گربه کوچولو
PART8
ادمین: کوک و لینا سوار ماشین شدن و رفتن به یه پاساژ و برای لینا لباس گرفتن ( عکس لباس کوک و لینا رو میزارم) و لینا خوشگلترین لباسی که خریده بود رو پوشید
کوک: خب دیگه بریم شرکت، پیش بابام
لینا:باشه ، بریم
پرش زمان به وقتی که رسیدن شرکت بابای کوک:
ادمین : کوک در اتاق باباشو زد
کوک: میتونم بیام تو ؟
( علامت پدر کوک=&)
&:بیا تو
کوک: سلام(سرد)
&:علیک، این دختر کیه؟
کوک: بابا ،همونطور که گفته بودین باید یه وارث داشته باشیم منم یه زن برای خودم پیدا کردم ، ایشون لینا دوست دخترمه و بزودی قراره باهم ازدواج کنیم
لینا: چیی؟؟؟!؟( تعجب زیاد)
کوک: بعدا برات توضیح میدم(خیلی اروم)
لینا:(سرشو تکون داد به معنی باش)
&:خوبه، کی عروسی میکنید؟
کوک: دو هفته ی بعد
&:, نمیشه
کوک؛ چرا اونوقت؟
&:چون من میگم، دو هفته ی بعد دیره
کوک: باشه ، هرطور خودت میدونیی
ادمین: کوک دست لینا رو گرفت و اتاق بردش بیرون و در رو خیلی محکم بست
لینا: داستان چیه؟
کوک: تو ماشین بهت میگم
لینا: پس زودتر بریم
کوک: هوم، بریم
توی ماشین:
لینا : خب الان بگو( از خداشم باشه با کوک قرار بزاره)
کوک: (همه چیز رو براش توضیح داد)
لینا : اما من شونزده سالمه ، نمیتونم بچه دار بشم
کوک: راست میگی ، ولی بیا بهش فکر نکنیم ، بعدا در موردش حرف میزنیم
لینا: باشه
کوک: امشب میای بریم بار؟
لینا: اره
کوک: چون الان ساعت هفته برو اماده بشو ، ساعت هشت حرکت میکنیم چون بار یکم دوره
لینا : باشه
ادمین : کوک و لینا رفتن خونه ، اماده شدن و رفتن به بار
ویو لینا: رفتم یه دوش بیست مینی گرفتم
مو هام رو سشوار کردم ارایش لایت کردم و لباس پوشیدم ( عکس همه رو میزارم توی پست بعدی)
ویو کوک: رفتم خونه یه دوش بیست مینی گرفتم و لباسم رو پوشیدم
رفتم پاین و منتظر لینا موندم
وقتی از اتاق اومد بیرون ، خیلی خوشگل و جذاب شده بود
لینا: خُب بریم
کوک : باشه
اتمام این پارت
شرط
۲۳ لایک
۵ فالور
بچه ها چون پام شکسته اصلا حال ندارم و یکم کم پارت میزارم
لطفا حمایت کنید 🖤🤍
تنک💟💜
ادمین: کوک و لینا سوار ماشین شدن و رفتن به یه پاساژ و برای لینا لباس گرفتن ( عکس لباس کوک و لینا رو میزارم) و لینا خوشگلترین لباسی که خریده بود رو پوشید
کوک: خب دیگه بریم شرکت، پیش بابام
لینا:باشه ، بریم
پرش زمان به وقتی که رسیدن شرکت بابای کوک:
ادمین : کوک در اتاق باباشو زد
کوک: میتونم بیام تو ؟
( علامت پدر کوک=&)
&:بیا تو
کوک: سلام(سرد)
&:علیک، این دختر کیه؟
کوک: بابا ،همونطور که گفته بودین باید یه وارث داشته باشیم منم یه زن برای خودم پیدا کردم ، ایشون لینا دوست دخترمه و بزودی قراره باهم ازدواج کنیم
لینا: چیی؟؟؟!؟( تعجب زیاد)
کوک: بعدا برات توضیح میدم(خیلی اروم)
لینا:(سرشو تکون داد به معنی باش)
&:خوبه، کی عروسی میکنید؟
کوک: دو هفته ی بعد
&:, نمیشه
کوک؛ چرا اونوقت؟
&:چون من میگم، دو هفته ی بعد دیره
کوک: باشه ، هرطور خودت میدونیی
ادمین: کوک دست لینا رو گرفت و اتاق بردش بیرون و در رو خیلی محکم بست
لینا: داستان چیه؟
کوک: تو ماشین بهت میگم
لینا: پس زودتر بریم
کوک: هوم، بریم
توی ماشین:
لینا : خب الان بگو( از خداشم باشه با کوک قرار بزاره)
کوک: (همه چیز رو براش توضیح داد)
لینا : اما من شونزده سالمه ، نمیتونم بچه دار بشم
کوک: راست میگی ، ولی بیا بهش فکر نکنیم ، بعدا در موردش حرف میزنیم
لینا: باشه
کوک: امشب میای بریم بار؟
لینا: اره
کوک: چون الان ساعت هفته برو اماده بشو ، ساعت هشت حرکت میکنیم چون بار یکم دوره
لینا : باشه
ادمین : کوک و لینا رفتن خونه ، اماده شدن و رفتن به بار
ویو لینا: رفتم یه دوش بیست مینی گرفتم
مو هام رو سشوار کردم ارایش لایت کردم و لباس پوشیدم ( عکس همه رو میزارم توی پست بعدی)
ویو کوک: رفتم خونه یه دوش بیست مینی گرفتم و لباسم رو پوشیدم
رفتم پاین و منتظر لینا موندم
وقتی از اتاق اومد بیرون ، خیلی خوشگل و جذاب شده بود
لینا: خُب بریم
کوک : باشه
اتمام این پارت
شرط
۲۳ لایک
۵ فالور
بچه ها چون پام شکسته اصلا حال ندارم و یکم کم پارت میزارم
لطفا حمایت کنید 🖤🤍
تنک💟💜
۱۱.۵k
۰۴ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.