روح آبی
#روح آبی
#پارت۵۴
_مثل تو!
کوک بعد از خوردن قاشقی از بستنیش دوباره صحبت کرد
_من درمان شدم میدونم برات مهم نیست ولی ازت ممنونم
هیا خوشحال شد!
نمیتونست جلوی این حس درونش رو بگیره ولی خوشحال بود!
خوشحال از اینکه اون بهبود پیدا کرده!
اما تشکر؟!
_چرا ممنونی؟
_تو باعث شدی بخوام درمان شم!
هیا جوابی نداد از این بحثی که میدونست تهش چیه بدش میومد
_بهم بگو تلاشم بی فایده نیست
با چشمای مظلومش بهش نگاه کرد
هیا بدون توجه بلند شد و با انداختن بستنی سالم درون سطل اشغال به سمت قرارگاه دانشجو ها رفت
به رفتن هیا نگاه کرد
و اون بستنی!
اون عاشق این طعم بود...
اما حالا دورش انداخت!
بخاطر اون!
_جوابت برام مهم نیست نمیتونم ازت دل بکنم
در حال عبور توی راهرو بود که متوجه جیغ و فریاد های بلندی شد
با عجله به سمت صدا رفت
همه افراد با ترس از اون مرد دور شده بود
و اون صندلی بالای سرش رو به سمتشون پرت کرد
_جین کدوم گوری رفتی!
اون مرد بیماری روانی داشت!
به کنار دختری رفت
_هراست رو خبر کن!زودباش!
سریع به سمت مرد رفت و دستش رو به نشونه تسلیم بالای سرش گرفت
_هی ما میتونیم حرف بزنیم و حلش کنیم
اما اون مرد نه تنها گوش نکرد بلکه صندلی بعدیش رو به سمت کوک پرت کرد
خب شاید بگین کوک جا خالی داد..
ولی اون احمق داشت به هیا که تازه به جمع اومده بود نگاه می کرد که صدای دختر توجهش رو جلب کرد
_کوککک!
سرش رو برگردوند و بعد روی زمین افتاد
اون دیوونه بخاطر نگاه به اون خودش رو به کشتن داد!
سریع به سمتش رفت و سرش رو تو دستاش گرفت
_کوک!
سرش پر از خون بود و این نشونه ی خوبی نبود!
_هی لطفا چشماتو باز کن!
_کوک تو فرصت داری...بهت فرصت میدم لطفاً بلند شو!
با برانکارد تا اتاق عمل کوک رو همراهی کرد و بعد جلوی در نشست
یعنی تقصیر اون بود!
اون!
بخاطر اون کوک حواسش پرت شد
دستای خونیش رو جلوی صورتش گذاشت
_هی جین!
جین به سمت صدا برگشت و بله!
دومین دوست احمق و پفیوزش ته!
_چته ته؟
_هی من...
حرف تهیونگ با تماس تلفن جین قطع شد
_چیییی؟
...
_ریدن بهش اومدم
با عجله شروع به دویدن سمت ماشینش کرد
_هی چی شده؟
_جونگ کوک توی اتاق عمله!
تهیونگ نفهمید چرا و چطور اما کنار جین برای رفتن به بیمارستان نشست
اون از کوک متنفر بود!
عهد بسته بود حتی جواب سلامش رو هم نده ولی فرض کنید...
صمیمی ترین رفیق قدیمی آدم آسیب ببینه!
این دردناکه!
...
#بی تی اس
#پارت۵۴
_مثل تو!
کوک بعد از خوردن قاشقی از بستنیش دوباره صحبت کرد
_من درمان شدم میدونم برات مهم نیست ولی ازت ممنونم
هیا خوشحال شد!
نمیتونست جلوی این حس درونش رو بگیره ولی خوشحال بود!
خوشحال از اینکه اون بهبود پیدا کرده!
اما تشکر؟!
_چرا ممنونی؟
_تو باعث شدی بخوام درمان شم!
هیا جوابی نداد از این بحثی که میدونست تهش چیه بدش میومد
_بهم بگو تلاشم بی فایده نیست
با چشمای مظلومش بهش نگاه کرد
هیا بدون توجه بلند شد و با انداختن بستنی سالم درون سطل اشغال به سمت قرارگاه دانشجو ها رفت
به رفتن هیا نگاه کرد
و اون بستنی!
اون عاشق این طعم بود...
اما حالا دورش انداخت!
بخاطر اون!
_جوابت برام مهم نیست نمیتونم ازت دل بکنم
در حال عبور توی راهرو بود که متوجه جیغ و فریاد های بلندی شد
با عجله به سمت صدا رفت
همه افراد با ترس از اون مرد دور شده بود
و اون صندلی بالای سرش رو به سمتشون پرت کرد
_جین کدوم گوری رفتی!
اون مرد بیماری روانی داشت!
به کنار دختری رفت
_هراست رو خبر کن!زودباش!
سریع به سمت مرد رفت و دستش رو به نشونه تسلیم بالای سرش گرفت
_هی ما میتونیم حرف بزنیم و حلش کنیم
اما اون مرد نه تنها گوش نکرد بلکه صندلی بعدیش رو به سمت کوک پرت کرد
خب شاید بگین کوک جا خالی داد..
ولی اون احمق داشت به هیا که تازه به جمع اومده بود نگاه می کرد که صدای دختر توجهش رو جلب کرد
_کوککک!
سرش رو برگردوند و بعد روی زمین افتاد
اون دیوونه بخاطر نگاه به اون خودش رو به کشتن داد!
سریع به سمتش رفت و سرش رو تو دستاش گرفت
_کوک!
سرش پر از خون بود و این نشونه ی خوبی نبود!
_هی لطفا چشماتو باز کن!
_کوک تو فرصت داری...بهت فرصت میدم لطفاً بلند شو!
با برانکارد تا اتاق عمل کوک رو همراهی کرد و بعد جلوی در نشست
یعنی تقصیر اون بود!
اون!
بخاطر اون کوک حواسش پرت شد
دستای خونیش رو جلوی صورتش گذاشت
_هی جین!
جین به سمت صدا برگشت و بله!
دومین دوست احمق و پفیوزش ته!
_چته ته؟
_هی من...
حرف تهیونگ با تماس تلفن جین قطع شد
_چیییی؟
...
_ریدن بهش اومدم
با عجله شروع به دویدن سمت ماشینش کرد
_هی چی شده؟
_جونگ کوک توی اتاق عمله!
تهیونگ نفهمید چرا و چطور اما کنار جین برای رفتن به بیمارستان نشست
اون از کوک متنفر بود!
عهد بسته بود حتی جواب سلامش رو هم نده ولی فرض کنید...
صمیمی ترین رفیق قدیمی آدم آسیب ببینه!
این دردناکه!
...
#بی تی اس
۴.۳k
۰۹ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.