رمان فیک‹اگر نبودی›💜🌙
رمان فیک‹اگر نبودی›💜🌙
پارت⁸⁹
⊱⋅ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ⋅⊰
همون جوری..
بدون اینکه تکون بخورم خوابیدم.
با درد بازوم بلند شدم.
تکیه مو دادم به دیوار. به سختی نفس میکشیدم.
مگه دیگه چقد زور داشتم تا این شکنجه هارو تحمل کنم.
یعنی الان جین از ناپدید شدنم خبردار شده؟
رونا بدون من..
گریه میکردم اما اشکم نمیومد..
بدون هیچ دلیلی..
فقط ازارم دادن..اخه چرااااا؟
دیگه هیچ امیدی نداشتم..
دوباره اومدن سراغم. منو بردن نشوندن سر صندلی.
یه زغال داغ از آتیش برداشت..
نکنه اونو..میخواست بزاره روی بدنمم؟
بدنم دیگه توان نداشت.
زغال داغو نزدیک قلبم کرد..
با ترس بهش خیره شدم.
من: تروخدااااا..نکنینننننن..مگههه چیکارررر کردممممم..
پوزخند زشتی زد و زغالو گذاشت روی شونم..
انقد جیغغغغغغغغغغغغغغغغغ زدم که گلوم پاره شد..
فقط بوی گوشت سوختنی به مشامم میخورد..
درد..توی تمامم تنم پخش میشد..
انقد زغالو گذاشت که زغال خاموش شد.
سوکجین..منو پیدا میکنی؟
چقد دلم برای دختر کوچولوم تنگ شده..
بدون من چیکار میکنه؟
چشمای خستمو بستم..
#سوکجین
با دستام سرمو گرفتم..
پاهامو مدام تکون میدادم..
جیسو..الان کجاست؟چیکار میکنه..حالش خوبه..
تهیونگ: سوکی..خیلی نگران نباش. پلیس پیداش میکنه.
من: اخهههههه چجوریییییییییی؟ کیییییییییی؟ یه هفتههههه استت گذشتههههه! خبرییییی ازششش نیستتتتت میفهمییییی؟ اگه بلایی سرش اومده باشهههه چییییییییییی؟
کلافه لیوان توی دستمو محکم کوبوندم روی میز.
نامجون: اخهه سوکجیننن، همهه جاییی شهر و گشتننن ولی خبری ازش نیست.. دیگه پلیس چیکار باید بکنه؟
من: حتییییی شدهههه میرم شهر های دیگه رو میگردم..جیسوووووو بایددد پیدا بشههههه..
با صدای گریه رونا سرمو چرخوندم.
دخترکم از سر و صدا های ما ترسیده بود.
رفتم بغلش کردم و بردم داخل اتاقش.
رونا: مامانی..
محکم به خودم فشارش دادم..
بغض لعنتی مو قورت دادم و گفتم:مامانی رفته یه جایی..زود میاد قشنگم..
جیسو..کجایی..کجا..
موهاشو نوازش کردم تا خوابش برد.
چشماش منو یاد جیسو مینداخت..
پارت⁸⁹
⊱⋅ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ⋅⊰
همون جوری..
بدون اینکه تکون بخورم خوابیدم.
با درد بازوم بلند شدم.
تکیه مو دادم به دیوار. به سختی نفس میکشیدم.
مگه دیگه چقد زور داشتم تا این شکنجه هارو تحمل کنم.
یعنی الان جین از ناپدید شدنم خبردار شده؟
رونا بدون من..
گریه میکردم اما اشکم نمیومد..
بدون هیچ دلیلی..
فقط ازارم دادن..اخه چرااااا؟
دیگه هیچ امیدی نداشتم..
دوباره اومدن سراغم. منو بردن نشوندن سر صندلی.
یه زغال داغ از آتیش برداشت..
نکنه اونو..میخواست بزاره روی بدنمم؟
بدنم دیگه توان نداشت.
زغال داغو نزدیک قلبم کرد..
با ترس بهش خیره شدم.
من: تروخدااااا..نکنینننننن..مگههه چیکارررر کردممممم..
پوزخند زشتی زد و زغالو گذاشت روی شونم..
انقد جیغغغغغغغغغغغغغغغغغ زدم که گلوم پاره شد..
فقط بوی گوشت سوختنی به مشامم میخورد..
درد..توی تمامم تنم پخش میشد..
انقد زغالو گذاشت که زغال خاموش شد.
سوکجین..منو پیدا میکنی؟
چقد دلم برای دختر کوچولوم تنگ شده..
بدون من چیکار میکنه؟
چشمای خستمو بستم..
#سوکجین
با دستام سرمو گرفتم..
پاهامو مدام تکون میدادم..
جیسو..الان کجاست؟چیکار میکنه..حالش خوبه..
تهیونگ: سوکی..خیلی نگران نباش. پلیس پیداش میکنه.
من: اخهههههه چجوریییییییییی؟ کیییییییییی؟ یه هفتههههه استت گذشتههههه! خبرییییی ازششش نیستتتتت میفهمییییی؟ اگه بلایی سرش اومده باشهههه چییییییییییی؟
کلافه لیوان توی دستمو محکم کوبوندم روی میز.
نامجون: اخهه سوکجیننن، همهه جاییی شهر و گشتننن ولی خبری ازش نیست.. دیگه پلیس چیکار باید بکنه؟
من: حتییییی شدهههه میرم شهر های دیگه رو میگردم..جیسوووووو بایددد پیدا بشههههه..
با صدای گریه رونا سرمو چرخوندم.
دخترکم از سر و صدا های ما ترسیده بود.
رفتم بغلش کردم و بردم داخل اتاقش.
رونا: مامانی..
محکم به خودم فشارش دادم..
بغض لعنتی مو قورت دادم و گفتم:مامانی رفته یه جایی..زود میاد قشنگم..
جیسو..کجایی..کجا..
موهاشو نوازش کردم تا خوابش برد.
چشماش منو یاد جیسو مینداخت..
۲.۹k
۱۰ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.