"Paradise in your hug"
"part 8"
دیدم هایون نیومد دستامو به هم مالیدم تا گرم بشن
به سرم زد تا وقتی که میرسه برم دوتا قهوه بخرم و برگردم که تا رسیدن به کلاس بخوریم
رفتم سمت کافی شاپ دانشگاه خیلی فاصله ی زیادی نداشت
درو به سمت جلو هل دادم که زنگ بالای در کافه به صدا در اومد
یه پسر نوجوون با لبخند گفت
" خوش اومدین...چی میل دارین
بوی خوب قهوه به مشامم میخورد
+صبح بخیر...دوتا قهوه میخواستم
"بسیار عالی...چند لحظه صبرکنید
خیلی بچه بنظر میومد اما رفتار خوبی داشت
که زنگ در توجهمو به خودش جلب کرد
چرخیدم سمت در که دیدم یه پسره با یه پالتوی مشکی بلند داره درو میبنده
چرخید که صورتشو دیدم
استاد کیم!
سرمو سریع برگردوندم که منو نبینه
همینجور که داشت از کنارم رد میشد گفت
_صبح بخیر خانم پارک
چشمام گرد شده بود و از خجالت لب پایینمو گزیدم
سرمو آوردم بالا و دیدم جلوی پیشخوان وایستاد
+اوه سلام استاد
سرشو به نشونه ی تایید تکون داد
هوفی کشیدم و دستامو توی جیبم کردم
که دوباره صدای زنگ در اومد
تا اومدم برگردم یکی محکم خورد پس کله م
×عجبی خانم پارک یه صبح زود تر از ما رسیدن
همونجوری که دستمو پشت گردنم گذاشته بودم با تعجب برگشتم سمتش و با چشمام بهش علامت دادم
×باز که این کار مسخره رو کردی...صد دفعه بهت گفتم من نمیفهمم...پس این ادا ها رو در نیار...زود باش بریم تا دیر نشده باز الان این استاد گند اخلاق میاد اول صبحی میرینه بهت توام که اعصاب نداری باز میرینی بهش
دستمو محکم زدم تو پیشونیم
آروم گفتم
+هایون میشه خفه شی
×ها؟!...مگه چیشده
که یهو استاد از کنارم رد شد و برگشت به سمتمون
_من دارم میرم سر کلاس...بعد از من کلاس نباشین
که هایون هینی کشید و گفت
×سلام استاد
_سلام....
بعدش درو هل داد و از کافه رفت بیرون
یکی محکم زدم پس کله ی هایون
+نمیتونی دو دیقه خفه شی؟!...آبرو که برامون نمیذاری همیشه خدا اون دهن گشادت باید باز باشه
لایک و کامت یادت نره❤️💌
دیدم هایون نیومد دستامو به هم مالیدم تا گرم بشن
به سرم زد تا وقتی که میرسه برم دوتا قهوه بخرم و برگردم که تا رسیدن به کلاس بخوریم
رفتم سمت کافی شاپ دانشگاه خیلی فاصله ی زیادی نداشت
درو به سمت جلو هل دادم که زنگ بالای در کافه به صدا در اومد
یه پسر نوجوون با لبخند گفت
" خوش اومدین...چی میل دارین
بوی خوب قهوه به مشامم میخورد
+صبح بخیر...دوتا قهوه میخواستم
"بسیار عالی...چند لحظه صبرکنید
خیلی بچه بنظر میومد اما رفتار خوبی داشت
که زنگ در توجهمو به خودش جلب کرد
چرخیدم سمت در که دیدم یه پسره با یه پالتوی مشکی بلند داره درو میبنده
چرخید که صورتشو دیدم
استاد کیم!
سرمو سریع برگردوندم که منو نبینه
همینجور که داشت از کنارم رد میشد گفت
_صبح بخیر خانم پارک
چشمام گرد شده بود و از خجالت لب پایینمو گزیدم
سرمو آوردم بالا و دیدم جلوی پیشخوان وایستاد
+اوه سلام استاد
سرشو به نشونه ی تایید تکون داد
هوفی کشیدم و دستامو توی جیبم کردم
که دوباره صدای زنگ در اومد
تا اومدم برگردم یکی محکم خورد پس کله م
×عجبی خانم پارک یه صبح زود تر از ما رسیدن
همونجوری که دستمو پشت گردنم گذاشته بودم با تعجب برگشتم سمتش و با چشمام بهش علامت دادم
×باز که این کار مسخره رو کردی...صد دفعه بهت گفتم من نمیفهمم...پس این ادا ها رو در نیار...زود باش بریم تا دیر نشده باز الان این استاد گند اخلاق میاد اول صبحی میرینه بهت توام که اعصاب نداری باز میرینی بهش
دستمو محکم زدم تو پیشونیم
آروم گفتم
+هایون میشه خفه شی
×ها؟!...مگه چیشده
که یهو استاد از کنارم رد شد و برگشت به سمتمون
_من دارم میرم سر کلاس...بعد از من کلاس نباشین
که هایون هینی کشید و گفت
×سلام استاد
_سلام....
بعدش درو هل داد و از کافه رفت بیرون
یکی محکم زدم پس کله ی هایون
+نمیتونی دو دیقه خفه شی؟!...آبرو که برامون نمیذاری همیشه خدا اون دهن گشادت باید باز باشه
لایک و کامت یادت نره❤️💌
۲.۶k
۰۹ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.