کافه پروکوپ فصل اول/پارت ۲
ویو جونگکوک
بلاخره مجبورم کردن براشون شام درست کنم البته خودمم گشنم بود فقط میخواستم یکم اذیتشون کنم... شام که خوردیم گفتم: خب حالا شما دوتا میزو جمع کنین و ظرفارو هم بشورین
جیمین: نمیشه فردا بشوریم؟
در همین حین چشممون به تهیونگ افتاد که همش سرش تو گوشیش بود و لبشو گاز میگرفت جیمین بهم چشمک زد و با تکون دادن سر به نشون تایید، جیمین گوشیو از دست تهیونگ قاپید و در رفت تهیونگ بلند شد طرف جیمین رفت و گفت: هی جیمین شی گوشیمو بده وگرنه تلافی میکنم
جیمین هم بلند میخندید و میگفت مثلا میخوای چیکار کنی و به من میگفت جونگکوک بگیرش نذار بیاد منم از پشت سر دستمو انداختم دور تهیونگ و گرفتمش که تهیونگ دیگه نتونست تکون بخوره و دنبال جیمین بره و جیمین هم از این فرصت استفاده کرد و شروع کرد به بلند بلند خوندن پیامای تهیونگ:
جیمین: یاااااا جونگکوک گوش کن ببین تهیونگ چی نوشته برای ژانت
جونگکوک: بخون ببینم😄
جیمین: ژانت عزیزم تو شبیه کورسوی نوری بودی که در تاریک ترین ژرفای زندگانی من نمایان شدی...اوه مای گاد تهیونگ چقد ادبیات فرانسویت پیشرفت کرده به منم یاد بده اینطوری حرف بزنم... اوه اوه این قسمت پیاماشو نمیتونم بخونم جونگکوک مشکل داره
تهیونگ: هییییی جییمییینناااا
جونگکوک: تهیونگ رو از عمد ول کردم که دوید و جیمینو گرفت کلی بهشون خندیدم چون جیمین کمک میخواست ولی گفتم: سزای کسی که پشت سر من حرف میزنه اینه 😄
بعد از اینکه حسابی زدن تو سر و کله همدیگه رفتم یقه جفتشونو گرفتم و گفتم با این کارا نمیتونین از زیر شستن ظرفا در برین عمرا نمیزارم بخوابین تا ظرفا رو نشورین اونام مجبور شدن رفتن آشپزخونه منم رفتم جلوی تلویزیون نشستم و یه فیلم نگاه میکردم که فرانسوی-ایرانی بود و بازیگر نقش اصلی زنش یک زن ایرانی به اسم گلشیفته فراهانی بود فیلم قشنگی بود اما کمی غم انگیز... برای همین حس فیلم به مغزم غالب شد و یکم ناراحت شدم که یه دوتا دست خیس از پشت به گردنم خورد که حسابی شوک شدم دیدم جیمینه:
جونگکوک ظرفا رو شستیم حالا بیخیال میشی بریم بخوابیم فردا باید بریم دانشگاه
تهیونگ: جیمین اذیتش نکن اون دونگسنگ ماس
جونگکوک: من از خودم در برابر شماها بلدم دفاع کنم احتیاجی به دلسوزی ندارم برید گمشید بخوابید
جیمین و تهیونگ: یااااا جونگکوکااااا ما هیونگتیم
جونگکوک: باشه لطفا برید استراحت کنید شبتون بخیر بعدشم تلویزیون رو خاموش کردم و رفتم تو اتاقم...
صبح روز بعد...
آلارم گوشیامون به صدا در اومد هممون با زحمت بیدار شدیم و رفتیم صبحونه خوردیم و آماده شدیم به سمت کلاسا بریم ....
بلاخره مجبورم کردن براشون شام درست کنم البته خودمم گشنم بود فقط میخواستم یکم اذیتشون کنم... شام که خوردیم گفتم: خب حالا شما دوتا میزو جمع کنین و ظرفارو هم بشورین
جیمین: نمیشه فردا بشوریم؟
در همین حین چشممون به تهیونگ افتاد که همش سرش تو گوشیش بود و لبشو گاز میگرفت جیمین بهم چشمک زد و با تکون دادن سر به نشون تایید، جیمین گوشیو از دست تهیونگ قاپید و در رفت تهیونگ بلند شد طرف جیمین رفت و گفت: هی جیمین شی گوشیمو بده وگرنه تلافی میکنم
جیمین هم بلند میخندید و میگفت مثلا میخوای چیکار کنی و به من میگفت جونگکوک بگیرش نذار بیاد منم از پشت سر دستمو انداختم دور تهیونگ و گرفتمش که تهیونگ دیگه نتونست تکون بخوره و دنبال جیمین بره و جیمین هم از این فرصت استفاده کرد و شروع کرد به بلند بلند خوندن پیامای تهیونگ:
جیمین: یاااااا جونگکوک گوش کن ببین تهیونگ چی نوشته برای ژانت
جونگکوک: بخون ببینم😄
جیمین: ژانت عزیزم تو شبیه کورسوی نوری بودی که در تاریک ترین ژرفای زندگانی من نمایان شدی...اوه مای گاد تهیونگ چقد ادبیات فرانسویت پیشرفت کرده به منم یاد بده اینطوری حرف بزنم... اوه اوه این قسمت پیاماشو نمیتونم بخونم جونگکوک مشکل داره
تهیونگ: هییییی جییمییینناااا
جونگکوک: تهیونگ رو از عمد ول کردم که دوید و جیمینو گرفت کلی بهشون خندیدم چون جیمین کمک میخواست ولی گفتم: سزای کسی که پشت سر من حرف میزنه اینه 😄
بعد از اینکه حسابی زدن تو سر و کله همدیگه رفتم یقه جفتشونو گرفتم و گفتم با این کارا نمیتونین از زیر شستن ظرفا در برین عمرا نمیزارم بخوابین تا ظرفا رو نشورین اونام مجبور شدن رفتن آشپزخونه منم رفتم جلوی تلویزیون نشستم و یه فیلم نگاه میکردم که فرانسوی-ایرانی بود و بازیگر نقش اصلی زنش یک زن ایرانی به اسم گلشیفته فراهانی بود فیلم قشنگی بود اما کمی غم انگیز... برای همین حس فیلم به مغزم غالب شد و یکم ناراحت شدم که یه دوتا دست خیس از پشت به گردنم خورد که حسابی شوک شدم دیدم جیمینه:
جونگکوک ظرفا رو شستیم حالا بیخیال میشی بریم بخوابیم فردا باید بریم دانشگاه
تهیونگ: جیمین اذیتش نکن اون دونگسنگ ماس
جونگکوک: من از خودم در برابر شماها بلدم دفاع کنم احتیاجی به دلسوزی ندارم برید گمشید بخوابید
جیمین و تهیونگ: یااااا جونگکوکااااا ما هیونگتیم
جونگکوک: باشه لطفا برید استراحت کنید شبتون بخیر بعدشم تلویزیون رو خاموش کردم و رفتم تو اتاقم...
صبح روز بعد...
آلارم گوشیامون به صدا در اومد هممون با زحمت بیدار شدیم و رفتیم صبحونه خوردیم و آماده شدیم به سمت کلاسا بریم ....
۵.۰k
۱۳ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.