🖤پادشاه من🖤 پارت۶۴
فلش بک دو روز بعد از زبان ا.ت:
تو این دو روز فقط ۳ وعده غذا خوردم جونی برام نمونده بود تو تب داشتم میسوختم نبود آنیا هم خیلی برام سخت بود بدنم هیچ حسی نداشت ........
از زبان کوک:
تو این دو روز آنیا همش یواشکی گریه میکرد و ا.ت رو میخواست نه اینجوری نمیشد آنیا نمیتونه بدون مامانش بمونه ولی هنوزم اون حس غرورم از بین نرفته فک کنم فقط یه تصمیم میتونم بگیرم که بتونم با غرورم هم کنار بیام پس زنگ زدم به سوجین .......
کوک: علو سوجین
سوجین: بله قربان
کوک: میخوام برم ژاپن
سوجین: برای چه کاری
کوک: به تو مربوط نیس
سوجین: باشه قربان فقط کی میخوام برین؟
کوک: ۲ ساعت دیگه
سوجین : باشه قربان
فلش بک زمانی که رسید ژاپن:
ساعت ۵ غروب بود خودم با ماشین شخصیم رفتم. رسیدم به خونه ی ا.ت رفتم درو زدم ولی کسی جوابی نداد دوباره در زدم ولی کسی جوابی نداد صدای تلوزیون میومد. همسایه ی ا.ت یهو به من گفت:
همسایه: آقا شما با ا.ت خانوم کار دارین؟
کوک: بله
همسایه : آقا ا.ت خانوم دو روزه که اصلا از خونه بیرون نیومده منم نگرانش شدم ولی هرچی در زدم کسی جوابی نداد
کوک: آهان باشه
گفت دو روزه یعنی از زمانی که آنیا رو بردم نکنه بلایی سر خودش آورده نگرانش شدم و تصمیم گرفتم درو بشکونم. زمانی که درو شکوندم رفتم تو خونه هرچی ا.ت رو صدا کردم جوابی نشنیدم که یهو دیدم تو اتاقشه رفتم تو اتاق دیدم خوابیده ولی یه خورده غیر عادی بود رنگش پریده بود و بینیش قرمز شده بود دستمو گذاشتم رو پیشونیش دیدم داره از شدت تبی که داره میسوزه نگرانش شدم سریع بقلش کردم و گذاشتمش تو ماشین و رفتیم بیمارستان بعد از اینکه رسیدیم سریع بردمش تو و گذاشتمش رو تختی که آوردن خیلی حالش بد بود تقریبا بیهوش بود رفتم تو سالن انتظار بعد ۱ ساعت دکتر اومد بیرون و گفت:
دکتر : شما همراه خانوم ا.ت هستین؟
کوک: بله
دکتر : ا.ت خانوم خیلی شانس آوردن اگه نمیاوردینش ممکن بود تشنج کنه بگذریم بلا به دور باشه
کوک: ممنون
فکر کنم تصمیم درستی گرفتم اومدم ژاپن اصن مواظب خودش نیست. یهو پرستار اومد گفت:
پرستار: آقا میتونید ا.ت خانوم رو ببرید
کوک: باشه ممنون
پرستار : فقط قبلش این دارو هارو باید بخرید با اینکه طعمش بده حتما باید بخورن و البته ا.ت خانوم بخاطر اینکه غذا نخوردن بدنشون خیلی ضعیف شده و حتما باید غذا بخورن
کوک: باشه ممنون
رفتم حساب کردم و ا.ت رو بردم سوار ماشین کردم کمی هوشیار شده بود . بردمش خونه و رو تخت گذاشتم سریع رفتم داروهاشو خریدم و کلی هم برای شامی که قرار بود درست کنم خرید کردم بعدش رفتم خونه ی ا.ت اوففف این باز خوابیده رفتم بیدارش کردم و گفتم:
کوک: ا.تتت بیدار شو🙁
ا.ت: ولم کن بزار بخوابم 😫
کوک: آخی این سوسکه رو نگاه چه تازه اومده بقلت🙂
ا.ت:جیغغ
تو این دو روز فقط ۳ وعده غذا خوردم جونی برام نمونده بود تو تب داشتم میسوختم نبود آنیا هم خیلی برام سخت بود بدنم هیچ حسی نداشت ........
از زبان کوک:
تو این دو روز آنیا همش یواشکی گریه میکرد و ا.ت رو میخواست نه اینجوری نمیشد آنیا نمیتونه بدون مامانش بمونه ولی هنوزم اون حس غرورم از بین نرفته فک کنم فقط یه تصمیم میتونم بگیرم که بتونم با غرورم هم کنار بیام پس زنگ زدم به سوجین .......
کوک: علو سوجین
سوجین: بله قربان
کوک: میخوام برم ژاپن
سوجین: برای چه کاری
کوک: به تو مربوط نیس
سوجین: باشه قربان فقط کی میخوام برین؟
کوک: ۲ ساعت دیگه
سوجین : باشه قربان
فلش بک زمانی که رسید ژاپن:
ساعت ۵ غروب بود خودم با ماشین شخصیم رفتم. رسیدم به خونه ی ا.ت رفتم درو زدم ولی کسی جوابی نداد دوباره در زدم ولی کسی جوابی نداد صدای تلوزیون میومد. همسایه ی ا.ت یهو به من گفت:
همسایه: آقا شما با ا.ت خانوم کار دارین؟
کوک: بله
همسایه : آقا ا.ت خانوم دو روزه که اصلا از خونه بیرون نیومده منم نگرانش شدم ولی هرچی در زدم کسی جوابی نداد
کوک: آهان باشه
گفت دو روزه یعنی از زمانی که آنیا رو بردم نکنه بلایی سر خودش آورده نگرانش شدم و تصمیم گرفتم درو بشکونم. زمانی که درو شکوندم رفتم تو خونه هرچی ا.ت رو صدا کردم جوابی نشنیدم که یهو دیدم تو اتاقشه رفتم تو اتاق دیدم خوابیده ولی یه خورده غیر عادی بود رنگش پریده بود و بینیش قرمز شده بود دستمو گذاشتم رو پیشونیش دیدم داره از شدت تبی که داره میسوزه نگرانش شدم سریع بقلش کردم و گذاشتمش تو ماشین و رفتیم بیمارستان بعد از اینکه رسیدیم سریع بردمش تو و گذاشتمش رو تختی که آوردن خیلی حالش بد بود تقریبا بیهوش بود رفتم تو سالن انتظار بعد ۱ ساعت دکتر اومد بیرون و گفت:
دکتر : شما همراه خانوم ا.ت هستین؟
کوک: بله
دکتر : ا.ت خانوم خیلی شانس آوردن اگه نمیاوردینش ممکن بود تشنج کنه بگذریم بلا به دور باشه
کوک: ممنون
فکر کنم تصمیم درستی گرفتم اومدم ژاپن اصن مواظب خودش نیست. یهو پرستار اومد گفت:
پرستار: آقا میتونید ا.ت خانوم رو ببرید
کوک: باشه ممنون
پرستار : فقط قبلش این دارو هارو باید بخرید با اینکه طعمش بده حتما باید بخورن و البته ا.ت خانوم بخاطر اینکه غذا نخوردن بدنشون خیلی ضعیف شده و حتما باید غذا بخورن
کوک: باشه ممنون
رفتم حساب کردم و ا.ت رو بردم سوار ماشین کردم کمی هوشیار شده بود . بردمش خونه و رو تخت گذاشتم سریع رفتم داروهاشو خریدم و کلی هم برای شامی که قرار بود درست کنم خرید کردم بعدش رفتم خونه ی ا.ت اوففف این باز خوابیده رفتم بیدارش کردم و گفتم:
کوک: ا.تتت بیدار شو🙁
ا.ت: ولم کن بزار بخوابم 😫
کوک: آخی این سوسکه رو نگاه چه تازه اومده بقلت🙂
ا.ت:جیغغ
۸.۱k
۲۷ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.