مافیای دیوونه من♡
مافیای دیوونه من♡
پارت: جدید(کشتینم)
ویو سونیا
با سردردی فجیع(نمد درسته) بیدار شدم نشستم رو تخت اتاق واسم اشنا نبود خیلی خفن بود یکم به مغزم فشار اوردم فهمیدم تو اتاق اون عنترکم(عنترم عنترکم عنترک بانمکم.....) همینطور منتظر بود ویندوزم بیاد بالا که اومد داخل سریع بلند شدم تعظیم کردم
+س... لام ار.. باب
_سلام امیدوارم بهتر باشی با اینکه اصلا واسم مهم نیست چون همه خدمتکارا رفتن اجوما هم نیست امشبم مهمونی دارم باید کل کارا رو انجام بدی
+چ... شم
سریع از اتاق اومدم بیرون دست و صورتمو اب زدم از بالا شروع کردم تمیز کردن تا پایین گل هارو اب دادم چمن هارو زدم ظرفارو شستم جارو زدم پله ها رو برق انداختم کلی غذاهای جورواجور درست کردم انواع دسر هارو درست کردم لباس هارو هم شستم اون لباسی که ارباب میخواست بپوشه رو هم اتو کردم براش ساعت تقریبا هشت شب بود از بدن درد داشتم میمردم ارباب خونه نبود خبر مرگم از ساعت یازده صبح دارم میشورم میسابم
ویو یونگی
رسیدم خونه وقتی وارد عمارت شدم برگام ریخت جان من این خونه مال منه عرررر چنگدره تمیزهههه وایسا ببینم سونیا کوش
_سونیاااااا(عربده)
+بله اربابببببب
_بیا پاییننن
سریع اومدم پایین
+بله ارباب کارم داشتین
_نه فقط میخواستم بگم اماده باش تا پنج دقیقه دیگه مهمونا میرسن
+چشم
رفتم یه لباس خدمتکاری از اون جذابا پوشیدم موهامو صاف کردم و یکم ارایش کردم کفش هامم با جوراب شلواری پوشیدم مهمونا رسیده بودن درو براشون باز کردم و داشتم ازشون پذیرایی میکردم بعد از چند دقیقه یکی از مهمونا که ظاهرن مست بود میخواست بهم دست بزنه
٪جون خوشگل خانم میشه امشب داشته باشمت
+ببخشید ولی الان شما مستین
٪اوففف حالا یه امشب حال بده بهم بیا دیگه
دستمو گرفت داشت میبرد هرچی جیغ میزدم کسی کمکم نمیکرد چون صدای آهنگ زیاد بود منو برد تو یه اتاق داشت لباسامو در میاورد منم دست و پا میزدم و گریه میکردم ولی اون کار خودشو میکرد
ویو یونگی
داشتم با بچه ها حرف میزدم که فهمیدم سونیا نیست کارشم داشتم رفتم دنبالش هرچی میگشتم نبود داشتم استرس میگرفتم که از یه جا صدای جیغ و گریه میومد دویدم سمت در و محکم بازش کردم دیدم یکی از سهام دارا میخواد بهش تجاوز کنه اونم داشت جیغ میزد و کمک میخواست
+ارباببببب لطفا کمکم کننننن*گریه
رفتم پسره رو جدا کردم و تا خورده زدمش بعدش بلند شدم دیدم سونیا تو خودش جمع شده و داره میلرزه کتمو انداختم روش و بغلش کردم منو محکم گرفته بود بردمش تو اتاق خودم داشت خوابش میبرد گذاشتمش رو تخت که گفت...
اینم پارت جدید لایک و کامنت فراموش نشه ♡
پارت: جدید(کشتینم)
ویو سونیا
با سردردی فجیع(نمد درسته) بیدار شدم نشستم رو تخت اتاق واسم اشنا نبود خیلی خفن بود یکم به مغزم فشار اوردم فهمیدم تو اتاق اون عنترکم(عنترم عنترکم عنترک بانمکم.....) همینطور منتظر بود ویندوزم بیاد بالا که اومد داخل سریع بلند شدم تعظیم کردم
+س... لام ار.. باب
_سلام امیدوارم بهتر باشی با اینکه اصلا واسم مهم نیست چون همه خدمتکارا رفتن اجوما هم نیست امشبم مهمونی دارم باید کل کارا رو انجام بدی
+چ... شم
سریع از اتاق اومدم بیرون دست و صورتمو اب زدم از بالا شروع کردم تمیز کردن تا پایین گل هارو اب دادم چمن هارو زدم ظرفارو شستم جارو زدم پله ها رو برق انداختم کلی غذاهای جورواجور درست کردم انواع دسر هارو درست کردم لباس هارو هم شستم اون لباسی که ارباب میخواست بپوشه رو هم اتو کردم براش ساعت تقریبا هشت شب بود از بدن درد داشتم میمردم ارباب خونه نبود خبر مرگم از ساعت یازده صبح دارم میشورم میسابم
ویو یونگی
رسیدم خونه وقتی وارد عمارت شدم برگام ریخت جان من این خونه مال منه عرررر چنگدره تمیزهههه وایسا ببینم سونیا کوش
_سونیاااااا(عربده)
+بله اربابببببب
_بیا پاییننن
سریع اومدم پایین
+بله ارباب کارم داشتین
_نه فقط میخواستم بگم اماده باش تا پنج دقیقه دیگه مهمونا میرسن
+چشم
رفتم یه لباس خدمتکاری از اون جذابا پوشیدم موهامو صاف کردم و یکم ارایش کردم کفش هامم با جوراب شلواری پوشیدم مهمونا رسیده بودن درو براشون باز کردم و داشتم ازشون پذیرایی میکردم بعد از چند دقیقه یکی از مهمونا که ظاهرن مست بود میخواست بهم دست بزنه
٪جون خوشگل خانم میشه امشب داشته باشمت
+ببخشید ولی الان شما مستین
٪اوففف حالا یه امشب حال بده بهم بیا دیگه
دستمو گرفت داشت میبرد هرچی جیغ میزدم کسی کمکم نمیکرد چون صدای آهنگ زیاد بود منو برد تو یه اتاق داشت لباسامو در میاورد منم دست و پا میزدم و گریه میکردم ولی اون کار خودشو میکرد
ویو یونگی
داشتم با بچه ها حرف میزدم که فهمیدم سونیا نیست کارشم داشتم رفتم دنبالش هرچی میگشتم نبود داشتم استرس میگرفتم که از یه جا صدای جیغ و گریه میومد دویدم سمت در و محکم بازش کردم دیدم یکی از سهام دارا میخواد بهش تجاوز کنه اونم داشت جیغ میزد و کمک میخواست
+ارباببببب لطفا کمکم کننننن*گریه
رفتم پسره رو جدا کردم و تا خورده زدمش بعدش بلند شدم دیدم سونیا تو خودش جمع شده و داره میلرزه کتمو انداختم روش و بغلش کردم منو محکم گرفته بود بردمش تو اتاق خودم داشت خوابش میبرد گذاشتمش رو تخت که گفت...
اینم پارت جدید لایک و کامنت فراموش نشه ♡
۷.۸k
۰۹ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.