افسانه آبشار عشق پارت💙 ۸💙
که جیمین گفت نامجون باید چی کار کنیم
نامجون :نمی دونم
جیمین رفت ات بغل تو تخت
جیمین: ات ترخدا پاشو دیگه سر به سرت نمیزارم😢😭
نامجون تو شک بود
طبقه پایین
تهیونگ: کوک بسه گریه نکن😭حال منم خرابه
کوک: همش تقصیر شماهاست این همه سال ازش دور بودیم
شوگا: بسه کنید
جیهوپ: هق ما مجبور بودیم
جین: پزشک اومد
جین با پزشک سریع رفتن طبقه بالا
جین وقتی دید جیمین جسم بی جون دخترک بغل کرد و گریه می کنه جیمین و نامجونی که تو شک بود از اتاق بیرون آورد و پزشک بهش گفت بیرون منتظر بمونه
۱۵ دقیقه ای گذشت این ۱۵ دقیقه برای هر کدوم از اونا یک سال گذشت
و پزشک اومد
پزشک: بهشون آرام بخش و دارو ضد تحوا تزریق کردم ایشون حمله قلبی رد کردن
جیمین: اون خیلی جوان
پزشک : درست جوان هستن اما این بیماری بر اثر اتفاقات زندگیشون افتاده
جیهوپ: ما باید چی کار کنیم
پزشک: من براشون دارو نوشتم باید اینارو مصرف کنن و.
کوک : و چی ( با صدای بلند)
شوگا: آرام باش پسر
تهیونگ: جوک میگی شوگا چطور آرام باشه؟!
جین: میشه بس کنید
کوک: نه نمیشه همش تقصیر شما هاست
نامجون: بسه کنید بزاریم ببنیم چی میگن
پزشک: هرگونه دعوا ، ناراحتی غم اندوه براشون اصلا خوب نیست و هر چیزی که گذشته رو بیاد بیاره
جین: باش
هرکدومشون یک گوشه رفتن کوک رفت سمت اتاق ات
دید دخترک تو خواب ناله می کنه اشک می ریزه
فهمید تب داره رفت داروهای ات آورد بهش داد و دستمال خیس گذاشت روی پیشونی دخترک
تا بامداد بالای سر دخترک بود و اشک می ریخت چون قدرت دیدن خواب آدما رو داشت ولی نمی تونست کاری کنه💔
کم کم خوابش برد
از دید کوک
دیشب تا صبح بالا سر ات بودم پزشک گفته بود ات چند روز بیهوش می مونه
نمی دونم چطوری اومدم توی اتاقم اومدم صدای بچه ها می شنیدم
دیروز خیلی اذیتشون کردم وقتی ات غرق در خون دیدم خودمم غرق در خون اعصبانیت شدم
از پله ها آرام آرام پایین رفتم
کوک: سلام به همگی
جین: سلام بیا صبحونه بخور دیشب شام نخوردی
کوک: بابت دیشب
نامجون: هیس هیسسس
کوک: اما من
شوگا: هیچی نشده
کوک: کی من آورد تو اتاقم
جیهوپ:😂😂بپرس کیا آوردن پسر تو خیلی بزرگ شد توان یک نفر آوردنت نیست
منو شوگا و نامجون
کوک: آهان تهیونگ و جیمین کجا هستند؟!
نامجون: رفتن بالا سر ات
بعد صبحانه رفتم تو اتاق دیدم که..
نویسنده مارنی or نقاب سیاه
نامجون :نمی دونم
جیمین رفت ات بغل تو تخت
جیمین: ات ترخدا پاشو دیگه سر به سرت نمیزارم😢😭
نامجون تو شک بود
طبقه پایین
تهیونگ: کوک بسه گریه نکن😭حال منم خرابه
کوک: همش تقصیر شماهاست این همه سال ازش دور بودیم
شوگا: بسه کنید
جیهوپ: هق ما مجبور بودیم
جین: پزشک اومد
جین با پزشک سریع رفتن طبقه بالا
جین وقتی دید جیمین جسم بی جون دخترک بغل کرد و گریه می کنه جیمین و نامجونی که تو شک بود از اتاق بیرون آورد و پزشک بهش گفت بیرون منتظر بمونه
۱۵ دقیقه ای گذشت این ۱۵ دقیقه برای هر کدوم از اونا یک سال گذشت
و پزشک اومد
پزشک: بهشون آرام بخش و دارو ضد تحوا تزریق کردم ایشون حمله قلبی رد کردن
جیمین: اون خیلی جوان
پزشک : درست جوان هستن اما این بیماری بر اثر اتفاقات زندگیشون افتاده
جیهوپ: ما باید چی کار کنیم
پزشک: من براشون دارو نوشتم باید اینارو مصرف کنن و.
کوک : و چی ( با صدای بلند)
شوگا: آرام باش پسر
تهیونگ: جوک میگی شوگا چطور آرام باشه؟!
جین: میشه بس کنید
کوک: نه نمیشه همش تقصیر شما هاست
نامجون: بسه کنید بزاریم ببنیم چی میگن
پزشک: هرگونه دعوا ، ناراحتی غم اندوه براشون اصلا خوب نیست و هر چیزی که گذشته رو بیاد بیاره
جین: باش
هرکدومشون یک گوشه رفتن کوک رفت سمت اتاق ات
دید دخترک تو خواب ناله می کنه اشک می ریزه
فهمید تب داره رفت داروهای ات آورد بهش داد و دستمال خیس گذاشت روی پیشونی دخترک
تا بامداد بالای سر دخترک بود و اشک می ریخت چون قدرت دیدن خواب آدما رو داشت ولی نمی تونست کاری کنه💔
کم کم خوابش برد
از دید کوک
دیشب تا صبح بالا سر ات بودم پزشک گفته بود ات چند روز بیهوش می مونه
نمی دونم چطوری اومدم توی اتاقم اومدم صدای بچه ها می شنیدم
دیروز خیلی اذیتشون کردم وقتی ات غرق در خون دیدم خودمم غرق در خون اعصبانیت شدم
از پله ها آرام آرام پایین رفتم
کوک: سلام به همگی
جین: سلام بیا صبحونه بخور دیشب شام نخوردی
کوک: بابت دیشب
نامجون: هیس هیسسس
کوک: اما من
شوگا: هیچی نشده
کوک: کی من آورد تو اتاقم
جیهوپ:😂😂بپرس کیا آوردن پسر تو خیلی بزرگ شد توان یک نفر آوردنت نیست
منو شوگا و نامجون
کوک: آهان تهیونگ و جیمین کجا هستند؟!
نامجون: رفتن بالا سر ات
بعد صبحانه رفتم تو اتاق دیدم که..
نویسنده مارنی or نقاب سیاه
۵۲.۶k
۰۳ فروردین ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.