هرجور باشی دوست دارم(پارت5)
ویو ات
صبح با صدای آلارم از خواب بلند شدم و سریع رفتم دستشویی و کارای لازم رو انجام دادم و لباس خدمتکاری مو پوشیده. موهامو دم اسبی بستم و ادکلنمو زدم و رفتم پایین و صبحونه درست کردم که یکی از خدمتکار ها بهم گفت(علامتش•)
•برو ارباب رو صدا کن بیان پایین صبحونه بخورن
+*سرشو تکون داد یعنی باشه*
رفتم بالا اما من نمیدونستم کدوم اتاق ماله اربابه... نگاهی به دور و برم انداختم از بین همه در اتاق ها فقط یکی رنگش مشکی بود.. وگرنه همه اتاق ها سفید بودن.. پس فکر کردم حتما اتاق اونه پس رفتم در زدم اما هیچکی جواب نداد دوباره در زدم اما بازم جوابی نشنیدم... در رو باز کردم که دیدم ارباب خوابیده ، رفتم سمتش تا بیدارش کنم که محو زیباییش شدم.. خیلی خوشگل بود.. موهای جلوی صورتشو کنار زدم که یهو چشماشو باز کرد
+*تعجب*
_داری چیکار میکنی (سرد)
+...
_اوف میدونم لالی دفترتو بیار
(ات دفترشو اورد و روش نوشت)
+من کاری نکردم.. فقط خواستم صداتون کنم بیایین پایین تا صبحونتون رو بخورید
_... الان میام
+*سر تکون میده و میره*
ویو تهیونگ
وقتی بیدار شدم و ات رو بالا سرم دیدم.. خوشم اومد.. خیلی خوشگله.. بعد گفت بیام پایین رفتم دستشویی و کارای لازمو انجام دادم و رفتم پایین و سرد بخورد کردم
....
صبحونمو خوردم و رفتم سمت شرکت...
ویو ات
بعد از اینکه ارباب رفت شرکت من هم دست به کار شدم و خونه رو تمیز کردم.. بعد رفتم توی حیاط و لباس هارو با دقت شستم و بعد آویزشون کردم ..خیلی خسته شده بودم اما بازم باید کار میکردم..من از تنبیه شدن میترسم و اگه کار هارو به خوبی انجام ندم مطمعنم ارباب تنبیه بدی میکنه پس زود دوباره رفتم سر کارم و بعد رفتم اتاق ارباب رو تمیز کردم .. همینجوری داشتم اتاق رو تمیز میکردم و کمد هاشو تمیز کردم و بعد رفتم سمت میز تا اونو هم گردگیری کنم ولی با چیزی که دیدم خشکم زد...
شرایط
6لایک
6کامنت
••••••|••••••
صبح با صدای آلارم از خواب بلند شدم و سریع رفتم دستشویی و کارای لازم رو انجام دادم و لباس خدمتکاری مو پوشیده. موهامو دم اسبی بستم و ادکلنمو زدم و رفتم پایین و صبحونه درست کردم که یکی از خدمتکار ها بهم گفت(علامتش•)
•برو ارباب رو صدا کن بیان پایین صبحونه بخورن
+*سرشو تکون داد یعنی باشه*
رفتم بالا اما من نمیدونستم کدوم اتاق ماله اربابه... نگاهی به دور و برم انداختم از بین همه در اتاق ها فقط یکی رنگش مشکی بود.. وگرنه همه اتاق ها سفید بودن.. پس فکر کردم حتما اتاق اونه پس رفتم در زدم اما هیچکی جواب نداد دوباره در زدم اما بازم جوابی نشنیدم... در رو باز کردم که دیدم ارباب خوابیده ، رفتم سمتش تا بیدارش کنم که محو زیباییش شدم.. خیلی خوشگل بود.. موهای جلوی صورتشو کنار زدم که یهو چشماشو باز کرد
+*تعجب*
_داری چیکار میکنی (سرد)
+...
_اوف میدونم لالی دفترتو بیار
(ات دفترشو اورد و روش نوشت)
+من کاری نکردم.. فقط خواستم صداتون کنم بیایین پایین تا صبحونتون رو بخورید
_... الان میام
+*سر تکون میده و میره*
ویو تهیونگ
وقتی بیدار شدم و ات رو بالا سرم دیدم.. خوشم اومد.. خیلی خوشگله.. بعد گفت بیام پایین رفتم دستشویی و کارای لازمو انجام دادم و رفتم پایین و سرد بخورد کردم
....
صبحونمو خوردم و رفتم سمت شرکت...
ویو ات
بعد از اینکه ارباب رفت شرکت من هم دست به کار شدم و خونه رو تمیز کردم.. بعد رفتم توی حیاط و لباس هارو با دقت شستم و بعد آویزشون کردم ..خیلی خسته شده بودم اما بازم باید کار میکردم..من از تنبیه شدن میترسم و اگه کار هارو به خوبی انجام ندم مطمعنم ارباب تنبیه بدی میکنه پس زود دوباره رفتم سر کارم و بعد رفتم اتاق ارباب رو تمیز کردم .. همینجوری داشتم اتاق رو تمیز میکردم و کمد هاشو تمیز کردم و بعد رفتم سمت میز تا اونو هم گردگیری کنم ولی با چیزی که دیدم خشکم زد...
شرایط
6لایک
6کامنت
••••••|••••••
۸.۰k
۰۵ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.