فیک «مافیای پنهان» part 5
ات : اما بازم…
کوک ویو
میخواستم بهش نزدیک شم و ببوسمش اما اون هی فاصل میگرفت که دیگه رسید به اخر تخت و من نزدیکش شدم
ات: دیوونه چیکار میکنییییی
کوک: ساکت شو کوچولو
تهیونگ ویو
دیدم که کوک دست ات رو گرفت و دنبال خودش برد کنجکاو شدم و دنبالشون رفتم یکم دور تر از اتاقی که رفتن توش ایستادم اما تو راه متوجه شدم که ات نمیخواست با کوک بره
ات : چیکار میکنی
کوک : ازت خوشم میاد
کوک ویو
وقتی بهش گفتم دست خودم نبود اما بوسیدمش اون همراهیم نمیکرد و میخواست ازم جدا شه ولی نزاشتم
تهیونگ ویو
صدای ات رو شنیدم که انگار ترسیده بود که یکم خفه به نظر میرسید پس سریع رفتم تو اتاق و دیدم کوک داره به زور ات رو میبوسه سریع کوک رو کشیدم عقب و با مشت زدم تو صورتش انقدر محکم زدم که پرت شد رو زمین رفتم سمت ات بغضش گرفته بود
ته : تو خوبی ؟
ات: خوبم
ته : نترس من اینجام عزیزم
تهیونگ ویو
سریع براید استایل بغلش کردم و بردمش سمت ماشین که کوک هی پشت سرم میگفت
کوک: هیونگ اشتباه متوجه شدی من معذرت میخوام دس… دست خودم نبود
ته: خفه شو تو داشتی بهش تجاوز میکردی عوضی
کوک : ازین حرفت پشیمون میشی
تهیونگ ویو
رسیدم به ماشین و ات رو گذاشتم تو ماشین و بعدش خودم سوار شدم تو راه ات همش داشت گریه میکرد
ته : ات گریه نکن تموم شد اشکال نداره اون یه عوضیه تو چرا گریه میکنی
ات : …
ته ویو
ماشینو زدم بغل
ات : چرا وایسادی ؟
ته : ات لطفا گریه نکن
ات: چرا واست مهمه؟
ته: چونکه دوست دارم و نمیتونم تحمل کنم که گریه کنی
ات: چ.. چی
من سر قولم موندم پس شماهم اگه خوندید و خوشتون اومد لایک کنید 💗🌝
کوک ویو
میخواستم بهش نزدیک شم و ببوسمش اما اون هی فاصل میگرفت که دیگه رسید به اخر تخت و من نزدیکش شدم
ات: دیوونه چیکار میکنییییی
کوک: ساکت شو کوچولو
تهیونگ ویو
دیدم که کوک دست ات رو گرفت و دنبال خودش برد کنجکاو شدم و دنبالشون رفتم یکم دور تر از اتاقی که رفتن توش ایستادم اما تو راه متوجه شدم که ات نمیخواست با کوک بره
ات : چیکار میکنی
کوک : ازت خوشم میاد
کوک ویو
وقتی بهش گفتم دست خودم نبود اما بوسیدمش اون همراهیم نمیکرد و میخواست ازم جدا شه ولی نزاشتم
تهیونگ ویو
صدای ات رو شنیدم که انگار ترسیده بود که یکم خفه به نظر میرسید پس سریع رفتم تو اتاق و دیدم کوک داره به زور ات رو میبوسه سریع کوک رو کشیدم عقب و با مشت زدم تو صورتش انقدر محکم زدم که پرت شد رو زمین رفتم سمت ات بغضش گرفته بود
ته : تو خوبی ؟
ات: خوبم
ته : نترس من اینجام عزیزم
تهیونگ ویو
سریع براید استایل بغلش کردم و بردمش سمت ماشین که کوک هی پشت سرم میگفت
کوک: هیونگ اشتباه متوجه شدی من معذرت میخوام دس… دست خودم نبود
ته: خفه شو تو داشتی بهش تجاوز میکردی عوضی
کوک : ازین حرفت پشیمون میشی
تهیونگ ویو
رسیدم به ماشین و ات رو گذاشتم تو ماشین و بعدش خودم سوار شدم تو راه ات همش داشت گریه میکرد
ته : ات گریه نکن تموم شد اشکال نداره اون یه عوضیه تو چرا گریه میکنی
ات : …
ته ویو
ماشینو زدم بغل
ات : چرا وایسادی ؟
ته : ات لطفا گریه نکن
ات: چرا واست مهمه؟
ته: چونکه دوست دارم و نمیتونم تحمل کنم که گریه کنی
ات: چ.. چی
من سر قولم موندم پس شماهم اگه خوندید و خوشتون اومد لایک کنید 💗🌝
۳۹.۱k
۱۸ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.