P9
ویو می سو:بلند شدم...اماده شدم برای مدرسه ....رفتم پایین....صبح بخیر مامان..
مامان:اوه بیدار شدی بیا صبحانه بخور..
می سو:باشه مامان...
مامان:می سو مدرسه که خوبه نه برات قلدری چیزی نمیکنن...؟
می سو:نه مامان چی قلدری....
مامان:خب شنیدم توی مدرسه های قلدری زیاده بخاطر همین...
می سو:نه مامان جون اصلا نکران نباش هیچی نیست منم خوبم...
مامان:اینطوری باشه خوبه پس...
می سو:اهوم...اون دیرم شد من رفتم فعلا..
مامان:باشه به خوبی بری....ندو میخوری زمین ...
می سو:رفتم مدرسه....سلام جیهون ....
جیهون:اوه سلام می سو...
می سو:جشن چطور بود خوش گذشت....
جیهون:اره خوب بود ...
می سو :چقدر خوشتیپ شده بودی ...
جیهون:واقعا..
می سو:اره بابا عکساتو دیدم عالی بودی(با خنده) داشتیم حرف میزدیم.....
ویو چا اون وو:جیهون پسر داری چیکار میکنی ...
جیهون :هیچ دارم با می سو حرف میزنیم..
چا اون وو:اها باشه...(یه نگاهی انداخت رفت)
جیهون: می سو چند وقته اومدی اینجا...
می سو:اه فک کنم ۷ ماه میشه...
جیهون:اها زیاده پس
می سو:اهوم
ویو جی وون:سلام می سو میشه بیای بریم کافه ای چیزی این سوالات ریاضی رو حل کنیم..
می سو:خوبی...اها باشه بریم...پس فعلا بعدا میبینمت...!
جیهون:باشه فعلا...
رفتیم کافه...داشتیم ریاضی حل میکردیم ....
جی وون: من میرم دیگه ماشینم اومده...
می سو؛>اها باشه پس فعلا...
جی وون:میخای برسونیمت....
می سو:اوه خب اره دیرم شده ممنون میشم ....
جی وون:نه بابا این چی حرفیه بیا بریم(با خنده)...
می سو:سوار شدم...واقعا ممنونم ...
جی وون:خواهش میکنم کاری نکردم...خب کجا برسونیمت....
می سو:کوچه تهران...(کافه مروارید کیک)
جی وون:اها اونجا رو میگی باشه...(به راننده گفت)
می سو:رسیدیم همینجا...بازم ممنون ...
جی وون:فعلا فردا میبینمت ....
می سو:باشه همچنین....رفتم سرکارم..اوه خانم کیم اومدن...من میرم بهشون سرویس میدم..
سوریون:اوه سلام ....
می سو:بلی چی میل دارین...
سوریون:همون همیشه گی...
می سو:باشه (با خنده و خوشحالی) خانم کیم رو خیلی دوست دارم بخدا...
یونجو:اره خانم خیلی خوبی هستن..راستی به پسره اعتراف کردی....؟
می سو:نه بابا اون خیلی مغروره...
یونجو:خب این چند وقته میخای بکی خب بکو بهش تموم بشه بره...
می سو؛(با لبخند ) نه بابا دیگه چی..
سوریون:می سو کسی رو دوست داری ...
می سو:اوه خانم چیزی میخاستین..
سوریون:آب میخاستم...خب اگه کسی رو دوست داری باید بهش بگی...وگرنه از دستت میره ها(با لبخند کفت و رفت)
می سو:همینجوری نگاه میکردم دلم یه جوری شد دیگه از خودم مطمئنم شدم باید این بار بهش بگم.....توی تختم بودم همینجوری فکر میکردم خابم برد...
مامان:اوه بیدار شدی بیا صبحانه بخور..
می سو:باشه مامان...
مامان:می سو مدرسه که خوبه نه برات قلدری چیزی نمیکنن...؟
می سو:نه مامان چی قلدری....
مامان:خب شنیدم توی مدرسه های قلدری زیاده بخاطر همین...
می سو:نه مامان جون اصلا نکران نباش هیچی نیست منم خوبم...
مامان:اینطوری باشه خوبه پس...
می سو:اهوم...اون دیرم شد من رفتم فعلا..
مامان:باشه به خوبی بری....ندو میخوری زمین ...
می سو:رفتم مدرسه....سلام جیهون ....
جیهون:اوه سلام می سو...
می سو:جشن چطور بود خوش گذشت....
جیهون:اره خوب بود ...
می سو :چقدر خوشتیپ شده بودی ...
جیهون:واقعا..
می سو:اره بابا عکساتو دیدم عالی بودی(با خنده) داشتیم حرف میزدیم.....
ویو چا اون وو:جیهون پسر داری چیکار میکنی ...
جیهون :هیچ دارم با می سو حرف میزنیم..
چا اون وو:اها باشه...(یه نگاهی انداخت رفت)
جیهون: می سو چند وقته اومدی اینجا...
می سو:اه فک کنم ۷ ماه میشه...
جیهون:اها زیاده پس
می سو:اهوم
ویو جی وون:سلام می سو میشه بیای بریم کافه ای چیزی این سوالات ریاضی رو حل کنیم..
می سو:خوبی...اها باشه بریم...پس فعلا بعدا میبینمت...!
جیهون:باشه فعلا...
رفتیم کافه...داشتیم ریاضی حل میکردیم ....
جی وون: من میرم دیگه ماشینم اومده...
می سو؛>اها باشه پس فعلا...
جی وون:میخای برسونیمت....
می سو:اوه خب اره دیرم شده ممنون میشم ....
جی وون:نه بابا این چی حرفیه بیا بریم(با خنده)...
می سو:سوار شدم...واقعا ممنونم ...
جی وون:خواهش میکنم کاری نکردم...خب کجا برسونیمت....
می سو:کوچه تهران...(کافه مروارید کیک)
جی وون:اها اونجا رو میگی باشه...(به راننده گفت)
می سو:رسیدیم همینجا...بازم ممنون ...
جی وون:فعلا فردا میبینمت ....
می سو:باشه همچنین....رفتم سرکارم..اوه خانم کیم اومدن...من میرم بهشون سرویس میدم..
سوریون:اوه سلام ....
می سو:بلی چی میل دارین...
سوریون:همون همیشه گی...
می سو:باشه (با خنده و خوشحالی) خانم کیم رو خیلی دوست دارم بخدا...
یونجو:اره خانم خیلی خوبی هستن..راستی به پسره اعتراف کردی....؟
می سو:نه بابا اون خیلی مغروره...
یونجو:خب این چند وقته میخای بکی خب بکو بهش تموم بشه بره...
می سو؛(با لبخند ) نه بابا دیگه چی..
سوریون:می سو کسی رو دوست داری ...
می سو:اوه خانم چیزی میخاستین..
سوریون:آب میخاستم...خب اگه کسی رو دوست داری باید بهش بگی...وگرنه از دستت میره ها(با لبخند کفت و رفت)
می سو:همینجوری نگاه میکردم دلم یه جوری شد دیگه از خودم مطمئنم شدم باید این بار بهش بگم.....توی تختم بودم همینجوری فکر میکردم خابم برد...
۲.۸k
۱۲ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.