Brown sugar : شکر قهوه ای
Brown sugar : شکر قهوه ای
Part۴۰
(میکائل)
مارو برده بودن انبار مخفی بالایی پشت بوم بسته بودن
میکائل:الان اگه کاری با شیرین کنه چی؟
سعید:الان اون مهم نیست فقط شیرین نبره
میکائل:ببره دیگ دستمون بهش نمرسه
سعید:کمک کمک کمک(باداد)
(شیرین)
میکائل کنارم خوابید و منم خوابیدم ک یکدفه با صدای زنی که میگفت بلندشو درخطری بلندشو درخطری
از خواب بلند شدم و با قیافه روبروم ترسیدم اون اصلا میکائل نبود اروم و بدون اینکه صدام دربیاد از کنارش امدم بیرون و رفتم در اتاق اروم پشت سرم بستم و از اتاق خارج شدم امدم برم تو اتاق سعید ک دیدم چند تا ادم وایستادن امدم برم دم در تیمارستان دیدم اونجا هم ادم گذاشتن اروم و بی سرصدا رفتم
بالایی پشت بوم رفتم و دنبال اون اتاق مخفی بودم اخه یک بار امیرعلی بهم گفته بود
(فلش به همون اخرین باری ک شیرین با امیرعلی رفته بودن بالایی پشت بوم)
امیرعلی:شیرین اگه یک روز جونت درخطر بود زیر پات یک در مخفی ک انباری و زیر اون انباری یک دره ک بازش کنی میتونی از تیمارستان فرار کنی فهمیدی
(شیرین)
رفتم لبه پشت بوم و اون در مخفی رو باز کردم پله داشت رفتم پایین ک با دیدن میکائل و سعید شک شدم
(الکس)
از خواب بیدار شدم دیدم جا هست بچه نیست رفتم دنبالش
یکی:اقا شاید رفته بالایی پشت بوم و اون اتاق مخفی
الکس:خب چرا وایستادین برین بگردین خب
(شیرین)
دست پاهایی میکائل سعید باز کردم ک صدای هایی میومد و منو صدا میزنن با میکائل سعید دنبال اون در مخفی بودیم ک پیداش کردیم
(میکائل)
همنجور ک داشتیم سعی میکردیم خودمون نجات بدیم شیرین امدش تعجب کردیم ک
شیرین:الان وقته غر زدن سوال کردن نیست این انباری یک در مخفی زیر زمین داره ک میره بیرون الان بازتون میکنم دنبال در بگردیم
سعید:تو از کجا میدونی؟
شیرین:امیرعلی گفته بود بهم
باتیکه شیشه ها دست هامون باز کرد و دنبال در میگشتیم
دیر پارت گذاشتم بخاطر چشام بود کم کم مینوشتم ببخشید
Part۴۰
(میکائل)
مارو برده بودن انبار مخفی بالایی پشت بوم بسته بودن
میکائل:الان اگه کاری با شیرین کنه چی؟
سعید:الان اون مهم نیست فقط شیرین نبره
میکائل:ببره دیگ دستمون بهش نمرسه
سعید:کمک کمک کمک(باداد)
(شیرین)
میکائل کنارم خوابید و منم خوابیدم ک یکدفه با صدای زنی که میگفت بلندشو درخطری بلندشو درخطری
از خواب بلند شدم و با قیافه روبروم ترسیدم اون اصلا میکائل نبود اروم و بدون اینکه صدام دربیاد از کنارش امدم بیرون و رفتم در اتاق اروم پشت سرم بستم و از اتاق خارج شدم امدم برم تو اتاق سعید ک دیدم چند تا ادم وایستادن امدم برم دم در تیمارستان دیدم اونجا هم ادم گذاشتن اروم و بی سرصدا رفتم
بالایی پشت بوم رفتم و دنبال اون اتاق مخفی بودم اخه یک بار امیرعلی بهم گفته بود
(فلش به همون اخرین باری ک شیرین با امیرعلی رفته بودن بالایی پشت بوم)
امیرعلی:شیرین اگه یک روز جونت درخطر بود زیر پات یک در مخفی ک انباری و زیر اون انباری یک دره ک بازش کنی میتونی از تیمارستان فرار کنی فهمیدی
(شیرین)
رفتم لبه پشت بوم و اون در مخفی رو باز کردم پله داشت رفتم پایین ک با دیدن میکائل و سعید شک شدم
(الکس)
از خواب بیدار شدم دیدم جا هست بچه نیست رفتم دنبالش
یکی:اقا شاید رفته بالایی پشت بوم و اون اتاق مخفی
الکس:خب چرا وایستادین برین بگردین خب
(شیرین)
دست پاهایی میکائل سعید باز کردم ک صدای هایی میومد و منو صدا میزنن با میکائل سعید دنبال اون در مخفی بودیم ک پیداش کردیم
(میکائل)
همنجور ک داشتیم سعی میکردیم خودمون نجات بدیم شیرین امدش تعجب کردیم ک
شیرین:الان وقته غر زدن سوال کردن نیست این انباری یک در مخفی زیر زمین داره ک میره بیرون الان بازتون میکنم دنبال در بگردیم
سعید:تو از کجا میدونی؟
شیرین:امیرعلی گفته بود بهم
باتیکه شیشه ها دست هامون باز کرد و دنبال در میگشتیم
دیر پارت گذاشتم بخاطر چشام بود کم کم مینوشتم ببخشید
۶.۳k
۱۹ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.