پارت ۲
پارت ۲
تصمیم گرفتم با یونگی صحبت کنم ..
ساعت ۱۹:۱۹
یونگی هنوز بر نگشته بود ... هرچی زنگ میزدم جواب نمیداد ... بعد چند مین یونگی وارد شد
خیلی مست بود و بدون توجه من رفت داخل اتاق
خیلی خوابم میومد پس رفتم تو اتاق مشترک مون ...دیدم دراز کشیده خواستم برم سمتش که گفت
-برو بیرون
+اومدم بخوابم
-برو تو پذیرایی بخواب
+یونگی ؟خودتی ؟
- ا.ت....برو بیرون
یونگی ویو
چند روزی بود خیلی کار داشتم
اون روز خیلی عصبی بودم و غذاهایی که ا.ت برام فرستاده بود رو انداختم دور
من عاشق ا.ت بودم ولی بخاطر کار زیاد سرم شلوغ بود
رفتم و مست کردم
صبح ۷:۹
از خواب بیدار شدم دیدم ا.ت روی زمین خوابیده
خواستم بی سرو صدا برم که ا.ت بیدار شد ...
رفتم سمتش و نشستم پیشش که ا.ت با کلمه ای که گفت شوکه شدم
+میدونم ازم خسته شدی نیاز نیست آنقدر خودتو به اون راه بزنی
-عزیزم من عاشقتم
+دروغ نگو (بغض شدید )
-ا.ت چرا بغض میکنی عزیزم ؟
+........
- ولش کن .... راستی قراره دختر عموم لیسا بیاد اینجا میدونم خیلی هر.زست ولی خوب (من کاری به لیسا پلک پینک ندارمااااا) باید تحمل کنی
ویو۲۲:۸
ا.ت ویو
ازش خوشم نمیاد خیلی خودشو به یونگی میچسبونه
نفهمیدم چی شد ولی یونگی و لیسا رفتن بالا
ویو یونگی
لیسا گفت کارم دارم پس رفتم
با چیزی که گفت شوکه شدم ....
شرط ۸ لایک
تصمیم گرفتم با یونگی صحبت کنم ..
ساعت ۱۹:۱۹
یونگی هنوز بر نگشته بود ... هرچی زنگ میزدم جواب نمیداد ... بعد چند مین یونگی وارد شد
خیلی مست بود و بدون توجه من رفت داخل اتاق
خیلی خوابم میومد پس رفتم تو اتاق مشترک مون ...دیدم دراز کشیده خواستم برم سمتش که گفت
-برو بیرون
+اومدم بخوابم
-برو تو پذیرایی بخواب
+یونگی ؟خودتی ؟
- ا.ت....برو بیرون
یونگی ویو
چند روزی بود خیلی کار داشتم
اون روز خیلی عصبی بودم و غذاهایی که ا.ت برام فرستاده بود رو انداختم دور
من عاشق ا.ت بودم ولی بخاطر کار زیاد سرم شلوغ بود
رفتم و مست کردم
صبح ۷:۹
از خواب بیدار شدم دیدم ا.ت روی زمین خوابیده
خواستم بی سرو صدا برم که ا.ت بیدار شد ...
رفتم سمتش و نشستم پیشش که ا.ت با کلمه ای که گفت شوکه شدم
+میدونم ازم خسته شدی نیاز نیست آنقدر خودتو به اون راه بزنی
-عزیزم من عاشقتم
+دروغ نگو (بغض شدید )
-ا.ت چرا بغض میکنی عزیزم ؟
+........
- ولش کن .... راستی قراره دختر عموم لیسا بیاد اینجا میدونم خیلی هر.زست ولی خوب (من کاری به لیسا پلک پینک ندارمااااا) باید تحمل کنی
ویو۲۲:۸
ا.ت ویو
ازش خوشم نمیاد خیلی خودشو به یونگی میچسبونه
نفهمیدم چی شد ولی یونگی و لیسا رفتن بالا
ویو یونگی
لیسا گفت کارم دارم پس رفتم
با چیزی که گفت شوکه شدم ....
شرط ۸ لایک
۳.۳k
۱۷ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.