غریبه ای آشنا"P28"
تو همین فکر بودم که در اتاقم زده شد و هیونجین تو در ظاهر شد
هیون:رعیس
تهری:ها چیشده؟
هیونجین:هیچی فقط شام آماده اس بیاین پایین
سری تکون دادم که هیونجین خواست بره
تهری:هیونجین
هیونجین زود درو باز کرد و گفت:بله رعیس؟
تهری:بک هورانگ رو یادته؟
هیونجین مکثی کرد و گفت:خواهر بک کیونگ؟
تهری:اره فقط چیز...
نفسمو صدا دار بیرون دادم و گفتم:نه فراموش کن میتونی بری!
هیونجین تعظیمی کرد خواست بره که بازم جلوشو گرفتم
تهری:هیونجین بعد کشتن بک کیونگ که رفتم بیرون بک هورانگ رو هم کشتین؟
هیونجین مکثی کرد که گفتم:اینجور نمیشه بیا تو بشین حرف بزنیم
هیونجین تعظیمی کرد و امد تو بهش گفتم بشینه که نشست و ادامه داد:نه رعیس ما اونو نکشتیم چون شما دستور دادین نکشیمش!
آهی کشیدم و دستمو فرو کردم به موهام!
هیون:رعیس چیزی شده؟
تهری:اره!
سرمو بلند و تمام ماجرا رو بهش گفتم که گفت:رعیس این نگرانی نداره وقتی شما این همه محافظ دارین ارزش ترسیدنو نداره ما بزرگترین بند مافیا هستیم کسی جرعت نزدیک شدن بهمون رو نداره!
سر تکان دادم و از صندلی پاشدم و گفتم:پاشو بریم پایین همه منتظرمونن!
هیونجین پاشد و رفتیم پایین همه میز غذا خوری نشسته و منتظر منو هیونجین بودن رفتیم نشستیم که همراه غذا شروع کردن به حرف زدن ولی من فکردم درگیر بک هورانگ بود یعنی اونم بند مافیا واسه خودش باز کرده؟!
رونا:یااااه چوی تهری کجای؟
با صدای رونا به خودم امدم که دیدم همه به من زل زده بودن
تهری:چیشده چرا داد میزنی؟
رونا:دو ساعته دارم صدات میزنم ولی تو نمیشنوی!حالت خوبه؟چیزیت شده؟
برگشتم سمت فلیکس که دیدم با نگرانی به من خیره شده که دوباره برگشتم سمت نارا و گفتم:نه جو درست نکن خوبم چیشده چرا صدام میزدی؟
رونا:بریم بار؟
چون حوصله نداشتم گفتم:میشه شما برید من بمونم خونه؟
نارا:اونییی نه خواهش میکنم تو هم بیاا
خندیدم و گفتم:باشه لوس نشو میام!
دوباره شروع کردیم به غذا خوردن و بعد غذا..
هیون:رعیس
تهری:ها چیشده؟
هیونجین:هیچی فقط شام آماده اس بیاین پایین
سری تکون دادم که هیونجین خواست بره
تهری:هیونجین
هیونجین زود درو باز کرد و گفت:بله رعیس؟
تهری:بک هورانگ رو یادته؟
هیونجین مکثی کرد و گفت:خواهر بک کیونگ؟
تهری:اره فقط چیز...
نفسمو صدا دار بیرون دادم و گفتم:نه فراموش کن میتونی بری!
هیونجین تعظیمی کرد خواست بره که بازم جلوشو گرفتم
تهری:هیونجین بعد کشتن بک کیونگ که رفتم بیرون بک هورانگ رو هم کشتین؟
هیونجین مکثی کرد که گفتم:اینجور نمیشه بیا تو بشین حرف بزنیم
هیونجین تعظیمی کرد و امد تو بهش گفتم بشینه که نشست و ادامه داد:نه رعیس ما اونو نکشتیم چون شما دستور دادین نکشیمش!
آهی کشیدم و دستمو فرو کردم به موهام!
هیون:رعیس چیزی شده؟
تهری:اره!
سرمو بلند و تمام ماجرا رو بهش گفتم که گفت:رعیس این نگرانی نداره وقتی شما این همه محافظ دارین ارزش ترسیدنو نداره ما بزرگترین بند مافیا هستیم کسی جرعت نزدیک شدن بهمون رو نداره!
سر تکان دادم و از صندلی پاشدم و گفتم:پاشو بریم پایین همه منتظرمونن!
هیونجین پاشد و رفتیم پایین همه میز غذا خوری نشسته و منتظر منو هیونجین بودن رفتیم نشستیم که همراه غذا شروع کردن به حرف زدن ولی من فکردم درگیر بک هورانگ بود یعنی اونم بند مافیا واسه خودش باز کرده؟!
رونا:یااااه چوی تهری کجای؟
با صدای رونا به خودم امدم که دیدم همه به من زل زده بودن
تهری:چیشده چرا داد میزنی؟
رونا:دو ساعته دارم صدات میزنم ولی تو نمیشنوی!حالت خوبه؟چیزیت شده؟
برگشتم سمت فلیکس که دیدم با نگرانی به من خیره شده که دوباره برگشتم سمت نارا و گفتم:نه جو درست نکن خوبم چیشده چرا صدام میزدی؟
رونا:بریم بار؟
چون حوصله نداشتم گفتم:میشه شما برید من بمونم خونه؟
نارا:اونییی نه خواهش میکنم تو هم بیاا
خندیدم و گفتم:باشه لوس نشو میام!
دوباره شروع کردیم به غذا خوردن و بعد غذا..
۹.۱k
۲۴ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.