Part 11
Part 11 ♣️♥️
● : چیزی زدی یا من دارم تَوَهُم میزنم ؟ ( تعجب کرده )
وای خدا مرگمممم ، یک چند ساعت رفتم با دوست دخترم سر قرار این چه وضعشه چرا من نیستم اتفاقای مهم می افته ، این از فلیکسِ از درگاه رانده شده اونم از هان که معلوم نیست کجا غیبش زده خنگ سرم قرار بود امشب روز عروسیمون رو بهتون بگم البته به هان از قبل گفته بودم هوففففففف ( کلافه )
فلیکس که صدای لینو رو گرفت سریع لباساشو با اون لباسایی که روی تخت بود عوض کرد و اومد پایین .
♡ : نخیر توهم نزده خودت ببین . ( نیشخند )
● : مگه ... مگه توی هرzه رو بیرون ننداخته بود الان باز اینجا چه گوhی میخوری ؟ ( اخم کرده )
♡ : بفهم چی میگی الاغ با من درست حرف بزن تا نزدم از عمو به عمه تبدیلت نکردم ( داد زدن )
● : تو...
♧ : هیشششش با جفتتونم ( بیدار شد )
هیونجین چشمش به فلیکس افتاد درست مثل فرشته ها شده بود یک تیشرت سفید با شلوارک مشکی پوشیده بود موهاشو باز کرده بود و ریخته بود رو صورتش یک تینت لب هم زده بود .
هیونجین چیزی رو وسط پاش حس کرد انقدر بزرگ شده بود که میتونست شلوارش رو هم پا*ره کنه پس سریع چشاشو از فلیکس گرفت و به لینو داد
♧ : میرم دنبال هان ، امشب زیاد خسته نیستم .
یکم به لینو نزدیک میشه و دَرِ گوشش زمزمه وار میگه : مراقب گربه وحشیم باش تا بیام امشب حالم درست نیست ممکنه کار دستش بدم ( پوزخند )
● : باش من میرم بیرون عمارت ولی اوکیه مراقبم .
♧ : در ضمن دیگه نشنوم که بهش بگی هرzه وگرنه عواقبش پای خودته ! ( خیلی آروم گفت )
● : ب..ا...باشه .
هیونجین میدونست وقتی هان غیبش میزنه یعنی میره بار پس سوار ماشینش شد و مستقیم به سمت مقصدش رفت .
هیونجین به مکان مورد نظر رسید وارد شد اونجا دخترای جوون زیادی بودن و حال هیونجینم زیاد خوب نبود پس فقط سعی کرد حواس خودشو پرت کنه و دنبال هان بگرده یکم که با دقت به اطراف نگاه کرد هان رو پیدا کرد که یک گوشه نشسته بود و به دیوار خیره شده بود ، هیونجین سمتش رفت از پشت دستشو روی شونش گذاشت ، هان ترسید خواست چیزی بگه که ...
♧ : هیششش فقط بیا امشبو دوتایی مست کنیم !
☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆
ادامه دارد ...
پارت بعدی که هیچ ولی پارت بعد ترش قراره یک اتفاقی برای هیونلیکس بی افته 😉
لایک نمیکنی من برای نوشتن انرژی بگیرم ؟
کامنت نمیزاری نظرتو بدونم درمورد فیکی که دارم مینویسم ؟
● : چیزی زدی یا من دارم تَوَهُم میزنم ؟ ( تعجب کرده )
وای خدا مرگمممم ، یک چند ساعت رفتم با دوست دخترم سر قرار این چه وضعشه چرا من نیستم اتفاقای مهم می افته ، این از فلیکسِ از درگاه رانده شده اونم از هان که معلوم نیست کجا غیبش زده خنگ سرم قرار بود امشب روز عروسیمون رو بهتون بگم البته به هان از قبل گفته بودم هوففففففف ( کلافه )
فلیکس که صدای لینو رو گرفت سریع لباساشو با اون لباسایی که روی تخت بود عوض کرد و اومد پایین .
♡ : نخیر توهم نزده خودت ببین . ( نیشخند )
● : مگه ... مگه توی هرzه رو بیرون ننداخته بود الان باز اینجا چه گوhی میخوری ؟ ( اخم کرده )
♡ : بفهم چی میگی الاغ با من درست حرف بزن تا نزدم از عمو به عمه تبدیلت نکردم ( داد زدن )
● : تو...
♧ : هیشششش با جفتتونم ( بیدار شد )
هیونجین چشمش به فلیکس افتاد درست مثل فرشته ها شده بود یک تیشرت سفید با شلوارک مشکی پوشیده بود موهاشو باز کرده بود و ریخته بود رو صورتش یک تینت لب هم زده بود .
هیونجین چیزی رو وسط پاش حس کرد انقدر بزرگ شده بود که میتونست شلوارش رو هم پا*ره کنه پس سریع چشاشو از فلیکس گرفت و به لینو داد
♧ : میرم دنبال هان ، امشب زیاد خسته نیستم .
یکم به لینو نزدیک میشه و دَرِ گوشش زمزمه وار میگه : مراقب گربه وحشیم باش تا بیام امشب حالم درست نیست ممکنه کار دستش بدم ( پوزخند )
● : باش من میرم بیرون عمارت ولی اوکیه مراقبم .
♧ : در ضمن دیگه نشنوم که بهش بگی هرzه وگرنه عواقبش پای خودته ! ( خیلی آروم گفت )
● : ب..ا...باشه .
هیونجین میدونست وقتی هان غیبش میزنه یعنی میره بار پس سوار ماشینش شد و مستقیم به سمت مقصدش رفت .
هیونجین به مکان مورد نظر رسید وارد شد اونجا دخترای جوون زیادی بودن و حال هیونجینم زیاد خوب نبود پس فقط سعی کرد حواس خودشو پرت کنه و دنبال هان بگرده یکم که با دقت به اطراف نگاه کرد هان رو پیدا کرد که یک گوشه نشسته بود و به دیوار خیره شده بود ، هیونجین سمتش رفت از پشت دستشو روی شونش گذاشت ، هان ترسید خواست چیزی بگه که ...
♧ : هیششش فقط بیا امشبو دوتایی مست کنیم !
☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆
ادامه دارد ...
پارت بعدی که هیچ ولی پارت بعد ترش قراره یک اتفاقی برای هیونلیکس بی افته 😉
لایک نمیکنی من برای نوشتن انرژی بگیرم ؟
کامنت نمیزاری نظرتو بدونم درمورد فیکی که دارم مینویسم ؟
۲۰۵
۰۲ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.