دعـوا سـاده
₽¹
ات ویو
داخل خونه نشسته بودم امروز تولد تهیونگ بود ولی باهام قهر بود و یک هفتس خونه نیومده
ـفلش بک به یک هفته پیشـ
تهیونگ: ات خفه شو باشه خفه شووو*داد
ات: مگه من چیم ازون دختره کمتره تهیونگ*گریه
تهیونگ: تو....تو خیلی ساده ای...هیچ عقلی نداری *عصبی
ات: مـ...من؟*گریه
تهیونگ: اره با خودت...باخودتم*عصبی
ات: اما هق مگه من چیکار کردم *گریه
تهیونگ: دیگه نمیخوام ببینمت*عصبی
کتشو میپوشه میره
ـپایان فلش بکـ
ات ویو
اما تقصیر من نبود اون داشت با اون دختره میگشت منم همینطور باید نگاه میکردم؟ اعضا خبر ندارن..کاشکی خبر داشتن تنها کسایی که درمقابل تهیونگ از من دفاع میکردن بورام جکسون اعضابودن.اما من چیم ازش کمتر بود من...من فقط نمیتونستم بچه بیارم...همین.یعنی این تموم شدن زندگیمونه؟ پنج سال ازدواج مشترک؟؟ مغزم داشت از سوالات اشغال پاشغال میپوکید که بورام زنگ زد
بورام: الوووووو بشه
ات: کوفت درد چته
بورام: باشه باشه میدونم دعوات شده...میای بریم خرید پولش بامن کارت جکسون کش رفتم
ات: هییی ورشکشتش میکنیمااا
بورام: مشکلی نی داااشمه اوپامه
ات: اوپات گو/زه به مولا
بورام://باشه بیا اماده شو ساعت پنج الان چهاره
ات: اوکی بای
بورام: بای قط کرد
ات ویو
سریع رفتم سمت اتاق حوله برداشتمبعد رفتم توی حمام موهامو شستم صورتمو بدنمو هم همینطور توی انی هفته یجورایی حتی سمت یخچالم نرفتم...کاشکی تهیونگ نفهمه اون میدونه وقتی غذا نمیخورم پوستم مثل گچ سفید میش...اصلا مگه واسش مهمم؟..ولش کن رفتم توی لباسام گشتم پیدا کردم پوشیدم موهامو سشوار کشیدم صدای در اومد دو باز کردم بورام بود(تو اسلاید بعدی)
رفتیم خرید کلی لباس خریدیم کلیم نه من دو دست کرفتم اون انگار مغازه رو خریده جکسون بدبخت چه عذابی میکشه رفتیم توی مترو که بریم یجای دیکه ک چشمام گرم شدو سیاهی
ات که خواب بود بعد ده دقیقه تهیونگ بهش زنگ زد بورام جواب داد
تهیونگ:........
ات ویو
داخل خونه نشسته بودم امروز تولد تهیونگ بود ولی باهام قهر بود و یک هفتس خونه نیومده
ـفلش بک به یک هفته پیشـ
تهیونگ: ات خفه شو باشه خفه شووو*داد
ات: مگه من چیم ازون دختره کمتره تهیونگ*گریه
تهیونگ: تو....تو خیلی ساده ای...هیچ عقلی نداری *عصبی
ات: مـ...من؟*گریه
تهیونگ: اره با خودت...باخودتم*عصبی
ات: اما هق مگه من چیکار کردم *گریه
تهیونگ: دیگه نمیخوام ببینمت*عصبی
کتشو میپوشه میره
ـپایان فلش بکـ
ات ویو
اما تقصیر من نبود اون داشت با اون دختره میگشت منم همینطور باید نگاه میکردم؟ اعضا خبر ندارن..کاشکی خبر داشتن تنها کسایی که درمقابل تهیونگ از من دفاع میکردن بورام جکسون اعضابودن.اما من چیم ازش کمتر بود من...من فقط نمیتونستم بچه بیارم...همین.یعنی این تموم شدن زندگیمونه؟ پنج سال ازدواج مشترک؟؟ مغزم داشت از سوالات اشغال پاشغال میپوکید که بورام زنگ زد
بورام: الوووووو بشه
ات: کوفت درد چته
بورام: باشه باشه میدونم دعوات شده...میای بریم خرید پولش بامن کارت جکسون کش رفتم
ات: هییی ورشکشتش میکنیمااا
بورام: مشکلی نی داااشمه اوپامه
ات: اوپات گو/زه به مولا
بورام://باشه بیا اماده شو ساعت پنج الان چهاره
ات: اوکی بای
بورام: بای قط کرد
ات ویو
سریع رفتم سمت اتاق حوله برداشتمبعد رفتم توی حمام موهامو شستم صورتمو بدنمو هم همینطور توی انی هفته یجورایی حتی سمت یخچالم نرفتم...کاشکی تهیونگ نفهمه اون میدونه وقتی غذا نمیخورم پوستم مثل گچ سفید میش...اصلا مگه واسش مهمم؟..ولش کن رفتم توی لباسام گشتم پیدا کردم پوشیدم موهامو سشوار کشیدم صدای در اومد دو باز کردم بورام بود(تو اسلاید بعدی)
رفتیم خرید کلی لباس خریدیم کلیم نه من دو دست کرفتم اون انگار مغازه رو خریده جکسون بدبخت چه عذابی میکشه رفتیم توی مترو که بریم یجای دیکه ک چشمام گرم شدو سیاهی
ات که خواب بود بعد ده دقیقه تهیونگ بهش زنگ زد بورام جواب داد
تهیونگ:........
۷.۷k
۰۹ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.