Miracle = معجزه
Part14
منم میخواستم این کار رو بکنم ولی نشد....اگه میخواستم ی شیفت نرم سرکار که حداقل یک ساعت درس بخونم باید از شام شبم میزدم...تا اینکه دخترتون یه روز اشتباهی
بهم خورد...این بود که یه فکری به سرم زد... چیه چرا صورتتو اینجوری میکنی؟ از اونجایی که میخواست ماجرا رو تعریف کنه جوری که پدرم نبینه بهش اشاره میکردم که چیزی نگه که لوم داد ، پدرم هم به من نگاه کرد ببینه چیکار میکنم و همون طور که بهم زل زده بود گفت :
آقای پارک : ادامه بده
=_بعد از برخورد دخترتون با من یه فکری به سرم زد... از اونجایی که میدونستم دخترتون دختر پولداریه ، با خودم گفتم اگه به بهانه ای ازش بخوام خرج شکمم رو بده میتونم دوتا از
شیفت هامو نرم سر کار و میتونستم درسم رو بخونم...خیلی فکرش یهویی بود...که ماجرا های امروز پیش اومد و...
دوباره پدرم نگاه ریزی بهم انداخت!
آقای پارک : شاهزاده خانم؟...
سرمو انداختم پایین ، باید قبل از اینکه تهیونگ حرفی میزد خودم ماجرای امروز رو براش میگفتم
+ بله؟
آقای پارک : ما یه قراری داشتیم....درسته؟
+ معذرت میخوام...میخواستم امشب براتون تعریش کنم!
آقای پارک : این دفعه رو به خاطر اینکه هنوز 24 ساعت ازش نگذشته گذشت میکنم
+دیگه تکرار نمیشه
آقای پارک : خوبه...
بعد روبه تهیونگ کرد و گفت :
آقای پارک : خوشحالم میبینم درسِت انقدر برات مهمه...من و ا/ت اینجا تنها زندگی میکنیم...البته جانگ (بادیگاردشون) هم پیشمونه...خوشحال میشم تا زمانی که بری دانشگاه و بری سر کار پیش ما بمونی و دیگه نیاز نباشه بری سر کار
_ خوشحال میشم پیشتون بمونم ولی....
پدرم سریع حرفشو قطع کرد
آقای پارک : ما به اندازه ی اینکه یه نفر دیگه هم بهمون اضافه
بشه توان داریم... حتی خوشحال هم میشیم که یک نفر بهون اضافه بشه!!
منم به پدرم پیوستم
+ اینجوری با هم درس میخونیم... دیگه نگران سال آیندت نیستی
تهیونگ یکمی فکر کرد و گفت :
_واقعاً مزاحمت ایجاد نمیکنم؟
+ معلومه که نه... اتفاقاً یه عضو جدید توی خونه خیلی هم برامون سرگرم کنندست!
_باشه ممنون
آقای پارک : خوشحالم کردی پسر جون...امیدوارم یه پلیس موفق بشی
_ خیلی ممنونم...نظر لطفتونه....
پدرم در جوابش خندید و گفت :
آقای پارک : وقتی توی خونه هستیم منو به عنوان پدرت ببین امیدوارم کارایی که پدرت برات انجام نداده رو من برات انجام بدم!!
تهیونگ همون طور که چهار زانو نشسته بود تعظیم کوتاهی کرد و گفت :
_ خیلی ممنونم....
ادامه پارت بعد ، لاوام لایک ، فالو و کامنت یادتون نره💜💜
منم میخواستم این کار رو بکنم ولی نشد....اگه میخواستم ی شیفت نرم سرکار که حداقل یک ساعت درس بخونم باید از شام شبم میزدم...تا اینکه دخترتون یه روز اشتباهی
بهم خورد...این بود که یه فکری به سرم زد... چیه چرا صورتتو اینجوری میکنی؟ از اونجایی که میخواست ماجرا رو تعریف کنه جوری که پدرم نبینه بهش اشاره میکردم که چیزی نگه که لوم داد ، پدرم هم به من نگاه کرد ببینه چیکار میکنم و همون طور که بهم زل زده بود گفت :
آقای پارک : ادامه بده
=_بعد از برخورد دخترتون با من یه فکری به سرم زد... از اونجایی که میدونستم دخترتون دختر پولداریه ، با خودم گفتم اگه به بهانه ای ازش بخوام خرج شکمم رو بده میتونم دوتا از
شیفت هامو نرم سر کار و میتونستم درسم رو بخونم...خیلی فکرش یهویی بود...که ماجرا های امروز پیش اومد و...
دوباره پدرم نگاه ریزی بهم انداخت!
آقای پارک : شاهزاده خانم؟...
سرمو انداختم پایین ، باید قبل از اینکه تهیونگ حرفی میزد خودم ماجرای امروز رو براش میگفتم
+ بله؟
آقای پارک : ما یه قراری داشتیم....درسته؟
+ معذرت میخوام...میخواستم امشب براتون تعریش کنم!
آقای پارک : این دفعه رو به خاطر اینکه هنوز 24 ساعت ازش نگذشته گذشت میکنم
+دیگه تکرار نمیشه
آقای پارک : خوبه...
بعد روبه تهیونگ کرد و گفت :
آقای پارک : خوشحالم میبینم درسِت انقدر برات مهمه...من و ا/ت اینجا تنها زندگی میکنیم...البته جانگ (بادیگاردشون) هم پیشمونه...خوشحال میشم تا زمانی که بری دانشگاه و بری سر کار پیش ما بمونی و دیگه نیاز نباشه بری سر کار
_ خوشحال میشم پیشتون بمونم ولی....
پدرم سریع حرفشو قطع کرد
آقای پارک : ما به اندازه ی اینکه یه نفر دیگه هم بهمون اضافه
بشه توان داریم... حتی خوشحال هم میشیم که یک نفر بهون اضافه بشه!!
منم به پدرم پیوستم
+ اینجوری با هم درس میخونیم... دیگه نگران سال آیندت نیستی
تهیونگ یکمی فکر کرد و گفت :
_واقعاً مزاحمت ایجاد نمیکنم؟
+ معلومه که نه... اتفاقاً یه عضو جدید توی خونه خیلی هم برامون سرگرم کنندست!
_باشه ممنون
آقای پارک : خوشحالم کردی پسر جون...امیدوارم یه پلیس موفق بشی
_ خیلی ممنونم...نظر لطفتونه....
پدرم در جوابش خندید و گفت :
آقای پارک : وقتی توی خونه هستیم منو به عنوان پدرت ببین امیدوارم کارایی که پدرت برات انجام نداده رو من برات انجام بدم!!
تهیونگ همون طور که چهار زانو نشسته بود تعظیم کوتاهی کرد و گفت :
_ خیلی ممنونم....
ادامه پارت بعد ، لاوام لایک ، فالو و کامنت یادتون نره💜💜
۶۰.۸k
۱۷ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.