پارت ۵ تلخ و شیرین
جونگ کوک:
لعنتییییی... اون چشماش... داره دیونم میکنه...همینطور که توی چشمای هم زل زده بودیم با صدای دراز هم جدا شدیم . دوتا پلک پشت سر هم زد و خودش رو با وسایلش مشغول کرد احساس کردم دارم بهش . . . اسمم رو صدا زدن و از اون فکر اومدم بیرون . گفتن سانا پشت دره و کارم داره . توی دلم یه اوففففف گفتم و گفتم کی حس و حال اون داره . بلند شدم و رفتم سمت در .
من:
سانا . اسمش رو شنیده بودن . یکی از اعضای توایس . احساس کردم جونگ کوک و اون توی رابطن و نمیدونم چرا وقتی بهش فکر کردم ناراحت شدم . نمیدونم چرا قرار گذاشتن یه نفر انقدر من رو ناراحت کرد . داشتم نگاشون میکردم . جونگ کوک واقعا جذاب بود . یه حسی بهم میگفت عاشقشم و توی قلبم جا باز کرده برای خودش . یکی از پسرای اونجا صدام زد و به خودم اومدم .گفت که کارم داره .
منم قبل از اینکه برم به یکی از دخترا که بی کار بود گفتم کجای کار جونگ کوکم و اگه الان صحبتش تموم شد اون ادامه ی کار رو بره . رفتم سمتش . ۲دقیقه بود که داشتیم با هم صحبت میکردیم و منم داشت خستگیم در می اومد که گفت:دوست پسر داری؟یا تا حالا داشتی؟ خیلی ریلکس گفتم:نه ندارم . ندااشتم نه خواهم داشت و بعدش خندیدیم
جونگ کوک:
سانا:چرا جوابم رو ندادیییی؟نگران شدمم جونگ کوک:میشه اینجوری خودت رو لوس نکنی؟بعدا لازم نیست نگرانم باشی
سانا:تو خیلی سردیییی .چرا دوسم نداری؟جونگ کوک:چون خیلی لوسی . مگه من نگفتم نیا توی کمپانیم بدم میاد.
چیزی نگفت جونگ کوک :حالا میتونی بری
#جذاب
لعنتییییی... اون چشماش... داره دیونم میکنه...همینطور که توی چشمای هم زل زده بودیم با صدای دراز هم جدا شدیم . دوتا پلک پشت سر هم زد و خودش رو با وسایلش مشغول کرد احساس کردم دارم بهش . . . اسمم رو صدا زدن و از اون فکر اومدم بیرون . گفتن سانا پشت دره و کارم داره . توی دلم یه اوففففف گفتم و گفتم کی حس و حال اون داره . بلند شدم و رفتم سمت در .
من:
سانا . اسمش رو شنیده بودن . یکی از اعضای توایس . احساس کردم جونگ کوک و اون توی رابطن و نمیدونم چرا وقتی بهش فکر کردم ناراحت شدم . نمیدونم چرا قرار گذاشتن یه نفر انقدر من رو ناراحت کرد . داشتم نگاشون میکردم . جونگ کوک واقعا جذاب بود . یه حسی بهم میگفت عاشقشم و توی قلبم جا باز کرده برای خودش . یکی از پسرای اونجا صدام زد و به خودم اومدم .گفت که کارم داره .
منم قبل از اینکه برم به یکی از دخترا که بی کار بود گفتم کجای کار جونگ کوکم و اگه الان صحبتش تموم شد اون ادامه ی کار رو بره . رفتم سمتش . ۲دقیقه بود که داشتیم با هم صحبت میکردیم و منم داشت خستگیم در می اومد که گفت:دوست پسر داری؟یا تا حالا داشتی؟ خیلی ریلکس گفتم:نه ندارم . ندااشتم نه خواهم داشت و بعدش خندیدیم
جونگ کوک:
سانا:چرا جوابم رو ندادیییی؟نگران شدمم جونگ کوک:میشه اینجوری خودت رو لوس نکنی؟بعدا لازم نیست نگرانم باشی
سانا:تو خیلی سردیییی .چرا دوسم نداری؟جونگ کوک:چون خیلی لوسی . مگه من نگفتم نیا توی کمپانیم بدم میاد.
چیزی نگفت جونگ کوک :حالا میتونی بری
#جذاب
۴۹.۵k
۱۵ مهر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.