p21
+تهیونگ؟
_جانم؟
+به اکست...هنوزم فک....
_نه بابا...ات...تو چه فکری درباره من میکنی؟
من که عین تو نبودم(پوزخند)
+منظورت چیه؟
_یادته اون روز رفتی اون وو رو بغل کردی!
تازه با من هم چشم تو چشم شدی ولی به من اهمیت ندادی!
+خب تو اونموقع بهم ابراز علاقه نکرده بودی!
_اوهوم....ولی ازت خوشم اومد...همون اول!
همون روزی که فهمیدم باهات هم اتاقی شدم!
یادش بخیر....
+آره تو خیلی لاشی بودی!
_.....درباره شوهرت درست صحبت کناا!
+چی گفتممگه(میخنده)
_یادته شبی که بهت اعتراف کردمو؟
با یاد آوری خاطرات اون شب اروم خندیدم...
+هوم....ساعت ۲ شب اومدی خوابگاه....بهم زل زدی....
راستی اون شب چرا دیر اومدی؟
_خب... پیش دوست دختر قبلیم بودم!
با شنیدن حرفش اخمی نشست بین ابرو هام....
+خیلی پررویی....و پاشدم اومدم پایین......
اهه مرتیکه لاشی....معلوم نیست قبل من با کیا بوده...
داشتم تو اشپز خونه قهوه میریختم برای خودم.....که دو تا دست اومد و از پشت کمرمو گرفت...
_سلاااممم....
+ته نکن....اعصابم از دستت خورده ها!
برو اونور...
قبل من با چند نفر بودی؟
_بابا....من اونشب رفتم باهاش کات کردم.....
+مهم نیست....تو چون میدونی من از این موضوعات بدم میاد هی بحثشو میکشی وسط....
دیگه نمیخوام درباره گذشتت چیزی بدونم!
_چشم...اصلا من اشتباه کردم خوبه....
+ته دستتو از دورم بردار...میخوام بچرخم!
دستشو برگشت منو چرخوند ولباشو گذاشت رو لبام.....
چشمامو بستم....بهش احتیاج داشتم....اونم تو این شرایط....
اروم آروم پیش میرفت....دستاش رفت پشت گردن و کمرم....
و هر دقیقه بهش نزدیکتر میشدم..
و با یه بوسه صداداری ازم جداشد...
_آخیش...از کی بود نبوسیده بودمت...هوم؟
+همین دیشب بود....
_.....
_اوووووووو خوب یادتههه هااااا!
+زهر مار...از درد.داشتم میمردم...
_اخ اخ بمیرممم...
دستاشو دورم محکم تر کرد و گردنمو گاز گرفت....
+آییییی....ته کرم نشو!
_الان درد داری؟
+نه خیر....
قهوه فقط یدونه میشد....
_
_جانم؟
+به اکست...هنوزم فک....
_نه بابا...ات...تو چه فکری درباره من میکنی؟
من که عین تو نبودم(پوزخند)
+منظورت چیه؟
_یادته اون روز رفتی اون وو رو بغل کردی!
تازه با من هم چشم تو چشم شدی ولی به من اهمیت ندادی!
+خب تو اونموقع بهم ابراز علاقه نکرده بودی!
_اوهوم....ولی ازت خوشم اومد...همون اول!
همون روزی که فهمیدم باهات هم اتاقی شدم!
یادش بخیر....
+آره تو خیلی لاشی بودی!
_.....درباره شوهرت درست صحبت کناا!
+چی گفتممگه(میخنده)
_یادته شبی که بهت اعتراف کردمو؟
با یاد آوری خاطرات اون شب اروم خندیدم...
+هوم....ساعت ۲ شب اومدی خوابگاه....بهم زل زدی....
راستی اون شب چرا دیر اومدی؟
_خب... پیش دوست دختر قبلیم بودم!
با شنیدن حرفش اخمی نشست بین ابرو هام....
+خیلی پررویی....و پاشدم اومدم پایین......
اهه مرتیکه لاشی....معلوم نیست قبل من با کیا بوده...
داشتم تو اشپز خونه قهوه میریختم برای خودم.....که دو تا دست اومد و از پشت کمرمو گرفت...
_سلاااممم....
+ته نکن....اعصابم از دستت خورده ها!
برو اونور...
قبل من با چند نفر بودی؟
_بابا....من اونشب رفتم باهاش کات کردم.....
+مهم نیست....تو چون میدونی من از این موضوعات بدم میاد هی بحثشو میکشی وسط....
دیگه نمیخوام درباره گذشتت چیزی بدونم!
_چشم...اصلا من اشتباه کردم خوبه....
+ته دستتو از دورم بردار...میخوام بچرخم!
دستشو برگشت منو چرخوند ولباشو گذاشت رو لبام.....
چشمامو بستم....بهش احتیاج داشتم....اونم تو این شرایط....
اروم آروم پیش میرفت....دستاش رفت پشت گردن و کمرم....
و هر دقیقه بهش نزدیکتر میشدم..
و با یه بوسه صداداری ازم جداشد...
_آخیش...از کی بود نبوسیده بودمت...هوم؟
+همین دیشب بود....
_.....
_اوووووووو خوب یادتههه هااااا!
+زهر مار...از درد.داشتم میمردم...
_اخ اخ بمیرممم...
دستاشو دورم محکم تر کرد و گردنمو گاز گرفت....
+آییییی....ته کرم نشو!
_الان درد داری؟
+نه خیر....
قهوه فقط یدونه میشد....
_
۳۱.۱k
۱۳ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.