عشق دردناک پارت67
جونگکوک:ببخشید چون سریع اومدم یادم رفت بگم اتاق تمیز کنن میخوای به خدمتکار بگم بیاد تمیز کنه
به سمت پنجره رفتم و بازش کردم تا یکم هوا اتاق عوض شه
ا.ت:نه فعلاً میخوام یکم استراحت کنم بعدا بگو
سریع سر تکان داد انگار خیلی حرف گوش کن شده بود و این منو به خنده مینداخت جونگکوک و اینقد مطیع واقعا غیر قابل باوره خندم کنترول کردم تا زود پرو نشه
ا.ت:میشه بری بیرون
از صورتش فهمیدم که پکر شد و با نارضایتی گفت
جونگکوک:ب....با..شه
بعدم اروم از اتاق بیرون رفت این چهره اصلا به جونگکوک نمیومد واقعا خنده دار بود نگاهی به اتاق انداختم عمرا من تو این شلوغی خوابم ببره سریع لباس ها رو زمین جمع کردم و تو سبد لباس چرک های حما.م انداختم یکم اطراف رو جمع و جور کردم الان به خاطر بچه که تقریبا داشت چهار ماهش میشد یک کار کردن برام سخت شده بود و زود خسته میشدم
بعد اینکه مطمئن شدم حداقل یکم قابل تحمل شده سریع رو تخت دراز کشیدم و شکام گرم شد......
با حساس د.ستی رو شکمم یکم چشمام رو نیمه باز کردم همه جا تاریک بود چشمم به جونگکوک افتاد که د.ست رو شکمم میکشید و داشت حرف میزد با حرف هاش داشتم شاخ در میاوردم و یه جورایی داشت خندم میگرفت که با بچه تو شکمم داشت حرف میزد
جونگکوک:میدونم تو میشی نور زندگیم تو دل مادرتی یکم باهاش حرف بزن کوتاه بیاد فسقلی!
د.ستی رو شکمم کشید و تو تاریکی شاهد قطره اشکی که از گوشه چشمش چکید شدم
جونگکوک:معجزه ای نه؟ لابد خدا خیلی دوستم داره که اومدی! قلب منو روشن کردی...
این بار بو.سی رو شکمم زد
جونگکوک: تو و مامانت برای من خیلی عزیزید به خدا منه احمق یه غلطی کردم که حالا پشیمونم ولی مامانتم حق داره نبخشتم میدونم خیلی اذیت شد. تو قراره زندگی منو مامانتو قشنگ بکنی فسقلی.
با پشت دست اشک هاش زو پاک کرد ادامه داد
جونگکوک :نبینم مامانتو اذیت کنیا حالا که سرم و از زیر برف بیرون آوردم ، دلم نمیخواد حتی خار به پاش بره باور کن خر بودم کر بودم کور بودم که میدیدم چقدر اذیت میشه و بازم باهاش بد رفتار میکردم تو شدی دلیل اینکه چشمامو باز کنم.
نفس عمیقی کشید و سعی کرد لبخند بزنه
جونگکوک:خلاصه که به زندگیمون خوش اومدی فسقلی بهت قول میدم قبل اینکه بیای بابات همه چیو درست کنه.
بعد سرش رو بالا اورد و پیشونیم رو آروم بو.سید کنارم همینطور که دستش رو دورم انداخته بود چشم هاش رو بست انگار که فرار میکردم که اینقد محکم بغلم کرده بود....
درسته نمیتونم کار هاش رو فراموش کنم اما با حرف هایی که میزنه معلومه که خیلی پشیمونه اما این تنبیه خوبی براشه چون بهتره زود کوتاه نیام تا فکر نکنه خیلی اسونم ....
****
تقدیم نگاه زیبا تون 💗💫
لایک 200
کامنت19۰
بیاد پست بعدی❤️
به سمت پنجره رفتم و بازش کردم تا یکم هوا اتاق عوض شه
ا.ت:نه فعلاً میخوام یکم استراحت کنم بعدا بگو
سریع سر تکان داد انگار خیلی حرف گوش کن شده بود و این منو به خنده مینداخت جونگکوک و اینقد مطیع واقعا غیر قابل باوره خندم کنترول کردم تا زود پرو نشه
ا.ت:میشه بری بیرون
از صورتش فهمیدم که پکر شد و با نارضایتی گفت
جونگکوک:ب....با..شه
بعدم اروم از اتاق بیرون رفت این چهره اصلا به جونگکوک نمیومد واقعا خنده دار بود نگاهی به اتاق انداختم عمرا من تو این شلوغی خوابم ببره سریع لباس ها رو زمین جمع کردم و تو سبد لباس چرک های حما.م انداختم یکم اطراف رو جمع و جور کردم الان به خاطر بچه که تقریبا داشت چهار ماهش میشد یک کار کردن برام سخت شده بود و زود خسته میشدم
بعد اینکه مطمئن شدم حداقل یکم قابل تحمل شده سریع رو تخت دراز کشیدم و شکام گرم شد......
با حساس د.ستی رو شکمم یکم چشمام رو نیمه باز کردم همه جا تاریک بود چشمم به جونگکوک افتاد که د.ست رو شکمم میکشید و داشت حرف میزد با حرف هاش داشتم شاخ در میاوردم و یه جورایی داشت خندم میگرفت که با بچه تو شکمم داشت حرف میزد
جونگکوک:میدونم تو میشی نور زندگیم تو دل مادرتی یکم باهاش حرف بزن کوتاه بیاد فسقلی!
د.ستی رو شکمم کشید و تو تاریکی شاهد قطره اشکی که از گوشه چشمش چکید شدم
جونگکوک:معجزه ای نه؟ لابد خدا خیلی دوستم داره که اومدی! قلب منو روشن کردی...
این بار بو.سی رو شکمم زد
جونگکوک: تو و مامانت برای من خیلی عزیزید به خدا منه احمق یه غلطی کردم که حالا پشیمونم ولی مامانتم حق داره نبخشتم میدونم خیلی اذیت شد. تو قراره زندگی منو مامانتو قشنگ بکنی فسقلی.
با پشت دست اشک هاش زو پاک کرد ادامه داد
جونگکوک :نبینم مامانتو اذیت کنیا حالا که سرم و از زیر برف بیرون آوردم ، دلم نمیخواد حتی خار به پاش بره باور کن خر بودم کر بودم کور بودم که میدیدم چقدر اذیت میشه و بازم باهاش بد رفتار میکردم تو شدی دلیل اینکه چشمامو باز کنم.
نفس عمیقی کشید و سعی کرد لبخند بزنه
جونگکوک:خلاصه که به زندگیمون خوش اومدی فسقلی بهت قول میدم قبل اینکه بیای بابات همه چیو درست کنه.
بعد سرش رو بالا اورد و پیشونیم رو آروم بو.سید کنارم همینطور که دستش رو دورم انداخته بود چشم هاش رو بست انگار که فرار میکردم که اینقد محکم بغلم کرده بود....
درسته نمیتونم کار هاش رو فراموش کنم اما با حرف هایی که میزنه معلومه که خیلی پشیمونه اما این تنبیه خوبی براشه چون بهتره زود کوتاه نیام تا فکر نکنه خیلی اسونم ....
****
تقدیم نگاه زیبا تون 💗💫
لایک 200
کامنت19۰
بیاد پست بعدی❤️
۸۸.۴k
۱۳ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴۰۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.