وقتی ازش ضربه خوردی ❦پارت𝟔𝟒❦
که دستم کشیده شد و افتادم تو بغل یونگی
یونگی=حواست کجاست ؟ ها ؟ حواست کجا بوددددد ؟ (با عربده)
ا.ت=ب.....ببخشید
یونگی=معذرت خواهی نکن بگو حواست کجا بودددددد (با داد)
ا.ت=ببخشید..... توروخدا عصبی نشو
چیزی نگفت و دستم رو کشید سمت ماشین و سوار شدیم .
کمربند ماشین رو بستیم و یونگی تو سکوت مشغول رانندگی شد .
ا.ت=یو.....
یونگی=نمیخوام چیزی بشنوم (من بودم میزدم زیر گریه🥺)
چیزی نگفتم و پاهامو جمع کردم و با چشای ناراحت زل زده بودم بیرون .
..........
از ماشین پیاده شدم و دلخور رمز در رو زدم و وارد خونه شدم .
رفتم تو اتاق و لباسای خونگیمو پوشیدم و رفتم زیر پتو و چشامو بستم .
یونگی هم اومد لباس خونگیشو پوشید و برقارو خاموش کرد و اومد کنارم دراز کشید و اومد زیر پتو و بغلم کرد .
سرش رو برد تو گردنم و گفت
یونگی=ببخشید سرت داد زدم.....اگه من نمیومدم میخواستی چیکار کنی ؟ هوم ؟ بیبی من که بجز تو کسی رو ندارم.....دارم ؟
ا.ت=نه.......
یونگی=آشتی ؟ هوم ؟
ا.ت=آشتی
لبخند با صدایی زد و محکم تر بغلم کرد و خوابیدیم .
....................
«چند ماه بعد »
از خواب بیدار شدم و دور برم رو نگاه کردم...
یونگی نبود .
رو پاتختی نامه گذاشته بود برش داشتمو خوندمش
یونگی=های بیب....صبح بخیر ،من امروز باید میرفتم برای کارای سند و شرکت و بقیه ی چیزا که خودت میدونی .
امروز ممکنه نیام خونه شب برات آدرس میفرستم بریم رستوران مدیریت منو جشن بگیریم.......دوست دارم .
اوه راستی اگه تلفن زدی جواب ندادم حتما توی جلسم .
لبخندی زدم و بلند شدم رفتم سمت دستشویی و دست و صورتم رو شستم و رفتم تو حموم و آب وان رو باز کردم و نشستم تو وان .
بعد نیم ساعت از وان اومدم بیرون و یه آب به بدنم زدم و رفتم بیرون .
لباسام رو پوشیدم و موهامو خشک کردم .
رفتم تو آشپزخونه تا صبحونه بخورم ،لیوانو برداشتم و رفتم سمت یخچال .
پاکت شیر رو گذاشتم رو میز و کیک هم برداشتم و نشستم رو صندلی .
یکم از کیک خوردم و تا اومدم شیر رو بریزم تو لیوان حالم بهم خورد .
بدو بدو رفتم سمت دستشویی و بالا آوردم .
با تعجب از تو کشوی دستشویی بیبی چک رو برداشتم و.......
مثبت بود....مثبت بود ؟ یعنی من دارم مامان میشم ؟ واقعا ؟
با خوشحالی از دستشویی اومدم بیرون و زنگ زدم به یونگی
یونگی=الو....بیب من وسط جلسم بعدا بهت زنگ میزنم .
دلخور به گوشی نگاه کردم و یه فکر بکر کردم .
لباس هامو عوض کردم و کلید ماشین رو برداشتم و رفتم بیرون .
رفتم پاساژی که همیشه میرفتم و ماشین رو پارک کردم .
رفتم تو مغازه ی لباس و وسایل نوزاد و وسیله هایی که میخواستم رو خریدم و رفتم تو مغازه ی وسایل ولنتاین و جعبه خریدم و چند تا وسیله تزئینی هم خریدم و رفتم خونه .
با ذوق نشستم رو زمین و وسایلارو ریختم رو زمین و رفتم بیبی چک رو آوردم .
رفتم تو آشپزخونه و یه گاز به کیک زدم و شیر رو هم نخوردم و گذاشتم تو یخچال .
مشغول تزئین جعبه شدم .
دوباره یه گاز به کیک زدم که...
یونگی=حواست کجاست ؟ ها ؟ حواست کجا بوددددد ؟ (با عربده)
ا.ت=ب.....ببخشید
یونگی=معذرت خواهی نکن بگو حواست کجا بودددددد (با داد)
ا.ت=ببخشید..... توروخدا عصبی نشو
چیزی نگفت و دستم رو کشید سمت ماشین و سوار شدیم .
کمربند ماشین رو بستیم و یونگی تو سکوت مشغول رانندگی شد .
ا.ت=یو.....
یونگی=نمیخوام چیزی بشنوم (من بودم میزدم زیر گریه🥺)
چیزی نگفتم و پاهامو جمع کردم و با چشای ناراحت زل زده بودم بیرون .
..........
از ماشین پیاده شدم و دلخور رمز در رو زدم و وارد خونه شدم .
رفتم تو اتاق و لباسای خونگیمو پوشیدم و رفتم زیر پتو و چشامو بستم .
یونگی هم اومد لباس خونگیشو پوشید و برقارو خاموش کرد و اومد کنارم دراز کشید و اومد زیر پتو و بغلم کرد .
سرش رو برد تو گردنم و گفت
یونگی=ببخشید سرت داد زدم.....اگه من نمیومدم میخواستی چیکار کنی ؟ هوم ؟ بیبی من که بجز تو کسی رو ندارم.....دارم ؟
ا.ت=نه.......
یونگی=آشتی ؟ هوم ؟
ا.ت=آشتی
لبخند با صدایی زد و محکم تر بغلم کرد و خوابیدیم .
....................
«چند ماه بعد »
از خواب بیدار شدم و دور برم رو نگاه کردم...
یونگی نبود .
رو پاتختی نامه گذاشته بود برش داشتمو خوندمش
یونگی=های بیب....صبح بخیر ،من امروز باید میرفتم برای کارای سند و شرکت و بقیه ی چیزا که خودت میدونی .
امروز ممکنه نیام خونه شب برات آدرس میفرستم بریم رستوران مدیریت منو جشن بگیریم.......دوست دارم .
اوه راستی اگه تلفن زدی جواب ندادم حتما توی جلسم .
لبخندی زدم و بلند شدم رفتم سمت دستشویی و دست و صورتم رو شستم و رفتم تو حموم و آب وان رو باز کردم و نشستم تو وان .
بعد نیم ساعت از وان اومدم بیرون و یه آب به بدنم زدم و رفتم بیرون .
لباسام رو پوشیدم و موهامو خشک کردم .
رفتم تو آشپزخونه تا صبحونه بخورم ،لیوانو برداشتم و رفتم سمت یخچال .
پاکت شیر رو گذاشتم رو میز و کیک هم برداشتم و نشستم رو صندلی .
یکم از کیک خوردم و تا اومدم شیر رو بریزم تو لیوان حالم بهم خورد .
بدو بدو رفتم سمت دستشویی و بالا آوردم .
با تعجب از تو کشوی دستشویی بیبی چک رو برداشتم و.......
مثبت بود....مثبت بود ؟ یعنی من دارم مامان میشم ؟ واقعا ؟
با خوشحالی از دستشویی اومدم بیرون و زنگ زدم به یونگی
یونگی=الو....بیب من وسط جلسم بعدا بهت زنگ میزنم .
دلخور به گوشی نگاه کردم و یه فکر بکر کردم .
لباس هامو عوض کردم و کلید ماشین رو برداشتم و رفتم بیرون .
رفتم پاساژی که همیشه میرفتم و ماشین رو پارک کردم .
رفتم تو مغازه ی لباس و وسایل نوزاد و وسیله هایی که میخواستم رو خریدم و رفتم تو مغازه ی وسایل ولنتاین و جعبه خریدم و چند تا وسیله تزئینی هم خریدم و رفتم خونه .
با ذوق نشستم رو زمین و وسایلارو ریختم رو زمین و رفتم بیبی چک رو آوردم .
رفتم تو آشپزخونه و یه گاز به کیک زدم و شیر رو هم نخوردم و گذاشتم تو یخچال .
مشغول تزئین جعبه شدم .
دوباره یه گاز به کیک زدم که...
۵۴.۸k
۲۸ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.