پارت 22
سناریو: جادوی شکوه
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
چویا: ببینم میساکی هرچند وقت یکبار میای اینجا
میساکی: حیحی^^ رازه
چویا: حداقل بگو چند بار قمار کردی
میساکی: حسابش از دستم در رفته
چویا: همه رو بردی
میساکی: اره
چویا: چطوری
میساکی: یه رازه^^
چویا: د هویج میزنم شل پلت میکنما
میساکی: هاله سیاه پشتشه*نشنیدم
چویا: هویج خوردم
یومه: خمیازه*
من خستم میرم بخوابم
چویا: باش
میساکی: خوب بخوابی^^
دازای: شیرینی ها تموم شد..
یومه تو شیرینیت رو نمیخوری
یومه: تپوندن شیرینی تو دهن دازای*
مگ اینکه خدا تو رو سیر کنه-_-
رفتن تو اتاق خوابیدن*
3ساعت بعد
دازای: برداشتن بادکنک میاد بالای سر یومه بادکنک میترکونه*
یومه: پریدن ازخواب*از رو تخت پرت میشه پایین*
دازای: خنده*
یومه: زهر مار نمیگی تو خواب سنگ کوب کنم
دازای: نه😂
یومه: دازای میکشمت
دازای: عه بیا بکش فرار کردن*
یومه: رفتن دنبال دازای
دازای: خوردن زمین*
یومه: رفتن نشستن رو کمر دازای*
دازای: پاشو سنگینی
یومه: تا تو باشی سر من کرم بریزی
دازای: باشه فقط پاشو
یومه: بگو لطفا
دازای: لطفا... پاشو گوه خوردم
یومه: پاشدن*اونقدرا هم سنگین نیستم
رفتن بیرون از اتاق رفتن قدم زدن
که یهو میساکی رو میبینه *
یومه: رفتن پیش میساکی*سلام
میساکی: سلام
کلی با میساکی حرف زدم و قدم زدیم
میساکی: یومه چان میخوای بدونی چرا همیشه میبرم
یومه: ارع
میساکی: من ذهن ادم هارو هم میتونم بخونم برای همین همیشه میبرم
یومه: عوم خیلیم عالی^^
ادامه دارد...
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
چویا: ببینم میساکی هرچند وقت یکبار میای اینجا
میساکی: حیحی^^ رازه
چویا: حداقل بگو چند بار قمار کردی
میساکی: حسابش از دستم در رفته
چویا: همه رو بردی
میساکی: اره
چویا: چطوری
میساکی: یه رازه^^
چویا: د هویج میزنم شل پلت میکنما
میساکی: هاله سیاه پشتشه*نشنیدم
چویا: هویج خوردم
یومه: خمیازه*
من خستم میرم بخوابم
چویا: باش
میساکی: خوب بخوابی^^
دازای: شیرینی ها تموم شد..
یومه تو شیرینیت رو نمیخوری
یومه: تپوندن شیرینی تو دهن دازای*
مگ اینکه خدا تو رو سیر کنه-_-
رفتن تو اتاق خوابیدن*
3ساعت بعد
دازای: برداشتن بادکنک میاد بالای سر یومه بادکنک میترکونه*
یومه: پریدن ازخواب*از رو تخت پرت میشه پایین*
دازای: خنده*
یومه: زهر مار نمیگی تو خواب سنگ کوب کنم
دازای: نه😂
یومه: دازای میکشمت
دازای: عه بیا بکش فرار کردن*
یومه: رفتن دنبال دازای
دازای: خوردن زمین*
یومه: رفتن نشستن رو کمر دازای*
دازای: پاشو سنگینی
یومه: تا تو باشی سر من کرم بریزی
دازای: باشه فقط پاشو
یومه: بگو لطفا
دازای: لطفا... پاشو گوه خوردم
یومه: پاشدن*اونقدرا هم سنگین نیستم
رفتن بیرون از اتاق رفتن قدم زدن
که یهو میساکی رو میبینه *
یومه: رفتن پیش میساکی*سلام
میساکی: سلام
کلی با میساکی حرف زدم و قدم زدیم
میساکی: یومه چان میخوای بدونی چرا همیشه میبرم
یومه: ارع
میساکی: من ذهن ادم هارو هم میتونم بخونم برای همین همیشه میبرم
یومه: عوم خیلیم عالی^^
ادامه دارد...
۲.۹k
۲۶ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.