پارت ۱۶
برش زمانی به دو روز بعد:
از زبان ات:
دوباره داریم مث همیشه تو شرکت کار میکنیم جونکوک گفته که تو شرکت مث همیشه فقط رئیس صداش میکنم نه چیز دیگه ای و باهاشم رسمی و مث همیشه صحبت میکنم ایششش آخه چرا من با بقیه فرق دارم چرا باید بهش بگم رئیس همه چیزو واسه سوجین تعریف کردم خیلی خوشحال شد و مث بچه های دو ساله ذوق کرده بود ولی لیندا خیلی برام قیافه میگرفت و هر کاری میکرد تا خودشو به جونکوک نزدیک کنه حتی دیروز با هم دعوامون شد سر همین موضوع که خودشو میچسپوند به جونکوک و جونکوک دوباره منو تنبیه کرد آخه تخصیر من چی بود این وسط فیلیکس هم که از دو روز پیش حق ندارم حتی بهش سلام کنم شمارشم پاک کردم اونم دیگه نه زنگ زد نه پیام داد ولی موقع کار نگاه های سنگینشو رو خودم حس میکنم که هی گاهی از اتاقش میاد بیرون و از کنارم رد میشه و هر وقت هم نگاش میکنم یه پوزخند ترسناک بهم تحویل میده و من احساس خوبی به این ندارم و احساس میکنم قراره یه کاری کنه که دوباره جونکوک رو عصبی کنه هوووف خب این طرح های زمستونی رو هم تموم کردم ببرم بدم به رئیسمون ببینم میپسنده یا نه بلند شدم و رفتم پشت در اتاق در زدم بعد اینکه اجازه ورود رو داد وارد اتاق شدم و تعظیم کردم و با لبخند ملیحی که رو لبم بود سمت میزش رفتم و طرح ها رو جلوش گرفتم
گفتم:بفرمایید رئیس
از دستم گرفت
گفت:میتونی بری (لبخند)
گفتم:چشم (لبخند)
بعد مجدد تعظیم کردم و داشتم میرفتم که گفت:راستی ات امشب آماده باش میام دنبالت با هم بریم بیرون
برگشتم سمتش و
گفتم:ولی تو الان باهام غیر رسمی حرف زدی
گفت:من اشکالی نداره برای تو اشکال داره
با لحن پرویی گفتم:ولی این خیلی نا عادلانس (کمی بلند)
یهو با صورت اخم کردش مواجه شدم که گفت:نکنه میخوای امشب تا صبح همینجا بمونی و اینجا رو تمیز کنی
گفتم:نه نه منو ببخشید رئیس با اجازه
از اتاقش اومدم بیرون هوووف فک کردم الان دیگه دوسم داره مث قبل باهام رفتار نمیکنه ولی نه اینطوری هم نیس
از زبان ات:
دوباره داریم مث همیشه تو شرکت کار میکنیم جونکوک گفته که تو شرکت مث همیشه فقط رئیس صداش میکنم نه چیز دیگه ای و باهاشم رسمی و مث همیشه صحبت میکنم ایششش آخه چرا من با بقیه فرق دارم چرا باید بهش بگم رئیس همه چیزو واسه سوجین تعریف کردم خیلی خوشحال شد و مث بچه های دو ساله ذوق کرده بود ولی لیندا خیلی برام قیافه میگرفت و هر کاری میکرد تا خودشو به جونکوک نزدیک کنه حتی دیروز با هم دعوامون شد سر همین موضوع که خودشو میچسپوند به جونکوک و جونکوک دوباره منو تنبیه کرد آخه تخصیر من چی بود این وسط فیلیکس هم که از دو روز پیش حق ندارم حتی بهش سلام کنم شمارشم پاک کردم اونم دیگه نه زنگ زد نه پیام داد ولی موقع کار نگاه های سنگینشو رو خودم حس میکنم که هی گاهی از اتاقش میاد بیرون و از کنارم رد میشه و هر وقت هم نگاش میکنم یه پوزخند ترسناک بهم تحویل میده و من احساس خوبی به این ندارم و احساس میکنم قراره یه کاری کنه که دوباره جونکوک رو عصبی کنه هوووف خب این طرح های زمستونی رو هم تموم کردم ببرم بدم به رئیسمون ببینم میپسنده یا نه بلند شدم و رفتم پشت در اتاق در زدم بعد اینکه اجازه ورود رو داد وارد اتاق شدم و تعظیم کردم و با لبخند ملیحی که رو لبم بود سمت میزش رفتم و طرح ها رو جلوش گرفتم
گفتم:بفرمایید رئیس
از دستم گرفت
گفت:میتونی بری (لبخند)
گفتم:چشم (لبخند)
بعد مجدد تعظیم کردم و داشتم میرفتم که گفت:راستی ات امشب آماده باش میام دنبالت با هم بریم بیرون
برگشتم سمتش و
گفتم:ولی تو الان باهام غیر رسمی حرف زدی
گفت:من اشکالی نداره برای تو اشکال داره
با لحن پرویی گفتم:ولی این خیلی نا عادلانس (کمی بلند)
یهو با صورت اخم کردش مواجه شدم که گفت:نکنه میخوای امشب تا صبح همینجا بمونی و اینجا رو تمیز کنی
گفتم:نه نه منو ببخشید رئیس با اجازه
از اتاقش اومدم بیرون هوووف فک کردم الان دیگه دوسم داره مث قبل باهام رفتار نمیکنه ولی نه اینطوری هم نیس
۳۴.۶k
۰۷ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.