شینپی (پارت ۵)
سینا زنگ میزد به گوشیم . جواب دادم .
ا/ت : الو؟ بله .
سینا : درو باز کن پشت درم .
ا/ت : باشه .
رفتم جلوی در سالن و کرکره هارو دادم بالا . هنوز یکم بالا نرفته بود که یهو کوک حمله ور شد سمتم . دستم رو سمت کمرم بردم و وقتی که فقط چند سانتی متر فاصله مون بود ، تفنگ رو سمتش نشانه رفتم ش. فوری وایساد و ازم فاصله گرفت .
ا/ت : فکر کردی خودمو دست خالی با ۷ تا مرد نیرومند توی یه اتاق گیر میندازم؟
سینا از همه جا بی خبر اومد توی سالن ، جعبه های پیتزا جلوی دیدشو می گرفتن . جعبه هارو گذاشت روی میز و تازه اسلحه من رو دید .
سینا : ا/ت ؟ چه خبره باز؟
کرکره هارو دوباره دادم پایین و تفنگ رو گذاشتم روی کمرم .
ا/ت : هیچی ، فقط مهمونامون یکم شیطون شدن .
سینا : اوکی من دیگه میرم ، چیزی لازم داشتی زنگ بزن . و قبل اینکه کرکره ها کامل بسته بشن از زیرشون رد شد .
ا/ت : خب آقایون ، بیاین غذا بخوریم .
نامجون : همین جا راحتیم . جعبه هارو برداشتم و جلوی هر کدوم یه جعبه و یه قوطی نوشابه گذاشتم . خودمم رفتم پشت میزم و جعبه رو باز کردم . یه تیکه شو برداشتم و شروع کردم خوردن***همه که غذاشون رو تموم کردن ، جعبه ها و قوطی هارو یه گوشه جمع کردم . نمیتونم همین شکلی اینجا نگهشون دارم . کارمون هم خیلی سخت تر میشه . شاید بهتره کرکره های حیاط رو بدم پایین . خونه اونقدر بزرگ هست که حوصلشون سر نره . توی تبلتم کرکره های حیاط و کل پنجره های خونه رو دادم پایین و در سالن رو باز کردم. با اینکه در کاملا باز بود ولی حتی یکیشون از ترس بلند نشد . پوزخندی زدم . زنگ زدم سینا.
ا/ت : الو سینا .
سینا : سلام . کرکره هارو تو دادی پایین ؟
ا/ت : آره ، مهمونامون رو توی کل خونه زندانی میکنیم به جای سالن .
سینا : اوکی . قطع کردم . بلند شدم و رفتم سمت پسرا. خواستم یکم اذیتشون کنم .
ا/ت : چرا نمیرین؟ هیچکس جوابی نداد .
ا/ت : خیله خب...بلند شید . بلند شید بریم اتاق هاتون رو نشونتون بدم . تعجب کرده بودن ولی بلند شدن***
#فیک_بی_تی_اس #فیک
ا/ت : الو؟ بله .
سینا : درو باز کن پشت درم .
ا/ت : باشه .
رفتم جلوی در سالن و کرکره هارو دادم بالا . هنوز یکم بالا نرفته بود که یهو کوک حمله ور شد سمتم . دستم رو سمت کمرم بردم و وقتی که فقط چند سانتی متر فاصله مون بود ، تفنگ رو سمتش نشانه رفتم ش. فوری وایساد و ازم فاصله گرفت .
ا/ت : فکر کردی خودمو دست خالی با ۷ تا مرد نیرومند توی یه اتاق گیر میندازم؟
سینا از همه جا بی خبر اومد توی سالن ، جعبه های پیتزا جلوی دیدشو می گرفتن . جعبه هارو گذاشت روی میز و تازه اسلحه من رو دید .
سینا : ا/ت ؟ چه خبره باز؟
کرکره هارو دوباره دادم پایین و تفنگ رو گذاشتم روی کمرم .
ا/ت : هیچی ، فقط مهمونامون یکم شیطون شدن .
سینا : اوکی من دیگه میرم ، چیزی لازم داشتی زنگ بزن . و قبل اینکه کرکره ها کامل بسته بشن از زیرشون رد شد .
ا/ت : خب آقایون ، بیاین غذا بخوریم .
نامجون : همین جا راحتیم . جعبه هارو برداشتم و جلوی هر کدوم یه جعبه و یه قوطی نوشابه گذاشتم . خودمم رفتم پشت میزم و جعبه رو باز کردم . یه تیکه شو برداشتم و شروع کردم خوردن***همه که غذاشون رو تموم کردن ، جعبه ها و قوطی هارو یه گوشه جمع کردم . نمیتونم همین شکلی اینجا نگهشون دارم . کارمون هم خیلی سخت تر میشه . شاید بهتره کرکره های حیاط رو بدم پایین . خونه اونقدر بزرگ هست که حوصلشون سر نره . توی تبلتم کرکره های حیاط و کل پنجره های خونه رو دادم پایین و در سالن رو باز کردم. با اینکه در کاملا باز بود ولی حتی یکیشون از ترس بلند نشد . پوزخندی زدم . زنگ زدم سینا.
ا/ت : الو سینا .
سینا : سلام . کرکره هارو تو دادی پایین ؟
ا/ت : آره ، مهمونامون رو توی کل خونه زندانی میکنیم به جای سالن .
سینا : اوکی . قطع کردم . بلند شدم و رفتم سمت پسرا. خواستم یکم اذیتشون کنم .
ا/ت : چرا نمیرین؟ هیچکس جوابی نداد .
ا/ت : خیله خب...بلند شید . بلند شید بریم اتاق هاتون رو نشونتون بدم . تعجب کرده بودن ولی بلند شدن***
#فیک_بی_تی_اس #فیک
۱۴.۰k
۱۰ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.