part 207
#part_207
#فرار
یکم زود حرکت کردیم ارسلان که میگفت باید دنبال کتی جونم بریم و ممکنه معطل بشیم خلاصه دیگه چیزی نگفتم همینجوریشم که ارسلان دیگه موضوع لباسو پیش نکشید خودش خیلی بود .راستش همش استرس همینو داشتم خیلیم هیجان داشتم واسه روبه رو شدن با نازنین واسه دیدن رضا کاش عسلم باهاش باشه به عنوان همراه حتما هست دیگه تا خود مسیر سکوت کردیم و هیچکدوممون حرفی نزدیم ماشین دیانا از ما جدا بود و اون زودتر میرفت دنبال مامانش اینا واسه همین مسیرمون عوض شد ارسلان جلوی یه خونه لوکس و خوشگل پارک کرد و کتی جونم که حسابی خوشگل شده بود سوار کردیم کلی هم منو تحویل گرفت و جلو ارسلان ازم تعریف کرد من نمیدونم تو اون تاریکی اصلا منو از کجا میدید از دست این کتی جون منم با اینکه داشتم از ذوق خفه میشدم ولی فقط لبخند میزدم اره دیگه کلاسم بالاس تا خود مسیر ارسلان ساکت بود و غرق تو افکارش کاش میشد فهمید تو مغزش چی میگذره که اینقدر تو فکره یعنی داره به نازنین فکر میکنه تا خود مقصد تو همین فکرا بودم دلم نمیخواست امشبم وسیله بازی باشم
پس باید تا حد امکان از ارسلان فاصله بگیرم چون تصمیم که بگیره نمیتونم جلوشو بگیرم و تهش میشه یه اتفاق مثل دفعه قبل با یاد اوریش لبخند اومد رو لبم ولی سریع لبمو گاز گرفتم خجالت مجالتم دود شد رفت هوا بلاخره بعد کلی مسیر ارسلان جلوی که خونه باغ بزرگ نگه داشت ماشالا اینا خانوادتا مایه دارن خونه هاشون یکی از یکی بزرگتر اروم پیاده شدم و بخاطر زمین سنگی و کفش پاشنه بلندم هر آن امکان سقوط وجود داشت !واسه همین بازوی ارسلانو سفت چسبیدم اونم از خدا خواسته چسبید بهم و کمرمو گرفت
وارد قسمت سنگ فرش که شدیم دستشو ول کردم درو باز گذاشته بودن و سنگ فرش میخورد تا داخل و دورش فانوسای خیلی خوشگل داشت تا انتهای مسیر اطرافشم همه درختای بزرگ بود
#فرار
یکم زود حرکت کردیم ارسلان که میگفت باید دنبال کتی جونم بریم و ممکنه معطل بشیم خلاصه دیگه چیزی نگفتم همینجوریشم که ارسلان دیگه موضوع لباسو پیش نکشید خودش خیلی بود .راستش همش استرس همینو داشتم خیلیم هیجان داشتم واسه روبه رو شدن با نازنین واسه دیدن رضا کاش عسلم باهاش باشه به عنوان همراه حتما هست دیگه تا خود مسیر سکوت کردیم و هیچکدوممون حرفی نزدیم ماشین دیانا از ما جدا بود و اون زودتر میرفت دنبال مامانش اینا واسه همین مسیرمون عوض شد ارسلان جلوی یه خونه لوکس و خوشگل پارک کرد و کتی جونم که حسابی خوشگل شده بود سوار کردیم کلی هم منو تحویل گرفت و جلو ارسلان ازم تعریف کرد من نمیدونم تو اون تاریکی اصلا منو از کجا میدید از دست این کتی جون منم با اینکه داشتم از ذوق خفه میشدم ولی فقط لبخند میزدم اره دیگه کلاسم بالاس تا خود مسیر ارسلان ساکت بود و غرق تو افکارش کاش میشد فهمید تو مغزش چی میگذره که اینقدر تو فکره یعنی داره به نازنین فکر میکنه تا خود مقصد تو همین فکرا بودم دلم نمیخواست امشبم وسیله بازی باشم
پس باید تا حد امکان از ارسلان فاصله بگیرم چون تصمیم که بگیره نمیتونم جلوشو بگیرم و تهش میشه یه اتفاق مثل دفعه قبل با یاد اوریش لبخند اومد رو لبم ولی سریع لبمو گاز گرفتم خجالت مجالتم دود شد رفت هوا بلاخره بعد کلی مسیر ارسلان جلوی که خونه باغ بزرگ نگه داشت ماشالا اینا خانوادتا مایه دارن خونه هاشون یکی از یکی بزرگتر اروم پیاده شدم و بخاطر زمین سنگی و کفش پاشنه بلندم هر آن امکان سقوط وجود داشت !واسه همین بازوی ارسلانو سفت چسبیدم اونم از خدا خواسته چسبید بهم و کمرمو گرفت
وارد قسمت سنگ فرش که شدیم دستشو ول کردم درو باز گذاشته بودن و سنگ فرش میخورد تا داخل و دورش فانوسای خیلی خوشگل داشت تا انتهای مسیر اطرافشم همه درختای بزرگ بود
۱.۵k
۰۷ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.