عشق تصادفی
#عشق_تصادفی
P.22
از ترس جونم چاقو رو از دستش گرفتم
ا.ت:باید چی کار کنم
کوک:فعلا چاقو رو بگیر زیر گلوش تا بهت بگم
همون کاری رو که گفت انجام دادم ارباب هم نشست جلوش
کوک:این فلش مال تو ؟
خدمتکار سکوت کرده و داره به کوک نگاه میکنه
کوک:نمیگی دیگه نه؟؟
دستش رو به سمت من دراز کرد
کوک:چاقو رو بده من
چاقو رو بهش دادم چاقو رو کرد توی پای دختره و درش اورد
خدمتکار:مال منه (با گریه و درد)
کوک:حالا شد
فلش رو داد به یکی از ارباب ها
کوک:ببین چی توشه
ارباب فلش رو گرفت و گذاشت داخل لپتاپی که اونجا بود داخل اون چند تا عکس از مدارک و واسایل آقای جونگ بود
کوک:برای کی کار میکنی
خدمتکار: ......
کوک:خودت خوب می دونی که از اینجا زنده بیرون نمیری پس بگو که برای مردن کمتر زجر بکشی
خدمتکار:برای جاناتان کار میکم
خدمتکار بعد از گفتن این بیهوش شد
کوک:جین میشه بری به چند تا از خدمتکار ها بگی اینو بکوشن
کوک:نه نه نه بهتره ا.ت این کار رو انجام بده
ا.ت:ولی
کوک:مجبوری
یه کلت بهم داد
کوک: فقط باید اینو بکشی که میشی یکی از ما
ا.ت:من نمیخوام از شما باشم
کوک:پس میمیری
ا.ت:نمیشه یه کار دیگه انجام بدم
کوک:نه
کلت رو گرفتم سمت دختره و شلیک کردم
و من یه ادم کشتم و به باند مافیایی اینا پیوستم
کوک:خب الان یه عضو جدید داریم که میتونه خیلی ب ما کمک کنه که ما هم میزاریم بره دانشگاه و به عنوان خواهرمون کنار ما میمونه
احساس کردم ارباب تهیونگ داره چپ چپ نگاه میکنه و از اینکه من وارد کارشون شدم راضی نیست همهی اعضا بهم تبریک گفتن به جز ارباب تهیونگ
P.22
از ترس جونم چاقو رو از دستش گرفتم
ا.ت:باید چی کار کنم
کوک:فعلا چاقو رو بگیر زیر گلوش تا بهت بگم
همون کاری رو که گفت انجام دادم ارباب هم نشست جلوش
کوک:این فلش مال تو ؟
خدمتکار سکوت کرده و داره به کوک نگاه میکنه
کوک:نمیگی دیگه نه؟؟
دستش رو به سمت من دراز کرد
کوک:چاقو رو بده من
چاقو رو بهش دادم چاقو رو کرد توی پای دختره و درش اورد
خدمتکار:مال منه (با گریه و درد)
کوک:حالا شد
فلش رو داد به یکی از ارباب ها
کوک:ببین چی توشه
ارباب فلش رو گرفت و گذاشت داخل لپتاپی که اونجا بود داخل اون چند تا عکس از مدارک و واسایل آقای جونگ بود
کوک:برای کی کار میکنی
خدمتکار: ......
کوک:خودت خوب می دونی که از اینجا زنده بیرون نمیری پس بگو که برای مردن کمتر زجر بکشی
خدمتکار:برای جاناتان کار میکم
خدمتکار بعد از گفتن این بیهوش شد
کوک:جین میشه بری به چند تا از خدمتکار ها بگی اینو بکوشن
کوک:نه نه نه بهتره ا.ت این کار رو انجام بده
ا.ت:ولی
کوک:مجبوری
یه کلت بهم داد
کوک: فقط باید اینو بکشی که میشی یکی از ما
ا.ت:من نمیخوام از شما باشم
کوک:پس میمیری
ا.ت:نمیشه یه کار دیگه انجام بدم
کوک:نه
کلت رو گرفتم سمت دختره و شلیک کردم
و من یه ادم کشتم و به باند مافیایی اینا پیوستم
کوک:خب الان یه عضو جدید داریم که میتونه خیلی ب ما کمک کنه که ما هم میزاریم بره دانشگاه و به عنوان خواهرمون کنار ما میمونه
احساس کردم ارباب تهیونگ داره چپ چپ نگاه میکنه و از اینکه من وارد کارشون شدم راضی نیست همهی اعضا بهم تبریک گفتن به جز ارباب تهیونگ
۲.۷k
۰۳ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.