن⊙
⊙جُدایی نامُمکِن⊙
#part11
ارسلان:تو فکر بودم اگر نتونم دیامو نجات بدم چی اگه شکست بخورم چی یهو پانیذ منو از افکارم کشید بیرون
پانیذ:ارسلان انقدر سیگار نکش
ارسلان:ولم کن پانیذ
پانیذ:ارسلان یعنی چی ولم کن نگا کن به چه روزی افتادی چشاتو نگاه گود افتاده
ارسلان:پانیذ بفهم یه تیکه از وجودم داره اذاب میکشه خب بعد انتظار داری خیلی راحت بگیرم بخوابم هاا(با داد)
پانیذ:ارسلانننن دیانا انقدر ارزش نداره که تو خودت واینجوری میکنی
ارسلان:با حرفش عصبی شدم دیگه هیچی نفهمیدم و زمانی که به خودم اومدم دیدم گوش پانیذ قرمزه
پانید:وقتی ارسلان یه زد در گوشم گوشم سوت کشید رفتم وسایلمو جمع کردم رفتم بیرون
ممد:پانیذ کجاا
پانیذ:ولم کن ممد
ممد:پانیذ صبر کن
پانید:ممد تروخدا ولم کن
ممد:پانیذ و چسبوندم به دیوار و لبامو گذاشتم رو لباش
پانیذ:ممد حرفمو برید و ازم لب گرفت بعد از ۵دیقه هلش دادم
ممد:حالا میمونی
پانیذ:نه عوضی من تو رو رفیقم میدونستم ولی تو چی(با گریه و یکمی صدای بلند)
رصا:پانیذ
پانیذ:دویدم و رضارو بغلش کردم گریه کردم
رضا:چیکارش کردی
ممد:یه لب کوچیک
رصا:ممد(با تعجب و متاسفی)
پانیذ:رصا من باید برم ببخشید اینو بدون همیشه تو قلبمی خدافظ
رضا:پانیذ
ارسلان:تو اتاق نشستمو گریه کردم واقعا حالم از خودم داشت بهم میخورد که یهو دیدم تو بغل یه نفرم
مهشاد:رفتم تو اتاق و ارسلانو دیدم رفتم بغلش کردم
ارسلان:مهشاد از خودم حالم بهم میخوره
مهشاد:چرا اخهه تو به این مهربونی
ارسلان:من دل پانیذ شکوندم
مهشاد:میخوای توضیح بدی چیشده
ارسلان:من...
ادامه دارد...
#part11
ارسلان:تو فکر بودم اگر نتونم دیامو نجات بدم چی اگه شکست بخورم چی یهو پانیذ منو از افکارم کشید بیرون
پانیذ:ارسلان انقدر سیگار نکش
ارسلان:ولم کن پانیذ
پانیذ:ارسلان یعنی چی ولم کن نگا کن به چه روزی افتادی چشاتو نگاه گود افتاده
ارسلان:پانیذ بفهم یه تیکه از وجودم داره اذاب میکشه خب بعد انتظار داری خیلی راحت بگیرم بخوابم هاا(با داد)
پانیذ:ارسلانننن دیانا انقدر ارزش نداره که تو خودت واینجوری میکنی
ارسلان:با حرفش عصبی شدم دیگه هیچی نفهمیدم و زمانی که به خودم اومدم دیدم گوش پانیذ قرمزه
پانید:وقتی ارسلان یه زد در گوشم گوشم سوت کشید رفتم وسایلمو جمع کردم رفتم بیرون
ممد:پانیذ کجاا
پانیذ:ولم کن ممد
ممد:پانیذ صبر کن
پانید:ممد تروخدا ولم کن
ممد:پانیذ و چسبوندم به دیوار و لبامو گذاشتم رو لباش
پانیذ:ممد حرفمو برید و ازم لب گرفت بعد از ۵دیقه هلش دادم
ممد:حالا میمونی
پانیذ:نه عوضی من تو رو رفیقم میدونستم ولی تو چی(با گریه و یکمی صدای بلند)
رصا:پانیذ
پانیذ:دویدم و رضارو بغلش کردم گریه کردم
رضا:چیکارش کردی
ممد:یه لب کوچیک
رصا:ممد(با تعجب و متاسفی)
پانیذ:رصا من باید برم ببخشید اینو بدون همیشه تو قلبمی خدافظ
رضا:پانیذ
ارسلان:تو اتاق نشستمو گریه کردم واقعا حالم از خودم داشت بهم میخورد که یهو دیدم تو بغل یه نفرم
مهشاد:رفتم تو اتاق و ارسلانو دیدم رفتم بغلش کردم
ارسلان:مهشاد از خودم حالم بهم میخوره
مهشاد:چرا اخهه تو به این مهربونی
ارسلان:من دل پانیذ شکوندم
مهشاد:میخوای توضیح بدی چیشده
ارسلان:من...
ادامه دارد...
۵.۱k
۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.