part 9 asir dozdone daryaee(اسیر دزدان دریایی)
که یونگی گفت
- دیدی ا/ت ... من مردی نیستم که از خواسته ام بگذرم
+ این کار شما دور از عقله ... ازدواج بحث سالها زندگیه نه چیزی که یه شبه تصمیم گرفته بشه
- اول اینکه شما نه تو ... دوم اینکه برای ازدواج فاکتور های من مشخصه و تو همه رو داری
+ چطور انقدر مطمئنین من همه رو دارم ؟
خندیدو دستمو گرفت و کشید سمت درخت ها. تو تاریکی باغ فرو رفتیم . جز نور ماه
هیچ نور دیگه ای نبود .سعی کردم دستمو از تو دستش بیرون بیارم
- کافیه یونگی ... بهتره برگردیم
جمله ام تموم نشده بود که تو بغلش بودم
- برمیگردیم ... اما الان نه
به ل ب ام حمله کردو با یه دست کمرمو تو بغلش قفل کرد و با دست دیگه س ی نه ام رو فشار داد . خواستم پسش بزنم اما هم قوی تر از من بود و هم مست . تقلای منو که دید لبامو ول کرد
و خمار گفت
- آروم بگیر ا/ت من کاریت ندارم ... فقط میخوام دوتایی لذت ببریم و بفهمی چرا بهترین انتخابت ازدواج با منه
+ شاید تو کره دخترای شما قبل ازدواج با ک ر ه نباشن . اما اینجا اینطوری نیست . بهتره برگردیم قبل اینکه دیر شه.
اما یونگی پائین دامنمو با دستش گرفتو بالا کشید
سرمای شب که به بدنم خورد لرزیدم
دستشو روی رون پام کشید و به زیر با س ن م برد ، خمار گفت
- نترس عزیزم ... من یه روشی بلدم که هم لذت ببری هم با ک ر ه بمونی ... بهم اعتماد کن
+ نمیخوام ... بزار برم ...
- اگه بری بهم ثابت میشه تو اون دختر نترس و ماجرا جو نیستی ا/ت ... من اهل سفرم ... همسر نترسی میخوام که با خودم تو تمام سفر هام ببرم ...
یه لحظه مکث کردم ... ازم نمیخواست در حالی که میره دور دنیا رو بگرده من بشینم تو خونه و بچه داری کنم ؟!
یعنی باور کنم میخواست منو همراه خودش ببره ؟
از مکثم سو استفاده کرد و دستشو برد زیر لباس زیرم
اولین بار بود مردی بدنمو لمس مبکرد . اونم تا این حد جای ممنوعه
دستشو گرفتمو سعی کردم از خودم جدا کنم . اما موفق نبودم
زیر گوشم رو بوسیدو منو بیشتر به خودش فشار داد
خوب حس میکردم چقدر ت ح ر ی ک شده
قبل از اینکه دستش به بین پام بخوره تونستم از بغلش جدا شم و عقب وایسم . خیلی سخت تو تاریکی میدیدمش
خواست بیاد سمتم که صدای نگهبار اصطبل رو شنیدم
- کسی اونجاست ؟ آهای ... کسی تو باغه ؟
سریع به سمت صدا رفتم
- مائیم ... داریم قدم میزنیم .
منتظر یونگی نموندم و پا تند کردم سمت خونه اما خودشو بهم رسوند و دستشو دور کمرم انداخت
- آروم عزیزم با این صورت سرخ بخوای بری داخل همه میفهمن در چه حالی بودیم
دلم میخواست دستاشو از رو تنم جدا کنم .
ایستادمو با حرص گفتم
- به من دست نزن ... تو مستی ... بهتره صحبت هامون هم باشه برای فردا صبح که مستی از سرت پرید
- انقدر میفهمم که بدونم دارم چیکار میکنم ا/ت ... چند لحظه صبر کن تا رنگ صورتت طبیعی شه
اینو گفتو دستشو از رو تنم برداشت
چندتا نفس عمیق کشیدمو سریع رفتم سمت خونه
خوشبختانه از پدر و مین یون چول خبری نبود برای همین سریع به طبقه بالا و به سمت اتاقم رفتم
از جلو اتاق ویلیام و امیلیا که رد میشدم صدای ناله های امیلی بلند بود
در حدی که از بیرون اتاقشون شنیده میشد . مسلما خدمتکار ها هم متوجه شده بودن و از فردا کل عمارت این حرف ها می پیچید
اتاق من چسبیده به اتاق ویلیام بود
بعد از اتاق من ، اتاق امیت و سوئیت پذیرایی مهمان ها بود.
وارد اتاقم شدمو در اتاقمو بستم اما قفل نکردم
به سمت پنجره رفتم و به باغ تو تاریکی خیره شدم
اگه نگهبان نرسیده بود چی میشد ...
باید زنگ اتاق ندیمه هامو میزدم تا بیان کمکم کنن لباس هامو عوض کنم . اما انقدر ذهنم پریشون بود که حوصله هیچ کسی رو دور و بر خودم نداشتم
برای همین به سختی لباسمو عوض کردم و لباس خواب پوشیدم
از شدت استرس نیاز به دستشویی داشتم
اما میترسیدم از اتاق برم بیرون و با یونگی رو به رو بشم
لمس دستش درسته شاید ت ح ر ی ک کننده بود
اما ترس اتفاقی که ممکن بود بی افته در حدی بود که نمیذاشت لذت ببرم
آروم در اتاقمو باز کردمو پاورچین به سمت سرویس انتهای راهرو رفتم
کارمو زود انجام دادم و اومدم بیرون .
اما دستی روی دهنم قرار گرفت و منو به داخل سوئیت مهمان کشید.
از زبان یونگی :
ا/ت سریع ازم فاصله گرفت و به سمت اتاقش رفت
اما من بیرون موندم و سیگاری روشن کردم
بد این دختر رفته زیر پوستم
امشب اگه ازش کام نگیرم یونگی نیستم
ادمین : خب فرزندانم کمی تاخیر داشتم 💀 حالا بنظرتون پوستر فیک رو عوض کنم عکس اعضا رو بزارم یا نه ؟ 🤌🏾 راستی پارت اسما ت میشه پارت بعدی 🫥
- دیدی ا/ت ... من مردی نیستم که از خواسته ام بگذرم
+ این کار شما دور از عقله ... ازدواج بحث سالها زندگیه نه چیزی که یه شبه تصمیم گرفته بشه
- اول اینکه شما نه تو ... دوم اینکه برای ازدواج فاکتور های من مشخصه و تو همه رو داری
+ چطور انقدر مطمئنین من همه رو دارم ؟
خندیدو دستمو گرفت و کشید سمت درخت ها. تو تاریکی باغ فرو رفتیم . جز نور ماه
هیچ نور دیگه ای نبود .سعی کردم دستمو از تو دستش بیرون بیارم
- کافیه یونگی ... بهتره برگردیم
جمله ام تموم نشده بود که تو بغلش بودم
- برمیگردیم ... اما الان نه
به ل ب ام حمله کردو با یه دست کمرمو تو بغلش قفل کرد و با دست دیگه س ی نه ام رو فشار داد . خواستم پسش بزنم اما هم قوی تر از من بود و هم مست . تقلای منو که دید لبامو ول کرد
و خمار گفت
- آروم بگیر ا/ت من کاریت ندارم ... فقط میخوام دوتایی لذت ببریم و بفهمی چرا بهترین انتخابت ازدواج با منه
+ شاید تو کره دخترای شما قبل ازدواج با ک ر ه نباشن . اما اینجا اینطوری نیست . بهتره برگردیم قبل اینکه دیر شه.
اما یونگی پائین دامنمو با دستش گرفتو بالا کشید
سرمای شب که به بدنم خورد لرزیدم
دستشو روی رون پام کشید و به زیر با س ن م برد ، خمار گفت
- نترس عزیزم ... من یه روشی بلدم که هم لذت ببری هم با ک ر ه بمونی ... بهم اعتماد کن
+ نمیخوام ... بزار برم ...
- اگه بری بهم ثابت میشه تو اون دختر نترس و ماجرا جو نیستی ا/ت ... من اهل سفرم ... همسر نترسی میخوام که با خودم تو تمام سفر هام ببرم ...
یه لحظه مکث کردم ... ازم نمیخواست در حالی که میره دور دنیا رو بگرده من بشینم تو خونه و بچه داری کنم ؟!
یعنی باور کنم میخواست منو همراه خودش ببره ؟
از مکثم سو استفاده کرد و دستشو برد زیر لباس زیرم
اولین بار بود مردی بدنمو لمس مبکرد . اونم تا این حد جای ممنوعه
دستشو گرفتمو سعی کردم از خودم جدا کنم . اما موفق نبودم
زیر گوشم رو بوسیدو منو بیشتر به خودش فشار داد
خوب حس میکردم چقدر ت ح ر ی ک شده
قبل از اینکه دستش به بین پام بخوره تونستم از بغلش جدا شم و عقب وایسم . خیلی سخت تو تاریکی میدیدمش
خواست بیاد سمتم که صدای نگهبار اصطبل رو شنیدم
- کسی اونجاست ؟ آهای ... کسی تو باغه ؟
سریع به سمت صدا رفتم
- مائیم ... داریم قدم میزنیم .
منتظر یونگی نموندم و پا تند کردم سمت خونه اما خودشو بهم رسوند و دستشو دور کمرم انداخت
- آروم عزیزم با این صورت سرخ بخوای بری داخل همه میفهمن در چه حالی بودیم
دلم میخواست دستاشو از رو تنم جدا کنم .
ایستادمو با حرص گفتم
- به من دست نزن ... تو مستی ... بهتره صحبت هامون هم باشه برای فردا صبح که مستی از سرت پرید
- انقدر میفهمم که بدونم دارم چیکار میکنم ا/ت ... چند لحظه صبر کن تا رنگ صورتت طبیعی شه
اینو گفتو دستشو از رو تنم برداشت
چندتا نفس عمیق کشیدمو سریع رفتم سمت خونه
خوشبختانه از پدر و مین یون چول خبری نبود برای همین سریع به طبقه بالا و به سمت اتاقم رفتم
از جلو اتاق ویلیام و امیلیا که رد میشدم صدای ناله های امیلی بلند بود
در حدی که از بیرون اتاقشون شنیده میشد . مسلما خدمتکار ها هم متوجه شده بودن و از فردا کل عمارت این حرف ها می پیچید
اتاق من چسبیده به اتاق ویلیام بود
بعد از اتاق من ، اتاق امیت و سوئیت پذیرایی مهمان ها بود.
وارد اتاقم شدمو در اتاقمو بستم اما قفل نکردم
به سمت پنجره رفتم و به باغ تو تاریکی خیره شدم
اگه نگهبان نرسیده بود چی میشد ...
باید زنگ اتاق ندیمه هامو میزدم تا بیان کمکم کنن لباس هامو عوض کنم . اما انقدر ذهنم پریشون بود که حوصله هیچ کسی رو دور و بر خودم نداشتم
برای همین به سختی لباسمو عوض کردم و لباس خواب پوشیدم
از شدت استرس نیاز به دستشویی داشتم
اما میترسیدم از اتاق برم بیرون و با یونگی رو به رو بشم
لمس دستش درسته شاید ت ح ر ی ک کننده بود
اما ترس اتفاقی که ممکن بود بی افته در حدی بود که نمیذاشت لذت ببرم
آروم در اتاقمو باز کردمو پاورچین به سمت سرویس انتهای راهرو رفتم
کارمو زود انجام دادم و اومدم بیرون .
اما دستی روی دهنم قرار گرفت و منو به داخل سوئیت مهمان کشید.
از زبان یونگی :
ا/ت سریع ازم فاصله گرفت و به سمت اتاقش رفت
اما من بیرون موندم و سیگاری روشن کردم
بد این دختر رفته زیر پوستم
امشب اگه ازش کام نگیرم یونگی نیستم
ادمین : خب فرزندانم کمی تاخیر داشتم 💀 حالا بنظرتون پوستر فیک رو عوض کنم عکس اعضا رو بزارم یا نه ؟ 🤌🏾 راستی پارت اسما ت میشه پارت بعدی 🫥
۱۵.۰k
۰۵ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.