فیک کوک (اعتماد)پارت۲۷
از زبان ا/ت
عمو هو گفت : ا/ت جان عزیزم اول بیا پایین بعد حرف میزنیم
تموم صورتم خیس بود انگار هرچی آب تو چشمام بود رو خالی کرده بودم
اعصبی خندیدم و گفتم : چرا؟چرا جونم براتون مهمه چون اون اموال لعنتی رو ازم بگیرید آره؟
تهیونگ گفت : ا/ت بیا پایین خب ؟
یه قدم دیگه عقب رفتم یک قدم بر می داشتم باید به مرگ سلام میکردم
جونگ کوک سمتم قدم برمیداشت گفتم : نیا..نیا لعن..آه..
سرفه کردم از نفس افتادم زانو هام تحلیل رفتن و چشمام رو به سیاهی.. وقتی تعادلم رو از دست داد فقط صدای جیغ لی یان رو شنیدم اما دستم کشیده شد و بعد دیگه چیزی یادم نیست...
از زبان جونگ کوک
سینم رو براش تکیه گاه کردم انگار از فشار زیاد بیهوش شده بود به صورتش که رنگ پریده بود زل زدم موهاش رو از جلوی صورتش کنار دادم این همون صورتی نبود که فقط به شیطونی فکر میکرد برآید استایل بغلش کردم که سینم تیر کشید دردش مهم نبود فقط الان این دختر برام مهمه
تهیونگ گفت : جونگ کوک زخمت...
به سینم اشاره کرد که چشمم به لکه خون روی لباسم افتاد
به توجه بهشون از پله ها ا/ت رو بردم پایین
از زبان ا/ت
سرم درد میکرد... چشمام رو باز کردم تار میدیدم اینجا کجاست؟ شاید بهشته ( حالا کی تو رو فرستاد بهشت 😂شاید رفتی جهنم 🤣💔) وقتی کامل هوشیار شدم دیدم نه هنوز زندگی نحسم ادامه داره.. اینجا اتاقم توی عمارت جونگ کوک اشک از گوشه چشمم پایین چکید..سِرُم دستم رو با فشار جدا کردم که روی دستم کبود شد و خونش زد بالا
از تخت اومدم پایین سمت در قدم برداشتم همش سرم گیج میرفت اما خودمو رسوندم به در دستگیره رو کشیدم اما باز نشد یعنی چی؟
چند بار کشیدم که قفلش باز شد و هیکل جونگ کوک جلوم ظاهر شد تهیونگ هم پشتش بود
تهیونگ زودتر اومد تو دستم رو گرفت و گفت : چیکار کردی با خودت دختر
نگاهم هنوز به قیافه اعصبی جونگ کوک بود
عمو هو گفت : ا/ت جان عزیزم اول بیا پایین بعد حرف میزنیم
تموم صورتم خیس بود انگار هرچی آب تو چشمام بود رو خالی کرده بودم
اعصبی خندیدم و گفتم : چرا؟چرا جونم براتون مهمه چون اون اموال لعنتی رو ازم بگیرید آره؟
تهیونگ گفت : ا/ت بیا پایین خب ؟
یه قدم دیگه عقب رفتم یک قدم بر می داشتم باید به مرگ سلام میکردم
جونگ کوک سمتم قدم برمیداشت گفتم : نیا..نیا لعن..آه..
سرفه کردم از نفس افتادم زانو هام تحلیل رفتن و چشمام رو به سیاهی.. وقتی تعادلم رو از دست داد فقط صدای جیغ لی یان رو شنیدم اما دستم کشیده شد و بعد دیگه چیزی یادم نیست...
از زبان جونگ کوک
سینم رو براش تکیه گاه کردم انگار از فشار زیاد بیهوش شده بود به صورتش که رنگ پریده بود زل زدم موهاش رو از جلوی صورتش کنار دادم این همون صورتی نبود که فقط به شیطونی فکر میکرد برآید استایل بغلش کردم که سینم تیر کشید دردش مهم نبود فقط الان این دختر برام مهمه
تهیونگ گفت : جونگ کوک زخمت...
به سینم اشاره کرد که چشمم به لکه خون روی لباسم افتاد
به توجه بهشون از پله ها ا/ت رو بردم پایین
از زبان ا/ت
سرم درد میکرد... چشمام رو باز کردم تار میدیدم اینجا کجاست؟ شاید بهشته ( حالا کی تو رو فرستاد بهشت 😂شاید رفتی جهنم 🤣💔) وقتی کامل هوشیار شدم دیدم نه هنوز زندگی نحسم ادامه داره.. اینجا اتاقم توی عمارت جونگ کوک اشک از گوشه چشمم پایین چکید..سِرُم دستم رو با فشار جدا کردم که روی دستم کبود شد و خونش زد بالا
از تخت اومدم پایین سمت در قدم برداشتم همش سرم گیج میرفت اما خودمو رسوندم به در دستگیره رو کشیدم اما باز نشد یعنی چی؟
چند بار کشیدم که قفلش باز شد و هیکل جونگ کوک جلوم ظاهر شد تهیونگ هم پشتش بود
تهیونگ زودتر اومد تو دستم رو گرفت و گفت : چیکار کردی با خودت دختر
نگاهم هنوز به قیافه اعصبی جونگ کوک بود
۱۵۴.۵k
۲۴ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۹۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.