فیک مرگ آروم p4
P4 " فلش پیش ا/ت : امروز پنجشنبه است قطعا کافه خیلی شلوغ میشه پس سریع آماده شدمو به سمت کافه حرکت کردم (لباسشو میذارم)
ا/ت:سلام من اومدم
بقیه کار کنا:مثل همیشه سر موقع اومدی
نامجون :بلاخره رسیدم . سلام .
ا/ت و بقیه :سلام خوش اومدین
نامجون :رو به ا/ت یه قهوه تلخ با همون کتاب اون روز
ا/ت:براتون میارم
دینگ دینگ 😂
(مثلا گوشی نامجون زنگ خورد)(لباسای نامجونم گذاشتم)
پدر نامی:با داد پس کدوم گوری موندی ها؟
نامی:دارم صبحونه میخورم پدر
پدر:من میگم کار مهم دارم و تو باید زن بگیری بعد نشستی صبحانه میخورییی؟
نامجون :چیی؟ زن ؟ این امکان نداره.حتما دختری ام که شما میخایید.
پدر :قطعا و دقیقا همینطوره.
پدر: تو با جوهی ازدواج میکنی همین هفته .
نامی :نه من اینکارو نمیکنم .من نامزد دارم .
پدر:نامزد ؟کی هست ؟ نامجونا سر منو شیره نمال.
مادر نامی پشت تلفن:پس بگو بیارتش اینجا .
نامی:باشه میارمش.
نامجون توی ذهنش :شت د فاک الان چه غلطی کردم .
(تو همین لحظه چشمش به ا/ت خورد)
ا/ت :بفرمایید این کتاب اینم قهوتون
نامی :( با حالت سرد) ممنون
ا/ت:نوش جان .
ذهن نامی:میتونم ازش برای چند روز به عنوان نامزدم استفاده کنم .
نامی زنگ زد به مین یونگی سازمان اطلاعات گروه😂🥹
نامی:سلام،یونگی میخام اطلاعات کامل یه دختره رو برام در بیاری.
یونگی:باشه حالا کی هست مربوط به کدوم عملیاته؟
نامی:به هیچی مربوط نیست یه مسئله شخصیه
یونگی:اووو نامجونا عاشق شدی؟
نامی:فقط کاری که بهت گفتم و انجام بده.
یونگی :باشه عکسشو بفرس
شرط لایکا هنوز نرسیده بودا ولی بخاطر یکی این پارتو گذاشتم :)
شرط پارت بعد ۵ تا لایک همین پست و دنبال کننده ها بشه ۷تا
ا/ت:سلام من اومدم
بقیه کار کنا:مثل همیشه سر موقع اومدی
نامجون :بلاخره رسیدم . سلام .
ا/ت و بقیه :سلام خوش اومدین
نامجون :رو به ا/ت یه قهوه تلخ با همون کتاب اون روز
ا/ت:براتون میارم
دینگ دینگ 😂
(مثلا گوشی نامجون زنگ خورد)(لباسای نامجونم گذاشتم)
پدر نامی:با داد پس کدوم گوری موندی ها؟
نامی:دارم صبحونه میخورم پدر
پدر:من میگم کار مهم دارم و تو باید زن بگیری بعد نشستی صبحانه میخورییی؟
نامجون :چیی؟ زن ؟ این امکان نداره.حتما دختری ام که شما میخایید.
پدر :قطعا و دقیقا همینطوره.
پدر: تو با جوهی ازدواج میکنی همین هفته .
نامی :نه من اینکارو نمیکنم .من نامزد دارم .
پدر:نامزد ؟کی هست ؟ نامجونا سر منو شیره نمال.
مادر نامی پشت تلفن:پس بگو بیارتش اینجا .
نامی:باشه میارمش.
نامجون توی ذهنش :شت د فاک الان چه غلطی کردم .
(تو همین لحظه چشمش به ا/ت خورد)
ا/ت :بفرمایید این کتاب اینم قهوتون
نامی :( با حالت سرد) ممنون
ا/ت:نوش جان .
ذهن نامی:میتونم ازش برای چند روز به عنوان نامزدم استفاده کنم .
نامی زنگ زد به مین یونگی سازمان اطلاعات گروه😂🥹
نامی:سلام،یونگی میخام اطلاعات کامل یه دختره رو برام در بیاری.
یونگی:باشه حالا کی هست مربوط به کدوم عملیاته؟
نامی:به هیچی مربوط نیست یه مسئله شخصیه
یونگی:اووو نامجونا عاشق شدی؟
نامی:فقط کاری که بهت گفتم و انجام بده.
یونگی :باشه عکسشو بفرس
شرط لایکا هنوز نرسیده بودا ولی بخاطر یکی این پارتو گذاشتم :)
شرط پارت بعد ۵ تا لایک همین پست و دنبال کننده ها بشه ۷تا
۷.۹k
۰۵ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.