Miracle = معجزه
Part12
و از جام بلند شدم و به سمت در رفتم و اونم پشت سرم اومد ، ولی همچنان توی شک دخترا و حرفام بود....
حدوداً ساعتای ۶ بود که شروع کردیم با هم درس خوندن ، حاظرم قسم بخورم که حتی به جلد کتاب هاش نگاهم نکرده آیگووو....
+ متوجه شدی؟
_ آره
+خب برای امشب بسه تهیونگ... برمیگردی خونتون؟
_ آره...چطور؟
+اوووم الان شام حاظر میشه...پیشمون نمیمونی امشبو؟ که فردا صبح برای اومد اذیت نشی و صبح یکم زود تر شروع کنیم..
_ اون عوضی اجازه نمیده
+منظورت پدرته؟
_ ا/ت با اینبار چند دفعه میشه که بت گفتم راجب اون کصافت برام از لفظ پدر استفاده نکن؟؟
+پووف باشه...، به بابام میگم باهاش حرف بزنه... میمونی امشبو؟
_ مطمئنم قبول نمیکنه
+ اصلا شمارشو بده خودم باهاش حرف میزنم!
_نه خودم بهش میگم شاید قبول کنه
+ باشه...پس بیا شام بخور بعد بهش زنگ بزن
گوشیشو از توی کیفش در آورد و یکم باهاش ور رفت... دو دقیقه بعد گوشیشو برگردوند سر جاش و گفت :
_اجازه داد
لبخندی از سر رضایت زدم که پدرم صدامون کرد....
آقای پارک : ا/ت ، تهیونگ ، بیاید شام حاظره
سریع به رو به تهیونگ کردمو گفتم :
+پاشو
و از جامون بلند شدیم و رفتیم که شام بخوریم!
تقریباً کیمچیمو تمام کرده بودم و میخواستم دوکبوکی بردارم که صدای پدرم در اومد :
آقای پارک : یاااااا....بسته دیگه!!...تو دست منم از پشت بستی دختر!!!
همچنان که کاسمو برای بارچهارم پر میکردم قیافمو مظلوم کردم و گفتم
+خب گرسنمه...بعدشم...چطور ازم انتظار دارید که جلوی دستپخت امپراطور خودمو کنترل کنم هوووم سرورم؟
آقای پارک : اووو شاهزاده خانم...مراقب باشید با شیرین زبونی هاتون کار دست پدرتون ندید!!
و با هم خندیدیم...
تهیونگ از اول غذا تا الان هیچی نگفته بود و خیلی اروم غذاشو میخورد....
که پدرم سعی کرد سر صحبت رو باهاش باز کنه....
ادامه پارت بعد ، لاوام لایک ، فالو و کامنت یادتون نره💜💜
و از جام بلند شدم و به سمت در رفتم و اونم پشت سرم اومد ، ولی همچنان توی شک دخترا و حرفام بود....
حدوداً ساعتای ۶ بود که شروع کردیم با هم درس خوندن ، حاظرم قسم بخورم که حتی به جلد کتاب هاش نگاهم نکرده آیگووو....
+ متوجه شدی؟
_ آره
+خب برای امشب بسه تهیونگ... برمیگردی خونتون؟
_ آره...چطور؟
+اوووم الان شام حاظر میشه...پیشمون نمیمونی امشبو؟ که فردا صبح برای اومد اذیت نشی و صبح یکم زود تر شروع کنیم..
_ اون عوضی اجازه نمیده
+منظورت پدرته؟
_ ا/ت با اینبار چند دفعه میشه که بت گفتم راجب اون کصافت برام از لفظ پدر استفاده نکن؟؟
+پووف باشه...، به بابام میگم باهاش حرف بزنه... میمونی امشبو؟
_ مطمئنم قبول نمیکنه
+ اصلا شمارشو بده خودم باهاش حرف میزنم!
_نه خودم بهش میگم شاید قبول کنه
+ باشه...پس بیا شام بخور بعد بهش زنگ بزن
گوشیشو از توی کیفش در آورد و یکم باهاش ور رفت... دو دقیقه بعد گوشیشو برگردوند سر جاش و گفت :
_اجازه داد
لبخندی از سر رضایت زدم که پدرم صدامون کرد....
آقای پارک : ا/ت ، تهیونگ ، بیاید شام حاظره
سریع به رو به تهیونگ کردمو گفتم :
+پاشو
و از جامون بلند شدیم و رفتیم که شام بخوریم!
تقریباً کیمچیمو تمام کرده بودم و میخواستم دوکبوکی بردارم که صدای پدرم در اومد :
آقای پارک : یاااااا....بسته دیگه!!...تو دست منم از پشت بستی دختر!!!
همچنان که کاسمو برای بارچهارم پر میکردم قیافمو مظلوم کردم و گفتم
+خب گرسنمه...بعدشم...چطور ازم انتظار دارید که جلوی دستپخت امپراطور خودمو کنترل کنم هوووم سرورم؟
آقای پارک : اووو شاهزاده خانم...مراقب باشید با شیرین زبونی هاتون کار دست پدرتون ندید!!
و با هم خندیدیم...
تهیونگ از اول غذا تا الان هیچی نگفته بود و خیلی اروم غذاشو میخورد....
که پدرم سعی کرد سر صحبت رو باهاش باز کنه....
ادامه پارت بعد ، لاوام لایک ، فالو و کامنت یادتون نره💜💜
۵۶.۷k
۱۳ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.