عشق ارباب
پارت۸
ارباب اومد تو
+ارباب من کاری نکردم قسم میخورم به خدا کاری نکردم
_من به خدمتکارا اعتماد ندارم اگه خدمتکار دزد توی عمارت من باشه خیلی کار ها میتونه بکنه
اومد که افتادم روی دو زانو دستام به حالت التماس در اوردم
+ارباب من واقعا کاری نکردم بخدا من کاری نکردم اون پول خودم بود میخواستم دارو بخرم
_باشه اونم یهو اومده گفته این پولمو برداشته اره
+اره ارباب دقیقا همینه من واقعا کاری نکردم اون پولمو برداشت
_باشه پس بازم مجازات میشی
که زد توی گویم و افتادم زمین شروع کرد به زدن من که بیهوش شدم وقتی بلند شدم دیدم هنوز توی همون اتاقم رفتم گوشه اتاق و زانو هامو بغل کردم
ویو جونگ کوک
هوفففف دختره احمق خوب چرا گذاشتی ازت بگیره تنبیهت درس عبرت میشه برات حساب اون دختره هم میرسم توی خونه من نباید دروغ بگن هیچکس حتی جیمین داشتم میرفتم که یهو جیمین دیدم
_سلام
☆سلام دادش گلم چه خوش تیپپپ ندزدنت
_جیمین الان حوصله مسخره بازی ندارم
☆باز چی شده
_هیچی اون خدمتکار احمق پول یه دختره دیگه رو گرفته و میگفت اون دختره پولشو برداشته منم اون دختره رو تنبیه کردم
☆توکه میدونستی چرا اونو تنبیه کردی
_چون تا وقتی که رفتم توی اتاق نمیدونستم بعدم مدرکی نداشت که اون داره دروغ میگه
☆اونم مدرکی نداشته که ثابت کنه پور پول اونه
_جمیننننن حوصله ندارم اشکال نداره درس عبرت میشه براش
☆اون دختره کی بود حالا
_اون دختره اسمشو نمیدونم چشماش رنگ خاص داره
☆رنگ خاص دارههه
ویو جیمین
یکم فکر کردم من همه خدمتکارا رو میشناسم رنک خاصصصصص داشتم فکر میکردم کهههه
☆چی ات اتو تنبیه کردی
_اسمش ات؟
_نمیدونم
☆کوککککککک چیکارش کردی کلید بده به من(داد)
_سر من به خاطر یه خدمتکار داد نزن جیمین(داد)
☆میگم کلید بده (داد)
که کلید داد رفتم با سرعت طرف اتاق رفتم تو که دیدم ات یه گوشه خودشو جمع کرده
☆اتتت
تا صدامو شنید سرشو اورد بالا
+جی.... جیمین (گریه)
رفتم پیشش و بغلش کردم
☆چیزی نیست ات
چند دقیقه ای همینجوری بودیم که اومد بیرون و چسبید به قفسه سینش چی شد
جیمین: ات ات خوبی
ات: خووو... بم... مم
جیمین: چی میگی حالت بده
براید استایل برشداشتم و سریع بردمش سمت در که با صدای کوک وایستادم
کوک: کجا
جیمین: نمیبینی داره میمیره
کوک: بهوشه که
جیمین: کوک حوصله مسخره بازی ندارم خدافظ
کوک: گفتم وایستا(داد)
جیمین: چی میگی
کوک: اون هیچجا نمیره
جیمین: کوک حالش بده
کوک: خوب میشه(سرد)
ات و گذاشتم روی زمین و رفتم سمت کوک و یغشو گرفتم
جیمین: کوک کوک به خودت بیا تو اینجوری نبودی چرا اینجوری میکنی اون داره میمیره و فقط داری میگی اشکال نداره این کوک اون کوکی که میشناختم نیست (داد)
کوک: هر چی که باشه اون هیچجا نمیره ...
ارباب اومد تو
+ارباب من کاری نکردم قسم میخورم به خدا کاری نکردم
_من به خدمتکارا اعتماد ندارم اگه خدمتکار دزد توی عمارت من باشه خیلی کار ها میتونه بکنه
اومد که افتادم روی دو زانو دستام به حالت التماس در اوردم
+ارباب من واقعا کاری نکردم بخدا من کاری نکردم اون پول خودم بود میخواستم دارو بخرم
_باشه اونم یهو اومده گفته این پولمو برداشته اره
+اره ارباب دقیقا همینه من واقعا کاری نکردم اون پولمو برداشت
_باشه پس بازم مجازات میشی
که زد توی گویم و افتادم زمین شروع کرد به زدن من که بیهوش شدم وقتی بلند شدم دیدم هنوز توی همون اتاقم رفتم گوشه اتاق و زانو هامو بغل کردم
ویو جونگ کوک
هوفففف دختره احمق خوب چرا گذاشتی ازت بگیره تنبیهت درس عبرت میشه برات حساب اون دختره هم میرسم توی خونه من نباید دروغ بگن هیچکس حتی جیمین داشتم میرفتم که یهو جیمین دیدم
_سلام
☆سلام دادش گلم چه خوش تیپپپ ندزدنت
_جیمین الان حوصله مسخره بازی ندارم
☆باز چی شده
_هیچی اون خدمتکار احمق پول یه دختره دیگه رو گرفته و میگفت اون دختره پولشو برداشته منم اون دختره رو تنبیه کردم
☆توکه میدونستی چرا اونو تنبیه کردی
_چون تا وقتی که رفتم توی اتاق نمیدونستم بعدم مدرکی نداشت که اون داره دروغ میگه
☆اونم مدرکی نداشته که ثابت کنه پور پول اونه
_جمیننننن حوصله ندارم اشکال نداره درس عبرت میشه براش
☆اون دختره کی بود حالا
_اون دختره اسمشو نمیدونم چشماش رنگ خاص داره
☆رنگ خاص دارههه
ویو جیمین
یکم فکر کردم من همه خدمتکارا رو میشناسم رنک خاصصصصص داشتم فکر میکردم کهههه
☆چی ات اتو تنبیه کردی
_اسمش ات؟
_نمیدونم
☆کوککککککک چیکارش کردی کلید بده به من(داد)
_سر من به خاطر یه خدمتکار داد نزن جیمین(داد)
☆میگم کلید بده (داد)
که کلید داد رفتم با سرعت طرف اتاق رفتم تو که دیدم ات یه گوشه خودشو جمع کرده
☆اتتت
تا صدامو شنید سرشو اورد بالا
+جی.... جیمین (گریه)
رفتم پیشش و بغلش کردم
☆چیزی نیست ات
چند دقیقه ای همینجوری بودیم که اومد بیرون و چسبید به قفسه سینش چی شد
جیمین: ات ات خوبی
ات: خووو... بم... مم
جیمین: چی میگی حالت بده
براید استایل برشداشتم و سریع بردمش سمت در که با صدای کوک وایستادم
کوک: کجا
جیمین: نمیبینی داره میمیره
کوک: بهوشه که
جیمین: کوک حوصله مسخره بازی ندارم خدافظ
کوک: گفتم وایستا(داد)
جیمین: چی میگی
کوک: اون هیچجا نمیره
جیمین: کوک حالش بده
کوک: خوب میشه(سرد)
ات و گذاشتم روی زمین و رفتم سمت کوک و یغشو گرفتم
جیمین: کوک کوک به خودت بیا تو اینجوری نبودی چرا اینجوری میکنی اون داره میمیره و فقط داری میگی اشکال نداره این کوک اون کوکی که میشناختم نیست (داد)
کوک: هر چی که باشه اون هیچجا نمیره ...
۹.۶k
۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.