چند پارتی:)
وقتی دخترش بودی و دوستت نداشت...(تهیونگ)"درخواستی"
(پارت۳/۴)
وقتی چشمامو دوباره باز کردم با گیجی دنبال گوشیم گشتم
×آههه باز چرا این زنگه گوشیم نزددد
نگاهی به ساعت کردم... استرس تمام وجودمو گرفت
اگه بابا بفهمه از مدرسه جا موندم چی؟
پاشدم اماده شدم تا برم بیرون و بدون اینکه بابا بفهمه نرفتم مدرسه برگردم خونه
در اتاقو کمی باز کردم تا ببینم تو معرض دید بابا ام یا نه
دیدم هیشکی توی پذیرایی نیست اروم اومدم برم سمت در خونه که با صدایی سر جام میخکوب شدم
-کجا؟"عصبی"
×ب.. بابا
-تو چرا مدرسه نیستی؟
×خ.. خواب موندم
-اونوقت الان کجا میری؟
×م.. من؟ هی.. هیچ جا
-همین الان میری رو مبل میشینی تا من بیام... مفهوم شد؟
×چشم
اروم و با استرس قدم هامو به کاناپه خونه دادم
بابا اومد پیشم و با عصبانیت روی کاناپه کناریم نشست و سرشو با دستاش گرفت
-من چیکار باید بکنم باهات.. هان؟
-اگه به جای تو یه پسر داشتیم همه چی حل میشد
بی سر و صدا به زمین چشم دوخته بودم
بابا توی خانواده ای بزرگ شده بود که فقط یکی دوتا دختر هست و بقیشون پسرن
برای همین بابام اعتقاد داشت که وجود دختر توی خانواده نحسه و من نباید بدنیا میومدم
-ات... تو نباید بدنیا میومدی میفهمی؟
تصمیم گرفتم حتی اگه کتک بخورم یا اتفاقای دیگه به بابا جوابشو بدم
×ولی دختر بودنم دست خودم نبود.. معلومه که اگه میدونستم قراره تو همچین خانواده ای بدنیا بیام اصن بدنیا نمیومدم....
مامان بی خبر از توی اتاق خوابش اومد بیرون و با بحث و دعوای من و بابا روبرو شد
کم کم داشت گریم میگرفت
+بس کنید دیگه
بابا ساکت شد و سرشو به پشت کاناپه تکیه داد
برای اینکه جلوی بابا نزنم زیر گریه بدو بدو به سمت اتاقم رفتم
نشستم و چند قطره اشک ریختم
×ای کاش بابا بفهمه که دختر یا پسر بودن مهم نیست مهم انسانیته، چیزی که خودش نداره...
ادامه دارد...؟!
حمایت؟
(پارت۳/۴)
وقتی چشمامو دوباره باز کردم با گیجی دنبال گوشیم گشتم
×آههه باز چرا این زنگه گوشیم نزددد
نگاهی به ساعت کردم... استرس تمام وجودمو گرفت
اگه بابا بفهمه از مدرسه جا موندم چی؟
پاشدم اماده شدم تا برم بیرون و بدون اینکه بابا بفهمه نرفتم مدرسه برگردم خونه
در اتاقو کمی باز کردم تا ببینم تو معرض دید بابا ام یا نه
دیدم هیشکی توی پذیرایی نیست اروم اومدم برم سمت در خونه که با صدایی سر جام میخکوب شدم
-کجا؟"عصبی"
×ب.. بابا
-تو چرا مدرسه نیستی؟
×خ.. خواب موندم
-اونوقت الان کجا میری؟
×م.. من؟ هی.. هیچ جا
-همین الان میری رو مبل میشینی تا من بیام... مفهوم شد؟
×چشم
اروم و با استرس قدم هامو به کاناپه خونه دادم
بابا اومد پیشم و با عصبانیت روی کاناپه کناریم نشست و سرشو با دستاش گرفت
-من چیکار باید بکنم باهات.. هان؟
-اگه به جای تو یه پسر داشتیم همه چی حل میشد
بی سر و صدا به زمین چشم دوخته بودم
بابا توی خانواده ای بزرگ شده بود که فقط یکی دوتا دختر هست و بقیشون پسرن
برای همین بابام اعتقاد داشت که وجود دختر توی خانواده نحسه و من نباید بدنیا میومدم
-ات... تو نباید بدنیا میومدی میفهمی؟
تصمیم گرفتم حتی اگه کتک بخورم یا اتفاقای دیگه به بابا جوابشو بدم
×ولی دختر بودنم دست خودم نبود.. معلومه که اگه میدونستم قراره تو همچین خانواده ای بدنیا بیام اصن بدنیا نمیومدم....
مامان بی خبر از توی اتاق خوابش اومد بیرون و با بحث و دعوای من و بابا روبرو شد
کم کم داشت گریم میگرفت
+بس کنید دیگه
بابا ساکت شد و سرشو به پشت کاناپه تکیه داد
برای اینکه جلوی بابا نزنم زیر گریه بدو بدو به سمت اتاقم رفتم
نشستم و چند قطره اشک ریختم
×ای کاش بابا بفهمه که دختر یا پسر بودن مهم نیست مهم انسانیته، چیزی که خودش نداره...
ادامه دارد...؟!
حمایت؟
۲۰.۶k
۰۶ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.