پارت۵۸
یا زمانیکه به طرز دیوانه واری شروع به جمع آوری اطالعات از آیدل
مورد عالقه ام کردم.
-نمیدونم. . .
-نمیدونم که جواب نشد. . . باید یه جواب رمانتیک تر بهشون بدیم. مثال
بگو اولین باری که تو یه پارک منو درحال کمک به یه پیرمرد دست فروش
دیدی عاشقم شدی و حس کردی که چقدر با باقی آیدال فرق دارم. ضربان
قلبت باال رفته و دیگه نتونستی چشم از من برداری
اون پسر زیادی خودشیفته بود!
-چرا من باید اول عاشق بشم. . . چرا نباید بگیم خودت اول عاشق من شدی
خنده ی تمسخرآمیزی کرد و لب زد:
-چون تو واقعیتم اول تو عاشقم شدی
یکی از دست هام رو تکیه گاه سرم کردم و بعد به پهلو چرخیدم.
اگه هیچ کدوم از جوابایی که قراره بدیم واقعی نیست. . . پس اینم میتونه واقعی نباشه
بخندی زدم و گفتم:
-میتونی بگی اولین باری که منو پشت شیشه ی مغازه ی گل فروشی دیدی,
نتونستی چشم ازم برداری و بعد بدون اینکه فکری بکنی, دنبالم راه افتادی و
تا خونه ام با پای پیاده دنبالم کردی. این بهتر نیست؟
تک خندی زد و با ابروهای گره خورده نگاهم کرد.
دردسر مثل تو بیافتم. این روش من نیست هیچ وقت همچین حماقتی نمیکنم. . . چرا باید تو نگاه اول دنبال یه
ابرویی باال انداختم و لب زدم:
سواال میدم که من گفتم. . . اگر چیز دیگه ای بگی منم جوابای دیگه ای به باقی
گوشیش رو روی میز تقریبا پرت کرد و با صدای بلندی جمله ی "لعنت
" رو ادا کرد.
بهت
نیشخندی زدم و با لذت به صورت سرخ شده اش نگاه کرد
هیچ وقت جلوی دوربین یا برنامه ها و عکس هایی که ازش پخش میشد,
احساس خاصی رو بروز نمیداد و برای همین به رفتار آروم و مودبانش
مشهور بود.
اما دیدن خشم, حرص خوردن و حتی فحاشیش برای من جذاب تر از دیدن
اون نقاب های فیک بود.
کیم تهیونگ اونقدری ایده آل بود که حتی فحش دادنش نسبت به خودم
هم برام جذاب بود؛ حس میکردم واقعا توسط چشم هاش طلسم شدم.
هنوز هم باورم نمیشد که پدر و مادرم بعد از ناهار, من و تهیونگ رو تو
خونه تنها گذاشته بودن و دنبال کارهاشون رفته بودن.
بنظر میرسید که مادرم تونسته طی صحبت هاش با پدرم, از میزان
حساسیتش کم کنه.
طبق عادت لبهای همیشه خشکم رو تر کردم و به سمت طبقه ی باال
دویدم.
-اینجایی؟
در اتاق تهیونگ رو باز کردم و خودم رو به داخل پرت کردم.
-چی شده؟
به سمتش رفتم و با هیجان لب زدم:
-تنهاییم. . رفتن بیرون و تا شبم برنمیگردن
بشکنی زد و به سمت گوشیش که روی میز بود, رفت.
-خوبه, میتونیم باقی سوال جوابا رو چک کنیم
با چهره ای که پوکر شده بود, بهش نگاه کردم.
-دارم میگم مامان و بابام تا شب نمیان. . . میخوای سوال و جواب چک
کنیم؟
درحالیکه گوشیش رو برمیداشت با گنگی نگاهم کرد.
-خب پس انتظار داری چیکار کنیم؟ پارتی بگیریم تو این چند ساعت؟
اون احمق داشت بازی درمیاورد یا واقعا منظورمو نمیفهمید!
قدمی به سمتش برداشتم و انگشت اشاره ام رو به سمتش گرفتم.
درمیاریدارم میگم میتونیم یه کاری بجز اینا انجام بدیم. . . چرا انقد گیج بازی
اخمی کرد و متقابال انگشت اشاره اش رو باال آورد.
مصاحبه کوفتی رو با آرامش رد کنیممن هیچ قصدی ندارم تا باهات بخوابم پس بشین سرجات و بذار این
خندیدم و به سرعت چند قدم فاصله ای که بینمون بود رو پر کردم.
دستم رو دور گردنش انداختم و لبهام رو به چونه اش چسبوندم.
باهات تجربه کنمکی گفته میخوام باهات بخوابم؟ فقط میخوام فانتزیایی که همیشه داشتمو
ابروهامو باال دادم, صورتم رو عقب بردم و نگاهش کردم.
-اصال چرا مارکم نمیکنی؟
-چی؟
لبهام رو برای هزارمین بار تر کردم و گفتم
مورد عالقه ام کردم.
-نمیدونم. . .
-نمیدونم که جواب نشد. . . باید یه جواب رمانتیک تر بهشون بدیم. مثال
بگو اولین باری که تو یه پارک منو درحال کمک به یه پیرمرد دست فروش
دیدی عاشقم شدی و حس کردی که چقدر با باقی آیدال فرق دارم. ضربان
قلبت باال رفته و دیگه نتونستی چشم از من برداری
اون پسر زیادی خودشیفته بود!
-چرا من باید اول عاشق بشم. . . چرا نباید بگیم خودت اول عاشق من شدی
خنده ی تمسخرآمیزی کرد و لب زد:
-چون تو واقعیتم اول تو عاشقم شدی
یکی از دست هام رو تکیه گاه سرم کردم و بعد به پهلو چرخیدم.
اگه هیچ کدوم از جوابایی که قراره بدیم واقعی نیست. . . پس اینم میتونه واقعی نباشه
بخندی زدم و گفتم:
-میتونی بگی اولین باری که منو پشت شیشه ی مغازه ی گل فروشی دیدی,
نتونستی چشم ازم برداری و بعد بدون اینکه فکری بکنی, دنبالم راه افتادی و
تا خونه ام با پای پیاده دنبالم کردی. این بهتر نیست؟
تک خندی زد و با ابروهای گره خورده نگاهم کرد.
دردسر مثل تو بیافتم. این روش من نیست هیچ وقت همچین حماقتی نمیکنم. . . چرا باید تو نگاه اول دنبال یه
ابرویی باال انداختم و لب زدم:
سواال میدم که من گفتم. . . اگر چیز دیگه ای بگی منم جوابای دیگه ای به باقی
گوشیش رو روی میز تقریبا پرت کرد و با صدای بلندی جمله ی "لعنت
" رو ادا کرد.
بهت
نیشخندی زدم و با لذت به صورت سرخ شده اش نگاه کرد
هیچ وقت جلوی دوربین یا برنامه ها و عکس هایی که ازش پخش میشد,
احساس خاصی رو بروز نمیداد و برای همین به رفتار آروم و مودبانش
مشهور بود.
اما دیدن خشم, حرص خوردن و حتی فحاشیش برای من جذاب تر از دیدن
اون نقاب های فیک بود.
کیم تهیونگ اونقدری ایده آل بود که حتی فحش دادنش نسبت به خودم
هم برام جذاب بود؛ حس میکردم واقعا توسط چشم هاش طلسم شدم.
هنوز هم باورم نمیشد که پدر و مادرم بعد از ناهار, من و تهیونگ رو تو
خونه تنها گذاشته بودن و دنبال کارهاشون رفته بودن.
بنظر میرسید که مادرم تونسته طی صحبت هاش با پدرم, از میزان
حساسیتش کم کنه.
طبق عادت لبهای همیشه خشکم رو تر کردم و به سمت طبقه ی باال
دویدم.
-اینجایی؟
در اتاق تهیونگ رو باز کردم و خودم رو به داخل پرت کردم.
-چی شده؟
به سمتش رفتم و با هیجان لب زدم:
-تنهاییم. . رفتن بیرون و تا شبم برنمیگردن
بشکنی زد و به سمت گوشیش که روی میز بود, رفت.
-خوبه, میتونیم باقی سوال جوابا رو چک کنیم
با چهره ای که پوکر شده بود, بهش نگاه کردم.
-دارم میگم مامان و بابام تا شب نمیان. . . میخوای سوال و جواب چک
کنیم؟
درحالیکه گوشیش رو برمیداشت با گنگی نگاهم کرد.
-خب پس انتظار داری چیکار کنیم؟ پارتی بگیریم تو این چند ساعت؟
اون احمق داشت بازی درمیاورد یا واقعا منظورمو نمیفهمید!
قدمی به سمتش برداشتم و انگشت اشاره ام رو به سمتش گرفتم.
درمیاریدارم میگم میتونیم یه کاری بجز اینا انجام بدیم. . . چرا انقد گیج بازی
اخمی کرد و متقابال انگشت اشاره اش رو باال آورد.
مصاحبه کوفتی رو با آرامش رد کنیممن هیچ قصدی ندارم تا باهات بخوابم پس بشین سرجات و بذار این
خندیدم و به سرعت چند قدم فاصله ای که بینمون بود رو پر کردم.
دستم رو دور گردنش انداختم و لبهام رو به چونه اش چسبوندم.
باهات تجربه کنمکی گفته میخوام باهات بخوابم؟ فقط میخوام فانتزیایی که همیشه داشتمو
ابروهامو باال دادم, صورتم رو عقب بردم و نگاهش کردم.
-اصال چرا مارکم نمیکنی؟
-چی؟
لبهام رو برای هزارمین بار تر کردم و گفتم
۶.۵k
۲۹ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.