وقتی دوست داداشت بود 2
وقتی دوست داداشت بود 2
+درو باز کردم که بله داداشم و دوستش کوکی بودن
هیون: اهم میگم ات لباسات چرا این طوری هستن
+با اجازه داشتم کارهای خونه رو میکردم
هیون: خوبه خب برو لباسات رو عوض کن العان مامان و بابا کوک هم میان
+چشم عمر دیگه ای نداری
هیون:بیا و خوبی کن
+ تو نمیخواد به من خوبی کنی
م٫ا : ات و هیون اگه تموم شد برین کنار تا کوک بیاد داخل
ات توهم لباسات رو عوض کن
+چشم
ویو کوک
با هیون بودم رفته بودیم گیم بزنیم و موقع برگشتن به هیون گفتم ببرم خونه خودمون که با مامان و بابام بیام ولی گوش نداد رسیدیم خونه که ات درو باز کرد برای یه لحظه چشمام برق زد لباسش بدن سفیدش رو نمایان میکرد واقعا دختر خوشگلیه ولی از من خوشش نمیاد کاملا از رفتارش میشه فهمید هیون.و ات داشتن بحث میکردن که خاله گفت بیام داخل و اتم رفت لباسش رو عوض کنه همین طور داشتم با خاله حرف میزدم که ات آمد پایین لباساش رو عوض کرده بود با اینکه با این لباس بدنش معلوم نبود ولی بازم خیلی خوشگل شده بود
هیون: کوک ،کوکککک
_ها چیه
هیون: هیچی سه ساعت دارم صدات میکنم
داری به چی فکر میکنی
_هیچی داشتم فکر میکردم که بابام اینا چی میارن (آره جون عمت😒)
هیون : باشه بزار بگم ات یه شربت درست کنه بزنیم تو رگ
_باشه
هیون: ات خواهر خوشگلم. راستی ات میدونستی که چقدر خوشگلی
+نگا من اتاقو تمیز نمیکنم. آشپزی نمیکنم . برات کیک درست نمیکنم . به کسی زنگ نمیزنم . و برات شربت درست نمیکنم
+خب خلاصه جانم داداشی
ویو کوک
هیون گفت که به ات میگه برامون شربت درست کنه و بحساب آمد ات رو خر کنه ولی ات زرنگتر از این حرفا بود با حرف های ات یه خنده کوچیک کردم که هیون گفت اصلا خودش برامون شربت درست میکنه واقعا قیافه هیون خنده دار بود
داشت شربت درست میکرد که....
+درو باز کردم که بله داداشم و دوستش کوکی بودن
هیون: اهم میگم ات لباسات چرا این طوری هستن
+با اجازه داشتم کارهای خونه رو میکردم
هیون: خوبه خب برو لباسات رو عوض کن العان مامان و بابا کوک هم میان
+چشم عمر دیگه ای نداری
هیون:بیا و خوبی کن
+ تو نمیخواد به من خوبی کنی
م٫ا : ات و هیون اگه تموم شد برین کنار تا کوک بیاد داخل
ات توهم لباسات رو عوض کن
+چشم
ویو کوک
با هیون بودم رفته بودیم گیم بزنیم و موقع برگشتن به هیون گفتم ببرم خونه خودمون که با مامان و بابام بیام ولی گوش نداد رسیدیم خونه که ات درو باز کرد برای یه لحظه چشمام برق زد لباسش بدن سفیدش رو نمایان میکرد واقعا دختر خوشگلیه ولی از من خوشش نمیاد کاملا از رفتارش میشه فهمید هیون.و ات داشتن بحث میکردن که خاله گفت بیام داخل و اتم رفت لباسش رو عوض کنه همین طور داشتم با خاله حرف میزدم که ات آمد پایین لباساش رو عوض کرده بود با اینکه با این لباس بدنش معلوم نبود ولی بازم خیلی خوشگل شده بود
هیون: کوک ،کوکککک
_ها چیه
هیون: هیچی سه ساعت دارم صدات میکنم
داری به چی فکر میکنی
_هیچی داشتم فکر میکردم که بابام اینا چی میارن (آره جون عمت😒)
هیون : باشه بزار بگم ات یه شربت درست کنه بزنیم تو رگ
_باشه
هیون: ات خواهر خوشگلم. راستی ات میدونستی که چقدر خوشگلی
+نگا من اتاقو تمیز نمیکنم. آشپزی نمیکنم . برات کیک درست نمیکنم . به کسی زنگ نمیزنم . و برات شربت درست نمیکنم
+خب خلاصه جانم داداشی
ویو کوک
هیون گفت که به ات میگه برامون شربت درست کنه و بحساب آمد ات رو خر کنه ولی ات زرنگتر از این حرفا بود با حرف های ات یه خنده کوچیک کردم که هیون گفت اصلا خودش برامون شربت درست میکنه واقعا قیافه هیون خنده دار بود
داشت شربت درست میکرد که....
۸.۶k
۰۹ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.