زمان هایی پیش می آید، عزیز دلم، که متقاعد می شوم برای هیچ
زمانهایی پیش میآید، عزیز دلم، که متقاعد میشوم برای هیچگونه ارتباط انسانی مناسب نیستم. به طور یقین من شیفتهی خواهرم هستم، و در لحظه دعوت از او حقیقتاً خوشحال شدم که دوست داشت با من بیاید. خرسند بودم که لذت این سفر را به او میدهم و میتوانم به خوبی از او مواظبت کنم، چون مواظبت کردن از دیگری، آرزوی نهانی و همیشگی من است که نه کسی میداند و نه، شاید، باور میکند. ولی وقتی بعد از سه-چهار ساعت مسافرت با همدیگر، در یک کوپه نشستن و صبحانه خوردن، در لایت مریتس با او خداحافظی کردم تا به دادگاه بروم، احساس خوشحالی کردم و یک نفس راحت کشیدم. از باز یافتن تنهایی چنان آرامشی کردم که هرگز نمیتوانستم در حضور خواهرم به آن دست یابم. چرا، عزیزم، چرا؟ آیا تا به حال تجربهای نسبتاً مشابه این را نسبت به کسی که دوستش داری داشتهای؟
-فرانتس کافکا، نامه به فلیسه
-فرانتس کافکا، نامه به فلیسه
۳.۱k
۲۰ مهر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.