مافیای خشن من
ᏢᎯᏒᎿ¹²
(ا.ت ویو)
منو بازم انداخت همون اتاقو در رو روم قفل کرد...رئییس که انقدر خشن نبود...هرجور شده باید فرار کنم..امشب میرم از گوشیش دسترسی به دوربینارو خاموش میکنم کارم راحت تر میشه
(تهیونگ ویو)
شب شده بود ا.ت هم هیچی نخورده بود واقعا خیلی لجبازه از خداشم باشه من باهاش خواب*یدم
رفتم از اجوما غذا گرفتم و بردم واسش
_غذاهاتو بخور..در رو امشب باز میزارم پس فکر فرار به سرت نزنه
ا.ت:ب..باشه
_کاری داشتی بیا اتاقم..شب بخیر
ا.ت:شب..بخیر
(ات ویو)
خوب شد در رو باز گذاشت ..من میدونم اتاق رئییس گذاشت چون چندبار دیدم کدوم اتاق رفته
دیر وقت شده بود و منم کامل غذامو تموم کردم و اروم اروم پ قدم گذاشتم به سمت اتاق رئییس
در رو که باز کردم دیدم خواب بود و گوشیش بغلش
اروم اروم نزدیک تخت شدم و خواستم گوشیو وردارم که..
_جایی تشریف میبری
(ذهن ا.ت:چییی؟این مگه خواب نبودددد)
_میخواستی فرار کنی؟
ا.ت:(ترس و لکنت)چ...چی؟معل...ومه که..نه
_اهاا لابد میخواستی با گوشیم بازی کنی
ا.ت:ف...فقط میخواس..تم بیام پیش..ت بخوا..بم
_پیش من یا پیش گوشیم؟
خواستم یهو در برم که دستمو محکم گرفت و کشید
که باعث شد بیوفتم روش
سریع جاهامونو عوض کرد و روم خیمه زد
_باید بگم جنابالی خیلی رو داری
ا.ت:......
_زبونتو موش خورد بیب؟
ات:ببخش...ید
_همه چی با یه ببخشید حل میشه؟؟
ا.ت:لطفااا....دی..گه از این..کارا..نمی..کنم
_از این به بعد تو اتاق من میخوابی
ا.ت:چی چرا؟
_تا فرار نکنی
ات:گفتم که نمیکنم
_تو که دوس نداری تو اون اتاق پوسیده بمونی؟
ات:اهوم
_پس پیش من میخوابی
ا.ت:ولی...
حرفامو با بوسه ای که به لبم زد قطع شد و بعدشم از روم پاشد و خودشو انداخت رو تخت
منم با فکر کردن زیاد خوابم برد
صبح
.........
صبح با صدای داد و بیداد بیدار شدم و چشمامو یکم مالیدم و رفتم پایین که دیدم رئییس داره اسم منو صدا میزنه
_براچی گذاشتی همچین اتفاقی پیش بیاااد هااا(داد)
اون ا.ت عوضیو من میکشمممم
با حرفاش کل بدنم به لرزش افتاد...مگه من چیکار کردم
یه لحظه سرشو برگردوند به سمت بالا که بهم خیره شد
با حرص بهم نگاه میکرد نمیدونم چرا اما قدمام خود به خود میرفتن عقب که خوردم به دیوار
رئییس اومد جلومو رو به روم قرار گرفت یه سیلی محکم زد بهم(🥲🥲🩸)
_توی عوضی چطور جرئت کردی کل سهام شرکتو بریزی تو کارت خودت(داد)
جوری گوشه لبم پاره شده بود جوری که نمیتونستم حرف بزنم
یهو موهامو محکم گرفت و منو برد تو حیاط و انداختم تو انباری
کلی تار عنکبوت داشت و زنجیر و کلی طناب بود
دست و پاهامو با زنجیر محکم بست جوری که خون اومد
_باید تاوانشو پس بدی ا.ت خانم ممیکشمتتتت(داد)
با این حرفش بغضم گرفت و یه قطره اشک از چشمام ریخت رو گونه هام
نمیدونستم از چی حرف میزنه
شب شده بود و....
~~~~~~~~~~~~~~~♡~~~~~~~~~~~~~~~
ام ببخشید دیر گذاشتم
شرایط:
²⁵ لایک🥲🔪ساریی
رئییس رفت بیرون
(ا.ت ویو)
منو بازم انداخت همون اتاقو در رو روم قفل کرد...رئییس که انقدر خشن نبود...هرجور شده باید فرار کنم..امشب میرم از گوشیش دسترسی به دوربینارو خاموش میکنم کارم راحت تر میشه
(تهیونگ ویو)
شب شده بود ا.ت هم هیچی نخورده بود واقعا خیلی لجبازه از خداشم باشه من باهاش خواب*یدم
رفتم از اجوما غذا گرفتم و بردم واسش
_غذاهاتو بخور..در رو امشب باز میزارم پس فکر فرار به سرت نزنه
ا.ت:ب..باشه
_کاری داشتی بیا اتاقم..شب بخیر
ا.ت:شب..بخیر
(ات ویو)
خوب شد در رو باز گذاشت ..من میدونم اتاق رئییس گذاشت چون چندبار دیدم کدوم اتاق رفته
دیر وقت شده بود و منم کامل غذامو تموم کردم و اروم اروم پ قدم گذاشتم به سمت اتاق رئییس
در رو که باز کردم دیدم خواب بود و گوشیش بغلش
اروم اروم نزدیک تخت شدم و خواستم گوشیو وردارم که..
_جایی تشریف میبری
(ذهن ا.ت:چییی؟این مگه خواب نبودددد)
_میخواستی فرار کنی؟
ا.ت:(ترس و لکنت)چ...چی؟معل...ومه که..نه
_اهاا لابد میخواستی با گوشیم بازی کنی
ا.ت:ف...فقط میخواس..تم بیام پیش..ت بخوا..بم
_پیش من یا پیش گوشیم؟
خواستم یهو در برم که دستمو محکم گرفت و کشید
که باعث شد بیوفتم روش
سریع جاهامونو عوض کرد و روم خیمه زد
_باید بگم جنابالی خیلی رو داری
ا.ت:......
_زبونتو موش خورد بیب؟
ات:ببخش...ید
_همه چی با یه ببخشید حل میشه؟؟
ا.ت:لطفااا....دی..گه از این..کارا..نمی..کنم
_از این به بعد تو اتاق من میخوابی
ا.ت:چی چرا؟
_تا فرار نکنی
ات:گفتم که نمیکنم
_تو که دوس نداری تو اون اتاق پوسیده بمونی؟
ات:اهوم
_پس پیش من میخوابی
ا.ت:ولی...
حرفامو با بوسه ای که به لبم زد قطع شد و بعدشم از روم پاشد و خودشو انداخت رو تخت
منم با فکر کردن زیاد خوابم برد
صبح
.........
صبح با صدای داد و بیداد بیدار شدم و چشمامو یکم مالیدم و رفتم پایین که دیدم رئییس داره اسم منو صدا میزنه
_براچی گذاشتی همچین اتفاقی پیش بیاااد هااا(داد)
اون ا.ت عوضیو من میکشمممم
با حرفاش کل بدنم به لرزش افتاد...مگه من چیکار کردم
یه لحظه سرشو برگردوند به سمت بالا که بهم خیره شد
با حرص بهم نگاه میکرد نمیدونم چرا اما قدمام خود به خود میرفتن عقب که خوردم به دیوار
رئییس اومد جلومو رو به روم قرار گرفت یه سیلی محکم زد بهم(🥲🥲🩸)
_توی عوضی چطور جرئت کردی کل سهام شرکتو بریزی تو کارت خودت(داد)
جوری گوشه لبم پاره شده بود جوری که نمیتونستم حرف بزنم
یهو موهامو محکم گرفت و منو برد تو حیاط و انداختم تو انباری
کلی تار عنکبوت داشت و زنجیر و کلی طناب بود
دست و پاهامو با زنجیر محکم بست جوری که خون اومد
_باید تاوانشو پس بدی ا.ت خانم ممیکشمتتتت(داد)
با این حرفش بغضم گرفت و یه قطره اشک از چشمام ریخت رو گونه هام
نمیدونستم از چی حرف میزنه
شب شده بود و....
~~~~~~~~~~~~~~~♡~~~~~~~~~~~~~~~
ام ببخشید دیر گذاشتم
شرایط:
²⁵ لایک🥲🔪ساریی
رئییس رفت بیرون
۷.۵k
۲۰ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.