ادامه پارت 7
+هاا کار چی (میفهمی ولی خودتو زدی به خری)
_ولش حالا بعدا می فهمی 😈 +عاا باشه «بعد رفتم بالا توی اتاقمون داشتم اتاقو نگاه میکردم وای چه قشنگه نشستم روی تخت تهیونگ اومد تو اتاق رفت سمت لباساش و پیرهنشو در اورد من از خجالت صورتمو گرفتم پایین لپام سرخ شده بود
_کیوته خجالتیییی 😏
+من خجالتی نیستم لباتو باد کردی (بفهم چه میگم، فهمیدی)
_اوووو نه نه (اومد سمتت) عشق من خجالتی نیست، اگه نیستی منو نگاه 😏😈
+هاا ام چیزه باشه بهت صابت میکنم (سرتو اوردی بالا یه چشمی نگاش میکردی)
_نگاه کن دیگههه
(نگاه کردی)+بیا دیدی خجالتی نیستم (اومد سمتت و چونتو گرفت بعد بلندت کرد بعدم بغلت) اومد سمتم یهو بلندم کردو سرمو گذاشت روی سینش
_من فدای تو شممممم خوشکلم، دوست دارم (اینو اروم گفت)+منم دوست دارم بعد ولم کردو رفت لباسشو پوشید گفتم میشه بری بیرون میخوام لباسمو عوض کنم
_نه نمیشه اتاقمه میخام بخابم
+عهههه برو بیرون دیگه
_نچ +برا دوباره بیا تو _باش فقط 10ثانیه میرم بیرون
پاشدو رفت گفتم صب کن این زیپمو باز میکنی
_نه چون پرتم کردی بیرون
+تهیونگگگگگگگگگگگگگگگ
_یواش کر شدم بیا باز کنم دختره ی پروه
+خودتی
«نویسنده: بعد باز کردو یه بوسه روی کمر سفیدش زد بعد رفت بیرون»
منم لباسمو عوض کردم و یه ست صورتی پوشیدم موهامم خرگوشی بستم،
_من اومدم داخل «تهیونگ:نذاشتم چیزی بگه رفتم داخل واو تا دیدمش چشام برق زدن اوووف دختره ی لعنتی چرا اینقد هاتی هااااا»
تهیونگ اومد داخل گفتم اها میخوای گشنه بخوابی
_نه کی گفته تو الان میریو یه چیزی درست میکنی 😏
+اِهههه چه پرویییی
_همینه که هس خخخخ (خنده شیطانی😂)
رفتم پایینو نودل درست کردم دیدم یکی داره میاد پایین بله اقا خودشه
_به به چه بویی راه انداختی
+اگه راه انداختم اول اینکه تو سهمی از این غذا نداری دوم خودت مگه چلاغی که برای خودت درست نمیکنی
_تورو برای همین کارا گرفتم هههههه🤣🤣😈😏
+حالا اگه بهت دادم «بعد از یه کل کل مفصل قرار شد بهش بدم» نشستیم داشتیم میخوردیم که تهیونگ شروع کرد داستان تعریف کردن
_یادته روز اول دبیرستان زدم بهت خوردی زمین بعد کوک زد بهت بلند شدی و کوک و زدی اومدی هوپی رو بزنی که گرفتمت و پرتت کردم😂😂
+اره یادمه بعد چرا یهو باهام خوب شدی
_میخوای بدونی؟؟!
+اره
_ خب همون روز من عصرش رفتم مافه که یکی از دوستام اومد و شرط گذاشتیم که هرکی برنده شه باید کاری که اون میگه انجام بدیم اون برنده شدو گفت اولین نفری که صبح اومد به کافه باید دلشو بدست بیاری بعد ولش کنی خب بعد که منم واقعا عاشقت شدم و نتونستم ولت کنم و باختم
+وای چه رمانتیک( اشک توی چشم)
پارت بعدی رو هرچه زود تر میذارم شرایطم ندالیممم
بای
_ولش حالا بعدا می فهمی 😈 +عاا باشه «بعد رفتم بالا توی اتاقمون داشتم اتاقو نگاه میکردم وای چه قشنگه نشستم روی تخت تهیونگ اومد تو اتاق رفت سمت لباساش و پیرهنشو در اورد من از خجالت صورتمو گرفتم پایین لپام سرخ شده بود
_کیوته خجالتیییی 😏
+من خجالتی نیستم لباتو باد کردی (بفهم چه میگم، فهمیدی)
_اوووو نه نه (اومد سمتت) عشق من خجالتی نیست، اگه نیستی منو نگاه 😏😈
+هاا ام چیزه باشه بهت صابت میکنم (سرتو اوردی بالا یه چشمی نگاش میکردی)
_نگاه کن دیگههه
(نگاه کردی)+بیا دیدی خجالتی نیستم (اومد سمتت و چونتو گرفت بعد بلندت کرد بعدم بغلت) اومد سمتم یهو بلندم کردو سرمو گذاشت روی سینش
_من فدای تو شممممم خوشکلم، دوست دارم (اینو اروم گفت)+منم دوست دارم بعد ولم کردو رفت لباسشو پوشید گفتم میشه بری بیرون میخوام لباسمو عوض کنم
_نه نمیشه اتاقمه میخام بخابم
+عهههه برو بیرون دیگه
_نچ +برا دوباره بیا تو _باش فقط 10ثانیه میرم بیرون
پاشدو رفت گفتم صب کن این زیپمو باز میکنی
_نه چون پرتم کردی بیرون
+تهیونگگگگگگگگگگگگگگگ
_یواش کر شدم بیا باز کنم دختره ی پروه
+خودتی
«نویسنده: بعد باز کردو یه بوسه روی کمر سفیدش زد بعد رفت بیرون»
منم لباسمو عوض کردم و یه ست صورتی پوشیدم موهامم خرگوشی بستم،
_من اومدم داخل «تهیونگ:نذاشتم چیزی بگه رفتم داخل واو تا دیدمش چشام برق زدن اوووف دختره ی لعنتی چرا اینقد هاتی هااااا»
تهیونگ اومد داخل گفتم اها میخوای گشنه بخوابی
_نه کی گفته تو الان میریو یه چیزی درست میکنی 😏
+اِهههه چه پرویییی
_همینه که هس خخخخ (خنده شیطانی😂)
رفتم پایینو نودل درست کردم دیدم یکی داره میاد پایین بله اقا خودشه
_به به چه بویی راه انداختی
+اگه راه انداختم اول اینکه تو سهمی از این غذا نداری دوم خودت مگه چلاغی که برای خودت درست نمیکنی
_تورو برای همین کارا گرفتم هههههه🤣🤣😈😏
+حالا اگه بهت دادم «بعد از یه کل کل مفصل قرار شد بهش بدم» نشستیم داشتیم میخوردیم که تهیونگ شروع کرد داستان تعریف کردن
_یادته روز اول دبیرستان زدم بهت خوردی زمین بعد کوک زد بهت بلند شدی و کوک و زدی اومدی هوپی رو بزنی که گرفتمت و پرتت کردم😂😂
+اره یادمه بعد چرا یهو باهام خوب شدی
_میخوای بدونی؟؟!
+اره
_ خب همون روز من عصرش رفتم مافه که یکی از دوستام اومد و شرط گذاشتیم که هرکی برنده شه باید کاری که اون میگه انجام بدیم اون برنده شدو گفت اولین نفری که صبح اومد به کافه باید دلشو بدست بیاری بعد ولش کنی خب بعد که منم واقعا عاشقت شدم و نتونستم ولت کنم و باختم
+وای چه رمانتیک( اشک توی چشم)
پارت بعدی رو هرچه زود تر میذارم شرایطم ندالیممم
بای
۲۸.۲k
۰۵ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.