پارت ۵۸ : Black Woolf...
با دوستاش خداحافظی کرد و درست رسید اون منطقه ای که ما میخواستیم سریع به بادیگاردا علامت دادم و همه پیاده شدن
بهشون گفته بودم بهش دست نزنن
و اونا فقط محلول رو گرفتن جلوی دماغ جونگ کوک که اون رو به بیهوشی بود و تیله های مشکی رنگش داشت دیدش رو نیبت به دنیا میبست که سریع اومدم و سریع برآید استایل بغلش کردم
نمیدونم دقیقا چی رو حس کرد که ایندفعه با خیال راحت پلکش رو روهم گذاشت و مثل یک جنین توی بغل من جمع شد
خوشحال به سمت ون رفتم و به حرکت انگشتام ون به سمت عمارت من حرکت کرد
بوی خوبش کل ون رو گرفته بود
بوی شیرینش زیر بینی ی همه جا خوش کرده بود
اون پسر سرتا فوق العاده خوشگل و کیوت بود
رسیدیم عمارت آروم رفتم به سمت اااتاقی که واسش درنظر گرفته بودم و اونو روی تخت گذاشتم و از بوی خوب موهاش استشمام کردم که ایندفعه دیگه طاقت نیاوردم و یه سمت موهاش رفتم و بوسه ای روی موهاش امگام کاشتم
Jk
آروم چشمام رو باز کردم
که دیدم توی ی اتاق تمام مشکی ام
سرم حسابی درد میکرد
اردم اومدم پایین رفتم به سمت در
دستگیره رو کشیدم ولی در باز نشد هی امتحان کردم باز جواب نداد ایندفعه داد زدن : یکی این درو باز کنه کسی نیست لطفا ولم کنید برم خواهش میکنم
توی این ۱۸ سال عمرش هیچ جا بدون پدرومادرس نرفته بود و هیچ جا تنها نبود از این تنهایی وبیکسی بغض بدی بهگلوش چنگ انداخته بود تا اینکه ترکید و گوشه ی تخت فرود اومد و در چهار گوشه دیوار غرق گریه شد
تا اینکه ثوای باز شدن قفل در اومد مثل فنر با گونه هایی خیس از اشک به سمت در رفت و زنی رو دید که یه سینی پر از غذا دستشه
اجوما : سلام پسرم من هانا هستم بهم میگن اجوما
جونگ کوک : اجوما کی من رو آورده اینجا
اجوما : متاسفم پسرم ولی رئیس گفتن تا خودشون نیومدن پیشت بهت نگم کیه درضمن العان ماموریت هست و بهم گفت حسابی مراقبت باشم خب و درضمن غذاتم آوردم بالا بیا پسرم العان سرد میشا
جونگ کوک: اجوما العان ساعت چنده؟
بهشون گفته بودم بهش دست نزنن
و اونا فقط محلول رو گرفتن جلوی دماغ جونگ کوک که اون رو به بیهوشی بود و تیله های مشکی رنگش داشت دیدش رو نیبت به دنیا میبست که سریع اومدم و سریع برآید استایل بغلش کردم
نمیدونم دقیقا چی رو حس کرد که ایندفعه با خیال راحت پلکش رو روهم گذاشت و مثل یک جنین توی بغل من جمع شد
خوشحال به سمت ون رفتم و به حرکت انگشتام ون به سمت عمارت من حرکت کرد
بوی خوبش کل ون رو گرفته بود
بوی شیرینش زیر بینی ی همه جا خوش کرده بود
اون پسر سرتا فوق العاده خوشگل و کیوت بود
رسیدیم عمارت آروم رفتم به سمت اااتاقی که واسش درنظر گرفته بودم و اونو روی تخت گذاشتم و از بوی خوب موهاش استشمام کردم که ایندفعه دیگه طاقت نیاوردم و یه سمت موهاش رفتم و بوسه ای روی موهاش امگام کاشتم
Jk
آروم چشمام رو باز کردم
که دیدم توی ی اتاق تمام مشکی ام
سرم حسابی درد میکرد
اردم اومدم پایین رفتم به سمت در
دستگیره رو کشیدم ولی در باز نشد هی امتحان کردم باز جواب نداد ایندفعه داد زدن : یکی این درو باز کنه کسی نیست لطفا ولم کنید برم خواهش میکنم
توی این ۱۸ سال عمرش هیچ جا بدون پدرومادرس نرفته بود و هیچ جا تنها نبود از این تنهایی وبیکسی بغض بدی بهگلوش چنگ انداخته بود تا اینکه ترکید و گوشه ی تخت فرود اومد و در چهار گوشه دیوار غرق گریه شد
تا اینکه ثوای باز شدن قفل در اومد مثل فنر با گونه هایی خیس از اشک به سمت در رفت و زنی رو دید که یه سینی پر از غذا دستشه
اجوما : سلام پسرم من هانا هستم بهم میگن اجوما
جونگ کوک : اجوما کی من رو آورده اینجا
اجوما : متاسفم پسرم ولی رئیس گفتن تا خودشون نیومدن پیشت بهت نگم کیه درضمن العان ماموریت هست و بهم گفت حسابی مراقبت باشم خب و درضمن غذاتم آوردم بالا بیا پسرم العان سرد میشا
جونگ کوک: اجوما العان ساعت چنده؟
۵.۵k
۲۳ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.