عشق و غرور p13
با خنده گفت:
_نمیدونی وقتی حرص میخوری چقدر خوشگل تر میشی
و بلند تر خندید....زیر لب فوشی نثارش کردم و برگشتم تو اتاق
رو تخت دراز کشیدم خانزاده هم لباس راحتی پوشید و کنارم دراز کشید
چشام گرم شد خوابم برد....احساس گرسنگی بیدارم کرد و خودم رو سرزنش که صبحونه نخوردم اروم پلکامو از هم باز کردم که دیدم آرشاویر بین منو خانزاده غرق خوابه
نشستم و دستمو رو بازو خانزاده گذاشتم تکونش که دادم بیدار شد:
_چیع
آرشاویر رو که دید ابروهاش بالا پرید نشست و گفت:
_این وروجک کی اومد اینجا
گفتم:
_مگه تو نیاوردیش؟؟
_نه
تکونش داد:
_هی وروجکِ بابا..پاشو
آرشاویر بلند شد و چشماشو مالید..گفتم:
_تو کی اومدی پیش ما خوابیدی
لبخند خابالودی زد:
_خب منم دلم خواست پیش مامان بابام بخوابم آخه من همیشه ازتون جدا بودم
خانزاده گفت:
_دلت میخواد همیشه پیش ما بخوابی؟
یه لحظه رفتم تو فکر
چجوری آرشاویر پیش ما بخوابه وقتی بعضی شبا رابطه داریم
چشماشو ببندیم یا از اتاق بیرونش کنیم؟؟
به افکار خودم خندیدم
_نخیر باهات قهرم..پیش مامانم میخوابم
اینو گفت و خودشو انداخت تو بغلم...خندیدم و لبخندی به معنی پیروزی به خانزاده زدم
ولی از رو نرفت و پرسید:
_چرا اونوقت با من قهری؟؟
گفت:
_چون تو مامانم رو اذیت میکنی..اون همش گریه میکنه
لبخند رو لبم ماسید
خانزاده گفت:
_کی گفته من مامانتو اذیت میکنم؟..من خیلی هم دوسش دارم
دلم گرفت..کاش حقیقتی که میگفت این جمله رو برای دلخوشی پسرش گفتع این لحظه رو برام زهر نمیکرد
کاش کار هاش یادم میرفت و با عشق میگفتم من هم خیلی دوست دارم
_نمیدونی وقتی حرص میخوری چقدر خوشگل تر میشی
و بلند تر خندید....زیر لب فوشی نثارش کردم و برگشتم تو اتاق
رو تخت دراز کشیدم خانزاده هم لباس راحتی پوشید و کنارم دراز کشید
چشام گرم شد خوابم برد....احساس گرسنگی بیدارم کرد و خودم رو سرزنش که صبحونه نخوردم اروم پلکامو از هم باز کردم که دیدم آرشاویر بین منو خانزاده غرق خوابه
نشستم و دستمو رو بازو خانزاده گذاشتم تکونش که دادم بیدار شد:
_چیع
آرشاویر رو که دید ابروهاش بالا پرید نشست و گفت:
_این وروجک کی اومد اینجا
گفتم:
_مگه تو نیاوردیش؟؟
_نه
تکونش داد:
_هی وروجکِ بابا..پاشو
آرشاویر بلند شد و چشماشو مالید..گفتم:
_تو کی اومدی پیش ما خوابیدی
لبخند خابالودی زد:
_خب منم دلم خواست پیش مامان بابام بخوابم آخه من همیشه ازتون جدا بودم
خانزاده گفت:
_دلت میخواد همیشه پیش ما بخوابی؟
یه لحظه رفتم تو فکر
چجوری آرشاویر پیش ما بخوابه وقتی بعضی شبا رابطه داریم
چشماشو ببندیم یا از اتاق بیرونش کنیم؟؟
به افکار خودم خندیدم
_نخیر باهات قهرم..پیش مامانم میخوابم
اینو گفت و خودشو انداخت تو بغلم...خندیدم و لبخندی به معنی پیروزی به خانزاده زدم
ولی از رو نرفت و پرسید:
_چرا اونوقت با من قهری؟؟
گفت:
_چون تو مامانم رو اذیت میکنی..اون همش گریه میکنه
لبخند رو لبم ماسید
خانزاده گفت:
_کی گفته من مامانتو اذیت میکنم؟..من خیلی هم دوسش دارم
دلم گرفت..کاش حقیقتی که میگفت این جمله رو برای دلخوشی پسرش گفتع این لحظه رو برام زهر نمیکرد
کاش کار هاش یادم میرفت و با عشق میگفتم من هم خیلی دوست دارم
۱۲.۸k
۱۹ آبان ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.